چالشششش




.....
برای شما کدوم سه ماهه سخت‌تر بود؟
برای خودم سه ماهه‌ی اول. واقعا سخت، بد و طاقت‌فرسا بود. از ۵ هفتگی ویارم شروع شد. هیچی نمی‌تونستم بخورم، حتی آب. هر روز می‌رفتیم بیمارستان آمپول و سرم می‌زدیم ولی اونا فقط منو زنده نگه می‌داشتن، معدمو پر نمی‌کردن. ۱۰ روز شده بود که هیچی نخورده بودم، وقتی نفس می‌کشیدم همه جام درد می‌گرفت‌. حتی دو قدم نمی‌تونستم راه برم‌. هیچی نمی‌تونستم بخورم ولی در عین حال دائم استفراغ می‌کردم. یادمه یه شب به زور خودمو رسوندم حرم، تو راه ده بار حالم بهم خورد، تو حرم دیدم یه بچه دستش چاییه شروع کردم به گریه کردن. طفلک همسرم، نمی‌دونست باید چیکار کنه🥲 خانواده‌هامون هم مشهد بودن‌. خوردن آب برام ارزو شده بود. یه لیوان آب می‌ذاشتم بالا سرم با یه قاشق چای خوری. نصفه شب نیم ساعت نیم ساعت بیدار می‌شدم یه قاشق آب می‌خوردم و موقع نماز صبح، همه رو بالا می‌اوردم🙂 نفس که می‌کشیدم، سلول‌های تو بدنم هم درد می‌گرفت.
سه ماهه‌ی دوم از شدت ویارم کم شد و بهتر شد اوضاع. سه ماهه‌ی سوم با اینکه واقعا سخته و درد لگن، واژن، معده دهن آدمو سرویس می‌کنه اما واقعا بهتر از سه ماهه‌ی اول بود.

با آرزوی گذشتن از این دوران‌های سخت برای همه‌ی مامانا🫶

۲۳ پاسخ

من جنازه ای بیش نبودم ،کل بارداری رو جلوی دستشویی خوابیدم ،منم هیچی نمیتونستم بخورم حتی آب الان بهترم شکر خدا،ولی بازم بالا میارم ،در کل دوره ی سختیه انشاالله خدا به هممون سلامتی بده ،شما هم بسلامتی زایمان کنی عزیزم

سه ماه اخر ک نه دوماه اخر بهتره بگم چون خیلییی سنگین شدم یهو

🤣من هر روز و تمام ماها

بیشتر از همین ماهی که هستم ماه نهم😓

انشالله که این چندهفته ی اخرم ب خوبی و خوشی بگذره و راحت زایمان کنی 🤍

واسه من از دوماهگی تا نه ماهگی خیلی خیلی سخت و ور استرس بود خداروشکر که گذشت و الان پسرم سالم تو بغلمه

سه ما اول استراحت مطلق بخاطر خونریزی هماتوم و جفت پایین..خیلی روزای سختی بود امیدی نداشتم واقعا خیلی خیلی سخت بود خداروشکر ک گذشت

واسه من همش سخت بود دندون درد معده درد حالت تهوع و دردهایی که تازه ماه های اخرم زیاد شدن و اضافه شدن به اون دردها

من تو سه ماه اول حالت تهو داشتم ولی ن درحد شما مال من درحدی بود ک هیچی تو معدم نمیموند از بوی همه چی بدم میومد خلاصه مدارامیکردم تا ی شب از ۱۲شب تا ۶ صبح فقط دل دردشدید و عجیب غریب داشتم و( معذرت میخوام )فقط میاوردم بالا .ب حدی ک ۱روز مدام بالاآوردم بعد حالت تهوم قطع شد پهلو درد شدید گرفتم من از دردش نمی‌ترسیدم و تحمل داشتم ترسم از دست دادن بچم بود... الان یادم افتاد بازگریم گرف خدارو شکر گذشت...من و همسرم شهرستان بودیم خونه باغمون رفته بودیم ب دلایلی نمیتونستم برگردم تا آخر هفته قم ولی یادم نمیره همسرم منو برد خونه مادرش ک بهم رسیدگی کنه حتی تا ۲ساعتی ک موندم اونجا ی لیوان آب نیاورد برام خدا شاهده هیچی تواین چندسال انقد ب دلم درد نزاشت... خداهمسرمو حفظ کنه بخدا که خیلی هوامو داره...
خلاصه ک یکم طولانی شد ببخشید 😂
واسه منم اون حالت تهوها ۳ ماه اول خیلی سخت بود

