دوستان یه مشورت دوستانه من از اول، بارداری خیلی سختی داشتم تا ۴ ماه کامل روزی ۴، ۵ وعده شدید بالا میاوردم،گلاب به روتون،
یه لقمه غذا نمیتونستم بخورم، غذا نمیتونستم درست کنم بوی غذا بهم می‌خورد میخواستم از حال برم از دهن و دماغم بالا می‌آوردم، خونریزی هم افتاده بودم دکتر بهم استراحت مطلق داده، من و مامانم خونمون تو یه کوچه است یعنی ۲ دیقه هم راهش‌ کمتره،ولی اصلا یبار نیومد بهم سر بزنه،همش بهش گفتم از غذای خودم متنفرم دست پخت خودمو نمیتونم بخورم، یبار نکرد غذا درست کنه برام بیاره،۲ ماه بعدش که حالت تهوع ام بهتر شده بود ۲ بار برام غذا آورد که بهش گفتم الان که خودم غذا درست میکنم، خلاصه استراحت مطلق بودم فقط زنگ میزد که استراحت کن کاراتو نکن ولی من نمیتونستم کاری نکنم، همه کار های روزمره مو انجام می‌دادم حتی کار های سنگین انجام می‌دادم مجبور بودم وقتی همسرم خونه بود بهم کمک می‌کرد ولی اونم صبح تا شب سرکار بود و شب هم خسته بود استراحت میکرد، خلاصه سختی های من تموم شد خونریزیم خوب شد، ۲ بار سرما خوردم به حد مرگ داغون شدم دارو هم نمیتونستم بخورم، فقط خشکن و استامینوفن ساده که اونم تاثیر نداشت همین ویروس شدید رو گرفته بودیم،اینا هم گذشت یبار همین ماه قبل از سر شوخی گفتم ماه آخر باید بیام خونه شما استراحت کنم فقط غذا بخورم که بچم قشنگ وزن بگیره، بدون تعارف بهم گفت منکه میرم سرکار کی تو نگه داره؟انگار من بچه ام و احتیاج به نگهداری دارم😑

۲۶ پاسخ

ادامه ۲
یه پیام طولانی داد بهم که آره سرم درد میکنه دندونم درد میکنه خوابم میاد صبح میخوام برم سرکار،(که آخرش فهمیدم سرکار هم نرفته) ولی شب بعدش رفت خونه خالم، شب بعدش رفت خونه مادربزرگم، شب بعدش م خونه یکی از فامیلامون،الان ۲۰ روز یا شایدم ۱ ماهه خونه من نیومده، بخدا من اصلا توقع ندارم بیاد کارمو انجام بده بیاد ازم نگهداری کنه ولی اینکه حتی خونمم نمیاد ناراحتم میکنه، حای اگه بهش خوشنگذره هم توقع دارم یه شب بیاد یه شب بهش بد بگذره مگه چی میشه،من هیچ جایی رو ندارم واسه همین هر ۵،۶ شب میرم خونشون، اگه ۱ هفته نرم بابام زنگ میزنه پیام میده که بیا دلم براتون تنگ شده ولی مامانم اصلا یه زنک نمیزنه بگه بیا، منم الان گفتم تا روزی که زایمان کنم خونشون نرم حتی اگه بابام و خود مامانمم‌ زنک بزن که بیا نمیرم خونشون، به نظر شما حق دارم از دست مامانم ناراحت باشم؟؟(اگه غلط املایی دارم یا جایی رو جا انداختم ببخشید تند تند نوشتم اصازم نگهداری کنه ولی اینکه حتی خونمم نمیاد ناراحتم میکنه، حای اگه بهش خوشنگذره هم توقع دارم

سلام چه مادر سنگدلی وای مامان صبح دیر زنگ بزنم زنگ می زنه شب یلدا آجیل میوه هدیه برام فرستاد چون مادرشوهرم فوت کرده من هرسال اونجا بودم امسال نشد برم حامله بودم تب کرد شب تا صبح بالا سرم بود بچه هام واکسن می زدم من تو خواب بودم اون بالا سرشون روزی چندبار زنگ نزنیم نگران میشه اصلا از محبت هاش زحمت هاش بگم کمه خدا واسم نگه اش داره طول عمر باعزت بهش بده

خونه ما طبقه ۳ ۳۰،۴۰ تا پله داره هر دفعه بهونه میاره که اگه خونت پله نداشت هر روز میومدم ولی چون پله داره نمیام خونتون

