واقعا خیلی خسته شدم تو این نه ماه 😔 هر دردی بگی کشیدم از اول بارداری ویارای شدید استفراغ و تهوع در حدی که اونقدر بالا می‌آوردم که به حال خودم گریه میکردم چند روز بستری شدم خوب نشدم گفتم 16 هفته خوب میشی تا همین امروز صبح استفراغ شدید دارم بعد استفراغ یهو چون بچه پایین بود به دنبالچه باسنم فشار اومده بود و شکسته بود طوری که با جیغ بلند میشدم و نمیتونستم بشینم شبیه بهبود تو پایتخت میخوابیدم😂 دوماه اونطوری گذشت یه جوری درد داشتم که از خستگی بدنم کوفته میشد و خود به خود کبود گذشت بعد این فشارم رفت بالا و چند روزی بخاطر اون رفتم بستری شدم 9 ماهه بارداری خونه مامانمم به روز رفتم خونه خودم که فردا دکتر باز استراحت مطلق داد از اول بارداری هم منع رابطه ام چند وقت پیشم دهانه رحم هم باز شده بود که استراحتم زیاد کردم همه چی به کنار همه اینا فدای یه تار موی دختر اما خیلی خسته شدم تازگیا نمیتونم پهلو به پهلو شم زیاد وزن اضافه نکردم فقط 7 کیلو اما استخون درد کشته منو آهن بدنمم خیلی کمه کم خونی شدید گرفتم😢 دیگه از من آدمی نمونده خدا کنه این 5 روز هم تموم شه بره خسته شدم 😔

۱۰ پاسخ

منم خیلی اذیت شدم عین شما کشاله وران چپم گرفته بود یماه فقط از دستم میگرفتن میرفتم سرویس باز مینشستم درد شدید...هروقتم میرم دکتر یا آزمایش یچیزی بهم اضافه میشه...

اره واقعا بارداری ها خیلی سخت شده منم دهانم ۲۰ هفته باز شد از اون موقع مطلقم تا الان

عزیزم چرا سزارین نمیکنی ؟
من سزارین کردن نمیتونستم دیگه تحمل کنم ۳۷ هفته سزارین شدم

منم دقیقا عین شما تا ۶ ماهگی ویار شدید شبی استخون شده بودم بعدم دستم سه دونه خیلی بزرگ زد ۱ ماه‌گیرش بودم بعدم چشم سمت راستم انگار خیلی نمیبینه هنوزم همینجوره ... مسمویت بارداری 🙃 الانم کم‌خونی هروز سرگیجه ها شدید واقعا دیگ‌تحمل ندارم

وااای چقد سخت بوده براتون 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ امیدوارم حداقل زایمان راحتی داشته باشی و بچه ارومی خدا بهتون بده

چند روز دیگه تموم میشه به سلامتی تو دلیتو بغل میکنی و تمام دردهای این مدت فراموشت میشه 😍😍 بهترین لحظه س

3ماه اول یکسره حالت تهوع فیج بعد جفت پایین هماتوم لکه بینی الان دوباره ویارم برگشته

پناه بر خدا انشالله که بسلامتی زایمان کنی عزیزم وروزای خوبی برات پیش بیاد 😍

ای وای خدا چقد سختی کشیدی انشالله ب سلامتی زایمان میکنی خستگیت درمیره..