برای من‌کل ۹ ماه بارداری سخت بود اما سه ماه اول پر استرس ترین ماه بود برام

حقیقت من سه ماه اول بارداریم سخت بود ولی نه اونقدری که بگم عذاب کشیدم ولی خب فقط بعضی شبا از شدت حالت تهوع بیدارمیشدم گریه میکردم، سه ماهه دومم که با استرس سلامت دخترم و چنتا مسافرت گذشت سه ماهه سومم کامل نکردم دوروز از ماه نه گذشت دردم گرفت زایمان کردم. ولی درکل دوره بارداری راحتی داشتم ولی پر استرس و چالش.

موارد طبیعی رو از جمله ویار و درد واژن و سنگین شدن و یه سری چیزا رو بذارم کنار خداروشکر بد نبود بارداریم ینی یه بارداری نرمال تا ب امروز داشتم ولی در کل ماه هفتم یه سال گذشت حتی همسرمم میگه خیلی طول کشید!! و اینکه تو این دوماه اخیر دهنم سرویس شده از بیخوابی و معده درد مثلا از دیروز تا الان فقط یک ساعت خوابیدم!!!

۳ماه اول از۹هفتگی تهوع داشتم و دهنم مزه اهن میداد ‌
۳ماه دوم خوب بود
۳ماه سوم ک دیابت گرفتم و سنگین شدم کمر درد و پا درد گرفتم و همش درگیر قند و انسولین و بیمارستان بودم ..

سه ماه سوم سخت تره🥴

همه ماههای بارداری برا من استرس زا بودن 🥺😂

منم سه ماهه اول مثل تو بودم هیچیییی نمی‌تونستم بخورم بو هم نباید بهم میخورد چون با معده ی خالی هم بالا میاوردم

سه ماه اول من به ویار حالت تهوع و استفراغ گذشت،سه ماهه دوم خوب بود خداروشکر ،و اما سه ماه سوم مخصوصا ماه 8به بعد که داخلشم درد لگن،بی حالی ،بی خوابی ،سنکین شدن،نفس نمیتونم بکشم درست،الهی بخیر و‌خوشی این یه ماه بگذره هم برای من هم برای بقیعه مامان های پا به ماه

برای من همش تا الان راحت بوده خداروشکر ، هیچ مشکلی نداشتم فقط این آخریا یه هفته درگیر سوزش معده بودم که کوتاه بود و حل شد، فکر نمیکردم بارداری دختر اینقدر راحت باشه سبک بدون ویار نرمال و آروم خلاصه که دخترم ذره ای منو اذیت نکرده امیدوارم دنیام که اومد همینطور بی آزار باشه😊

خداروشکر نه ویار داشتم نه اذیت شدم تا الان.فقط ماه پنجم طولانی بود اصلا تموم نمیشد.حاملگی راحتی داشتم تا الان.ایشالا بقیشم راحت تموم میشه