ادامه ۳
من هیچ جایی رو ندارم واسه همین هر ۵،۶ شب میرم خونشون، اگه ۱ هفته نرم بابام زنگ میزنه پیام میده که بیا دلم براتون تنگ شده ولی مامانم اصلا یه زنک نمیزنه بگه بیا، منم الان گفتم تا روزی که زایمان کنم خونشون نرم حتی اگه بابام و خود مامانمم‌ زنک بزن که بیا نمیرم خونشون، به نظر شما حق دارم از دست مامانم ناراحت باشم؟؟(اگه غلط املایی دارم یا جایی رو جا انداختم ببخشید تند تند نوشتم اصلا نمیدونم چی نوشتم)اگر جایی رو متوجه نشدید یا سوالی داریم بپرسید جواب میدم

ادامه ۱
ماه قبل از سر شوخی گفتم ماه آخر باید بیام خونه شما استراحت کنم فقط غذا بخورم که بچم قشنگ وزن بگیره، بدون تعارف بهم گفت منکه میرم سرکار کی تو نگه داره؟انگار من بچه ام و احتیاج به نگهداری دارم😑الانم دکتر بهم احتمال زایمان زودرس داده، بهم گفت ۲ هفته کامل استراحت مطلق باش،حتی تا جایی که مکان واسه غذا خوردن هم بلند نشو فقط واسه دستشویی برو، الان ۵ روز از حرف دکتر گذشته مامانم یبار نیومده بهم سر بزنه چند شب پیش بهش پیام دادم حوصلم سر رفته نمیای اینجا

عزیزم اولش فک کردم مامانت شایدگرفتاره ونمیتونه بیادولی خوب اینکه میگی خونه همه میره خونه ت نمیادیه جوریه ولی ببین باهاش بدرفتارنکن مادرته خودت داری مادرمیشی به نظرمن برامادرهمون۹ماه بارداری وزایمان کافیه ک تاآخرعمرنوکریشونوبکنیم ولی به نظرم توهم یه مدت نروبزارقدرتوبدونن وبفهمن دلگیری البته نه بابدرفتاری

حق داری ناراحت بشی ولی باز خداروشکر از همسرت راضی هستی ، ایشالا این چندخفته ت هم به سلامتی بگذرونی این روزا رو فراموش کنی

عزیزم ناراحت نباش بنظرم اونم مادرته....
ولی خب قطعا آدم یادش میمونه کی به یادش بوده مواقع سختی

ای بابا من مادرشونرم اونقد هوا دختراش داره مثل پروانه دورشون می‌چرخه ولی مامان من. شهرستان خوبه چیزی داره برامون می‌فرسته ولی زیاد اهل زنگ زدن یا رفتی دکتر چی شد اصلا براش مهم نی نمی‌دونم توکلشون زیاد مارو سپردن ب بالایی اینقد خیالشون راحت

عزیزم پیام هات رو که خوندم انگار از روی زندگی من کپی کردی با این تفاوت که مادرم توقع کمک کردن داره و چون ماشین دارم. همه جا ببرمش

سلام مامانا بچه م ۵روزشه دو روز بستری شد بخاطر زردیش الان دو روزه خونه این همش می‌خوابه شیر کم میخوره چیکار کنم بنظرتون

فدای سرت عزیزم شما الان دیگه خانواده خودتو داری

جونه پس چجوری نمیتونه سه طبقه بیاد بالا بهت سر بزنه

مامان جانان شمابودی چندوقت پیش میگفتی بابات زنگ میزنهدمیگ بیایداونجاولی وقتی میریم مامانم هیچی غذادرست نکرده بابام میوه همهوچیزک میاره بهش میگ میخاستی چیکارخراب میشه یه همچین چیزای یادمه ولی دقیق مطمن نیستم شمابودی یایه مادر دیگه

چون میگذرد غمی نیست. منم بارداریم پرخطر بود تا۳ماهگی فقط تهوع داشتم شوهرم چای آماده میکرد بیدارم میکردپاشوچایی بخورمن میخام برم سرکار درُ قفل کن بخاب. انقد حالم بدبود تا ۳بعداز ظهر چسبیده بودم ب زمین همش سرگیجه وتهوع غذامیپختم بدم نمی اومد ولی از سفره حالم بدمیشد یه تیکه نون خالی دستم میگرفتم میخوردم اینجاغریبم هیشکی نیامد بگه حالت بده برات غذابیارم.فقط گاهی جاریم آش وسوپ میرسوندبهم.ولی خداخیرش بده از۷ماهگی ک دیگه شکمم بزرگ شد برام نون پخت میکرد مادرم هرماه یکی دوشب پیشم میموندولی خودم آشپزی کردم.من اختلال خونرسانی جفت داشتم از۲۰هفته کمردردوحشتناک بودم گفتن از۲۴هفته ختم بارداری بدم ولی من سپردم بخدا و خودش بچمونگه داشت برام.وقتی زاییدم ۷روزخونه مامان موندم بعداومدم خونه خودم ولی مادرم راحت نبود چون پدرشوهرم همش اینجا تِلِپ بود ومادرم بیوه هست معذب بود رفت خونش. ولی ۳ماه پیش سقط کردم بستری شدم ن مادرم ن خاهرام حتی زنگ نزدن بهم.هرکسی مشکلات خودشو داره هرکسی یه اخلاقی داره. نمیشه بخاطر رفتار دیگزان خودمونو ناراحت کنیم که. هرکی اومد بخودش احترام گزاشته مام میریم دیدنش هرکی هم نیامد خدابه همراش. حتی اگر اون شخص مادرت باشه نبایدخودتواذیت کنی.