۵روز دیکع😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان آریا و آوا مامان آریا و آوا ۱ ماهگی
سلام من از بعد زایمان حالم خوب نیست چه روحی چه جسمی سزارین سوم شدم سر زایمان خونریزی کردم با دارو فشار شکم جلوش گرفتن بعد خیلی درد داشتم با این که زایمان قبلیم خیلی راحت بود اما این سخت بود برام بعدش خیلی درد داشتم نفخ داشتم به خاطر دارو ها اولش میلرزیدم به شدت بعدشم که دردا اومد اگه تند تند شیاف نمیزاشتن آروم نمی‌شدم بعد گردن درد شدید گرفت که خیلی حالم بد کرد همش کیسه اب گرم میزاشتم تا آروم تر میشدم اصلا حال عجیب بدی داشتم فقط عشق دخترم سرپا نگهم داشت انگار همه چیز برام سخت گزشت اومدم خونه دوسه روز اول عالی با شیاف کنترل میشد درد اشتها خوب غذام میخوردم همه چی خوب تا یه روز صبح لرز شدید کردم که با دوتا پتو بازم میلرزیدم مامانم چیزای شیرین داد کم کم آروم شدم باز عرق شدید تب شدید کردم تا ظهرش که آروم شدم خوب شدم باز سرشب شروع شد تب لرز شدید اشتهام صفر بود سردرد پاها بیقرار بدنم درد داشت کفتم بیا حتما مریض شدم تا این که مامانم اومد به زور گفت بشین یه چیزی بخور هم نشستم بی خود بی جهت گریه کردم مامانم پا به پا من گربه می‌کرد میگفت چبکاری مامان جان فقط میگفتم نمیدونم کلافه بی قرار بودم من آدمیم که گریم کسی ندیده خیلی سخت گریه میکنم برا همین ترسیدن حتما یه مشکل جدی دارم دیگه شوهرم گفت لباس تنش کنین بریم دکتر بردنم دکتر فشارم پایین سرم زد آنتی بیوتیک دوسه تا تقویتی بهتر شدم اومدم خونه کلی راه رفت برگشت گریه کردم روز قبلشم اتفاقی افتاد عصبی ناراحت شدم شدید خودم میگم اونم بی تاثیر نبود تو این موضع خلاصه حالم امروز خوبه شکر خدا اما همش ضربان قلبم بالا میره همش استرس میگیرم باز حالم بد بشه بدنم از داخل میلرزه کلا یه حال بدی دارم کسی اینجوری بوده راهی هست برا بهبودش
مامان ماهی کوچولو مامان ماهی کوچولو ۳ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمانم
من به خاطر فشارخون بالا که تو بارداری داشتم ۴بار بیمارستان بستری شدم تقریبا از ۲۸هفته که هم دکتر زنانم هم دکتر نفرولوژیم میگفتن بچه ۳۰هفته بشه باید ختم بدیم مگر اینکه فشارت بیاد پایین .خلاصه باهزار نذر ونیاز و دارو وبیمارستان ۳۰هفته رو پر کردم ولی فشارهمچنان بالا بود دکترم داروهامو زیاد میکرد هی بیمارستان چند روز چند روز بستری میشدم اینقدر دارو وسرم و آزمایش دادم به اندازه موهای سرم اینقد تو مراقبتای ویژه بودم که دکترم گفت ۳۵ دیگه باید ختم بدیم .ولی من دلم رازی نمیشد تا دو یا۳هفته بود که حالم بد شد و باز بستری شدم و ام ار آی دادم و هزار مدل آزمایش و اینا تا شدم ۳۶ ودکترم واسه چند روز بعدش که۳۷ میشدم دیگه نامه ختم بارداری داد و دیگه اجازه پیشرفت نداد و گفت جون بچه و خودت درخطره.اینقدر من گریه کردم انگار یه تیکه از وجودمو میخواستن بیرون بیارن با اینکه دیگه هیچ جایی تو دستانم واسه آزمایش وسرم نمونده بود تمام دستام کبود حتی تاندون دستمو به جای رگ سوراخ کرده بودن و اینقدر اذیت شدم بازم دلم میخواست دلبرک صورتیم تو شکمم باشه😭
سودا جهانی سودا جهانی قصد بارداری
دوستان یه مشورت دوستانه من از اول، بارداری خیلی سختی داشتم تا ۴ ماه کامل روزی ۴، ۵ وعده شدید بالا میاوردم،گلاب به روتون،
یه لقمه غذا نمیتونستم بخورم، غذا نمیتونستم درست کنم بوی غذا بهم می‌خورد میخواستم از حال برم از دهن و دماغم بالا می‌آوردم، خونریزی هم افتاده بودم دکتر بهم استراحت مطلق داده، من و مامانم خونمون تو یه کوچه است یعنی ۲ دیقه هم راهش‌ کمتره،ولی اصلا یبار نیومد بهم سر بزنه،همش بهش گفتم از غذای خودم متنفرم دست پخت خودمو نمیتونم بخورم، یبار نکرد غذا درست کنه برام بیاره،۲ ماه بعدش که حالت تهوع ام بهتر شده بود ۲ بار برام غذا آورد که بهش گفتم الان که خودم غذا درست میکنم، خلاصه استراحت مطلق بودم فقط زنگ میزد که استراحت کن کاراتو نکن ولی من نمیتونستم کاری نکنم، همه کار های روزمره مو انجام می‌دادم حتی کار های سنگین انجام می‌دادم مجبور بودم وقتی همسرم خونه بود بهم کمک می‌کرد ولی اونم صبح تا شب سرکار بود و شب هم خسته بود استراحت میکرد، خلاصه سختی های من تموم شد خونریزیم خوب شد، ۲ بار سرما خوردم به حد مرگ داغون شدم دارو هم نمیتونستم بخورم، فقط خشکن و استامینوفن ساده که اونم تاثیر نداشت همین ویروس شدید رو گرفته بودیم،اینا هم گذشت یبار همین ماه قبل از سر شوخی گفتم ماه آخر باید بیام خونه شما استراحت کنم فقط غذا بخورم که بچم قشنگ وزن بگیره، بدون تعارف بهم گفت منکه میرم سرکار کی تو نگه داره؟انگار من بچه ام و احتیاج به نگهداری دارم😑
مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۳ ماهگی
🔷️ تجربه من از دوران بارداری🔷️ (۱)