من هر سه ماه عالی بود
ولی این دو ماهی که دنیا آمده همش از دماغم در آورد 🤣🤣🤣

من این ۳ماه اخر😔پراز استرس
تو سونو زدن بندناف دور گردن بچمه

سه ماه اول اصلا یادم میاد مغزم سوت میکشه دوست ندارم دوباره تجربش کنم😐🙏🏻🥲

سه ماهه اخر من همشو درد داشتم و بیمارستان بودم

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۳
چون توضیحات پروندم و دکترم ننوشته بود نمی‌تونستن از ریکاوری خارج کنن بعد از دو ساعت و نیم آوردنم بخش و لباسامو عوض کردن و برام شیاف گذاشتن و پد گذاشتن گفتن که باید تا ساعت ۴ استراحت کنم و نمی‌تونم چیزی بخورم کلی برام سرم و امپول میزدن که درد احساس نکنم و واقعا رسیدگیشون عالی بود ساعت ۴ برام سوپ آوردن که بخورم و آب کمپوت و چای نسکافه گفتن شروع کنم ب خوردن که نیم ساعت بعد بیان بلندم کنن برای اولین راه رفتن که واقعا این قسمت برای من خیلی سخت بود با اینکه کلی دارو گرفته بودم اما عذاب بود حالا شاید برای فرد دیگه ای راحتتر باشه
و واقعا راه رفتن باعث میشه ک شکم نرمتر بشه و حالم بهتر شد
فقط شیر دادن با بخیه سخته ک اونم بعد از چند بار عادت میکنید
خیلی هم مامانا گفته بودن تجربه‌تو بذار اینم از تجربه من که شکر خدا از بیمارستان و دکتر خیلی راضی بودم و برای من عالی بود و رسیدگی به نوزادشونم خیلی خوب بود و همه چیزشون سر وقت بود♥️😍
مامان رادوین👶🧿 مامان رادوین👶🧿 ۲ ماهگی
خب خب بریم برای تجربه ی زایمان طبیعی....