الهی بمیرم واسه بی کسیهامون عزیزم خداروداری انشاللهدهیجوقت کارت لنگ نمونه پیش بنده خدا فقط خداکمک حالت باشه نمیدونم واقعابعضیابجای قلب چی توسینه دارن من هیچ حقی ندارم ک بگم نرویابروچون باهرحال وهرچیزی هم ک بشه حق مادرفرزندی هست واینوخودتون بایدتصنیم بگیرید فقط اینومیگم وقتی پیامت خوندم بغص کردم نمیدونم چراانگاری من گفته بودم ایناروبهت بنویسی ........

اگر بچت دختره ایشالا یجوری بزرگش کن یجوری براش مادری کن تا تموم کارایی که دوس داشتی برای تو انجام بدن تو برای دخترت انجام بدی انشالله بسلامتی زایمان کنی

مامانت همسرتو دوس داره یانه؟

هی وای واقعا انگار بارداری اول خودم من اگه همسرم دیر میومد گرسنه میموندم ادم یادش نمیره 🙄🥺🥲

الهی قربونت برم اصلا رفتارش درست نیست مگ یه دختر بجز مادر کیو داره که غصشو بخوره اونم تو بارداری که همه خانوما نیاز ب توجه و درک شدن دارن ولی اصلا غصه نخور خدا رو داری خدا کمکت می‌کنه این روزا میگذره بچت بدنیا میاد همچی قشنگتر میشه برات ،

عزیزم منم مامانم ن بهمون سر میزنه ن میاد میره ماهم میریم خونش اصلا خوشش نمیاد چون دخترم شلوغه اما درکش میکنم حوصله نداره مجبور نیس از من مراقبت کنه که قبلاً زود زود میرفتم الان سه چهار ماه یه بار میرم دوسه روز میمونم فقط ،هم خودمو اذیت نمیکنم هم اونارو

من دیسکم سر همین بالا اوردنها پاره شد تا الان درد میکشم

عزیزم🥲 سنتم خیلی کمه برا تجربه این چیزا🥲 ایشالا که بقیش خوبی و خوشی باشه برات

ناراحت نشو قشنگم این روزام میگذره ولی آدم هیچوقت یادش نمیره کی پیشش بود درکت میکنم من بودم خیلی ناراحت میشدم 🥺

من شهر دیگه هستم تواین مدت دوبار مادرم اومده اون خیلی نگرانمه ولی پدرم تو این مدت یبار هم نیومده منو ببینه مادرم هرروز سه بار زنگ میزنه ولی پدرم نه

عیبی نداره گلم میگذره این روزها

سوال های مرتبط

مامان سِویلای✨ مامان سِویلای✨ روزهای ابتدایی تولد
واقعا خیلی خسته شدم تو این نه ماه 😔 هر دردی بگی کشیدم از اول بارداری ویارای شدید استفراغ و تهوع در حدی که اونقدر بالا می‌آوردم که به حال خودم گریه میکردم چند روز بستری شدم خوب نشدم گفتم 16 هفته خوب میشی تا همین امروز صبح استفراغ شدید دارم بعد استفراغ یهو چون بچه پایین بود به دنبالچه باسنم فشار اومده بود و شکسته بود طوری که با جیغ بلند میشدم و نمیتونستم بشینم شبیه بهبود تو پایتخت میخوابیدم😂 دوماه اونطوری گذشت یه جوری درد داشتم که از خستگی بدنم کوفته میشد و خود به خود کبود گذشت بعد این فشارم رفت بالا و چند روزی بخاطر اون رفتم بستری شدم 9 ماهه بارداری خونه مامانمم به روز رفتم خونه خودم که فردا دکتر باز استراحت مطلق داد از اول بارداری هم منع رابطه ام چند وقت پیشم دهانه رحم هم باز شده بود که استراحتم زیاد کردم همه چی به کنار همه اینا فدای یه تار موی دختر اما خیلی خسته شدم تازگیا نمیتونم پهلو به پهلو شم زیاد وزن اضافه نکردم فقط 7 کیلو اما استخون درد کشته منو آهن بدنمم خیلی کمه کم خونی شدید گرفتم😢 دیگه از من آدمی نمونده خدا کنه این 5 روز هم تموم شه بره خسته شدم 😔