حالا که خداروشکر دوران بارداریم تموم شده ، میخوام از تجربیاتم برای مامانای باردار و اونایی که هفته های پایین تر هستن بگم:

برای من، بارداری تا سه ماهه دوم یعنی ۶ ماهگی خیلی خوب بود. اصلا انگار نه انگار که حامله ام. (البته من تهوع و ویار کلا نداشتم). سه ماهه سوم برام سخت بود و تازه از ماه ۷ کم کم فهمیدم بارداری چیه ... سخترین ماه برام ماه آخر بود که واقعا سخته چون سنگینی و هر روز یه درد عجیب و غریب میاد سراغت. بیشترین مشکلی که تو بارداری داشتم ، معده درد و اسید بالای معده‌ام بود که با هیچ قرصی بهتر نشد. هفته های آخر انقدر وضعیت معده ام بد شده بود که هرچی میخوردم احساس میکردم اصلا هضم نشده و همونجا مونده و خیلی خیلی بد بود. تنها چیزی که برام کمی فایده داشت و معده ام بهتر میشد این بود که وعده های غذاییم رو تقسیم کردم و مثلا ناهار رو تو ۲_ ۳ وعده با حجم کمتر میخورم اینجوری برام بهتر بود و اسید کمتری ترشح میشد. چای هم به حداقل رسوندم و خیلی کمرنگ میخوردم. عرق نعنا یا دمنوش نعنا هم کمی بهتر میشد.

من کلا در بارداریم ۱۶ کیلو وزن اضافه کردم (از ۶۴ کیلو رسیدم به ۸۰). ماهی ۱ الی ۲ کیلو اضافه کردم اما ماه هفتم یهو ۵ کیلو بهم اضافه شد. ماه ۸ و ۹ هم یک کیلو اضافه کردم. اضافه وزن بیشتر به ژنتیک و تغذیه مربوطه ... ما خانوادگی خیلی وزن اضافه میکنیم و من تو بارداری اشتهام بیشتر شده بود.

از اول تا آخر بارداری یبوست همراه من بود. اما هفته های آخر خیلی بهتر شدم و دیگه یبوست نداشتم. اخرای بارداری بود که فهمیدم برای من کره و روغن زیتون، یبوستم رو بهتر میکنه ...
مامان mahlin مامان mahlin ۱ ماهگی
#زایمان طبیعی😭 پارت اول
سلام من اومدم تجربه زایمان و بزارم
من یکشنبه حدود ساعت ۱۵درد زیر شکم وکمر گرفتم ک نتونستم راست بشم ..ومجبور شدم برگشتم خونه گفتم ممکنه تا شب دردات بیشتر شه و یا هم صبح اومدم خونه کلی ورزش کردم توی تشت آب نشستم تشت آب گرم رابطه اسکات زدم و کلی ورزش‌های لگنی دیگه انجام دادم و ساعت ۲ شب من باز دردام شدید شد و رفتم بیمارستان که معاینه شدم و گفتم ۲ سانت و نیم باز شدی بمون تا ساعت ۶ باز معاینه ما نشی معاینه شدم ساعت ۶ و گفتم ۲ سانت و نیم هستی ولی خونریزی داری که مجبور به بستری کردن بستری که شدم ساعت ۷ اومدن برام آمپول فشار زدن با زدن آمپول فشار برام که هر یک ساعت بیشتر می‌شد با زدن آمپول فشار از درد خود آدم بیشتر و اینکه هی داد می‌زدم تو رو خدا تحمل ندارم یعنی روزی سختی بود اونقدر گریه کردم هیچی نمی‌تونستم بخورم می‌گفتن خرما بخور فشارت افتاده قندت افتاده شربت بخور نمی‌تونستم بخورم ولی به زور چند تا دونه خرما اونم بهم داد همراه با کمی شربت منو پیاده کردن دستگاه انستی هم که بهم وصل بود و اصلاً رش نمی‌آوردن کمی که اومدم از تخت اومدم پایین گفتم ورزش کن ولی دردام به حدی زیاد بود که اصلاً نمی‌تونستم ورزش کنم جوری بود که داشتم احساس فشار زیاد و بیش از حد داشتم فقط کیسه آب گرم حتماً حتماً همراه خودتون داشته باشین کیسه آب گرمو که می‌ذاشتم پشتم و مادرم کمرمو ماساژ می‌داد کمی از دردام آروم می‌شد حتماً حتماً این روش انجام بدین ولی باز غیر قابل تحمل بود دردا من جیغ داد می‌کردم یعنی به قدری دردم زیاد بود غلط کردن افتاده بودم خلاصه اینو بهتون بگم هر نیم ساعت یک و نیم تا دو سانت باز می‌شدم ی