من تقریبا سه روز پیش شب بخاطر فشار بالا اعزام شدم زایشگاه چون دو هفته پیش هم بخاطر فشار بالا دو روز بستری بودم و این دفه هم فکر کردم دو روزی بستری میشم و بعد مرخص میشم فشارمم رو ۱۵ بود هواستون باشه اگه یوقت فقط سردرد هم داشتین پشت گوش نندازین و برین فشارتونو چک کنید چون فشار بالا واسه مادر و بچه خطر داره خلاصه وقتی رسیدم رایشگاه معاینم کردن گفتن یه سانتی و منو بستری کردن بعد فهمیدم که ختم بارداری دادن و اینکه من هیچ دردی نداشتم شب تا صب زیر نظر بودم بلاخره ساعت هشت صبح بهم امپول فشار زدن یساعت بعدش یعنی ساعت ۹ کیسه ابم پاره شد و کم کم دردام شروع شد اول از کمرم شروع شد ولی زیاد نبود حالت پریودی بود و اینکه منو بعد پاره شدن کیسه آبم دوباره معاینه کردن هنوز همون یه سانت بودم کم کم دردام شدت میگرفت ولی چند ساعت اول خوب بود قبل تحمل بود دردامو با نفس عمیق و ورزش کردن کنترل میکردم دخترا فقط اینو بگم نفس عمیییق خیلیی خوبه و بهتون کمک میکنه و یکی دیگه اسکات زدن من دردام دو سه دقیقه یبار شده بود رفتم سرویس و موقع درد اسکات میزدم
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
❌تجربه زایمان طبیعی در بیمارستان پیامبران ❌پارت دوم
تا ساعت ۸ شب صبر کردم و با تنفس رد میکردم با دکتر چک کردم گفتن برو بیمارستان معاینه شی ساعت ۹ رسیدیم زایشگاه ،انقباضات و قلب رو چک کردن و با معاینه گفتن ۴ سانت هستی و ساعت ۱۰ بستری کردن .
تو اتاق راه میرفتم و تنفس داشتم بازم قابل تحمل بود تا جایی که با معاینه کیسه ابم پاره شد دردم بیشتر شد رو تخت سختم بود ازشون خواستم بیام پایین ورزش کنم ولی سرم وصل کردن و همونجوری نفس میکشیدم از همسرم خواستم دستمو بگیره و باهام دم و بازدم بشماره حواسم پرت شه.
شمارش به این صورت بود یه دم یه بازدم یه دم دو تا بازدم و تا هفت شماره ادامه همین کارو برعکسش هم انجام میدادم واقعا بهم کمک کرد.
تو طول بارداری کلاس غیر حضوری سحر امینی نژاد و یوگا بارداری صالی رو داشتم و ماما همراه رو تو خود بیمارستان گرفتم که از ساعت ۱ شب باهام ورزش و وان رو شروع کرد با هر درد نفس عمیق میکشیدم و بعضی وقتا ناله طولانی میکردم…
مامان یارا مامان یارا ۳ ماهگی
پارت ۴ تجربه زایمان
ببخشید دیگه زیاد شد دارم با جزئیات میگم😁
من تمام وقت خواب بودم هی مامانم برام شیاف می‌ذاشت من می‌خوابیدم دردش اونقدر نبود که بگم غیر قابل تحمله واقعا با شیاف خیلی خوب بودم همسرمم رفت یارا رو دید برام عکس فرستاد دیگه خیالم راحت بود ولی بهش حسی نداشتم نمیدونم چرا 🥺 اینگار حس میکردم بچه خودم نیست
در کل همش خواب بودم تا شب که سوند رو برداشتن و گفتن پاشو برو دستشویی منم جیش داشتم دیگه تحمل صبر کردن نداشتم 😁 خیلی سخت بود پایین اومدن از تخت تا اومدم بشینم چند بار نفسم رفت مامانم با یه خانوم دیگه کمکم کردن سخت بود دو سه قدم اول ولی بعد کم کم خیلی بهتر شد
ماساژ رحمی ام فک کنم برام تو اتاق عمل انجام دادن چون اونایی که بعدا برام انجام دادن درد نداشت اصلا حالا نمیدونم ماساژ رحمی بوده یا نه ولی درد نداشت ساعت ۱۰ بود رفتم دیدن یارا رو پا وایسادن برام سخت بود مامانمم اجازه نداشت بیاد ولی حداقل نیم ساعت سرپا وایسادم کنارش صندلی نداشتن بی ناموسا برام ویلچرم نیوردن واقعا چرا😑
یارا خیلی گنا داشت به زور با دستگاه نفس می‌کشید منم کنارش اشک میریختم 🙃
فرداش که قرار شد مرخص شم خداروشکر سروپا بودم لباس پوشیدم راحت و صافم تونستم راه برم دردش فقط در حد یه پریود معمولی بود
یکم برای بالا رفتن از پله های خونه اذیت شدم فک کنم بخاطر همون تا شب درد داشتم که با شیاف قابل تحمل میشد
تا الآنم خداروشکر اصلا درد سزارین اذیتم نکرده امروز دیگه بی کمک میتونم از جام بلند شم بشینم سر سفره وکاملا حالم خوبه فقط درد وحشتناکی که دوسه روز داشتم بخاطر این بود که سرما خورده به پهلوم و وحشتناک یعنی وحشتناک درد میکرد نفس نمی‌تونستم بکشم یکم گرم گرفتیم و دوباره دوست عزیزم شیاف فعلا زنده نگهم داشته
مامان 🥺♥️نسا مامان 🥺♥️نسا روزهای ابتدایی تولد
#تجربه زایمان
سلام مامانا اومدم از زایمانم بگم براتون
سوال کرده بودین چرا تو 38 هفته زایمان کردم اینا
پارت ۱
یه روز بعد عید فطر شب ساعت 2 با حالت تهوع بیدار شدم انقد عق زدم ساعت 6 صبح خابیدم وقتی بیدار شدم دگ حالم بهتر بود تا شب
دو شب اینجوری انگار ساعت کوک شده ساعت 2بیدار میشدم با حالت تهوع استفراغ شدید داشتم تا 5:۳٠ یا 6 صبح بعد میخابیدم دگ روزا بهتر بودم و اصلا حالت تهوع نداشتم
حالا چهارمین روز شده بود و من دیشب ساعت 2بیدار شده بودم استفراغ داشتم صبح شده بود و حالم خوب نشده بود
ناگفته نمونه تو این چهار روز دکتر رفته بودم و سرم و امپول زده بودن ولی بهتر نشده بودم این مابین یه لکه صورتی کمرنگ هم میدیدم وقتی میرفتم دسشویی
باز دوباره رفتم بیمارستان از شدت شکم درد ب خدم میپیچیدم باز سرم زدن و امپول تزریق کردن تو سرم گفتن الان مسمومیت هست تو اونو گرفتی فلان گفتن یسر برم زایشگاه ماما معاینه کنه شب شده بود ماما معاینه کرد گف دوفینگرم کمردرد ریز پریودی هم داشتم گف کاریت نمیکنیم میری وقتی دردات شرو شد و منظم شد برمیگردی پنشنبه شب بود گفت تا شنبه اگه دردات منظم نشد و زایمان نکردی یه سونو میگیریم دگ حالم بهتر شده بود برگشتم خونه
مامان مه چهره مامان مه چهره روزهای ابتدایی تولد
سلام به همگی اومدم اینجا براتون از تجربه زایمان طبیعی بگم 😄
من پنج شنبه شب بعد از خوردن شام عید خونه بابام درد شدید اومد سراغم رفتیم بیمارستان معاینه شدم بهم گفتن یه سانت باز شدی ولی زایمانی نیستی برو خونه فردا بیا
منم شب که اومدم خونه یه ساعت رفتم پیاده روی فردا ساعت شش و نیم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم ورزش هامو زیر دوش انجام دادم صبحانه مفصل خوردم رفتم بیمارستان برای معاینه اما وقتی رفتم گفتن بخاطر دیابت باید ختم بارداری بگیری ۳۹ هفته پنج روزم بود
خلاصه منو بستری کردن ساعت ده صبح بهم آمپول فشار زدن تا ساعت سه چهار بود که درد هام شروع شد هم زمان هم روی توپ باید ورزش میکردم
ساعت شش بیس درد هام زیاد شد ماما معاینم کرد هنوز دستش رو وارد بدنم نکرده بود کیسه آبم پاره شد 🤧🥴
ساعت نه نیم شب معاینم کردن گفت دوسانت شدی اگه تا فردا زایمان نکردی باید سزارین اورژانسی بشی 😓
منم به شدت از سزارین میترسیدم
کل شب بیدار بودم از استرس سزارین
فردا صبح شنبه بعد از گرفتن سرم آنتی بیوتیک ساعت شش صبح بهم آمپول فشار دوم رو زدن که ده دقیقه بعد درد های فوق العاده شدید شروع شد و چون از روز قبلش نخوابیده بودم به شدت ضعف داشتم و خوابم می اومد 🥴
ساعت یازده از شدت فشار رفتم سرویس بهداشتی وقتی اومدم بیرون نتونستم سر پا باشم و نشستم رو زمین سریع بهم دستگاه تنس وصل کردن و یه آمپول زدن به پام که خیلی خوب بود ساعت یازده چهل دقیقه بود شروع کردم داد زدن که فشار دارم و نمیتونم کنترل کنم ماما و پزشک اومدن داخل دیدن از صبح که سه سانت بودم و کلا از زایمان طبیعی من ناامید شده بودن متوجه شدن که دهانه رحمم نه سانت باز شده
مامان امیرماهان مامان امیرماهان ۴ ماهگی
مامان 🤎👶🏼 مامان 🤎👶🏼 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی(۲)
اومدن معاینه کردن گفت شدی ۴ سانت و تا اینجا واقعا برام قابل تحمل بود بخوام توصیف کنم دردش همون پریودی ولی یکم شدت داشت دردا مثلا موقع دردا نیگرفت شکمم و کمرم همزمان باهم منقبض میشد سفت میشد که با تنفس ردشون میکردم
تا اینکه کم کم این دردا هی بیشتر میشد و ناله هام شروع شد همراه با دردا
تا ساعت ۵ همه دردا برام قابل تحمل بود و اومدن معاینه کردن و گفت حالا دردات هروقت گرفت همزمان باهاش زور بزن و وقتی دردا میگرفت زور میزدم
انگار که میخوای دسشویی کنی ولی نمیاد همینجوری بود فشارر که میاوردم موقع زور زدن دردا هم انگار کم میشد ولی درد کمرم و داشتم هی میگفتم زور بزن سر بچه از کانال رد بشه
خلاصه من از درد هم گریه میکردم هم زور میزدم
تقریبا نیم ساعت همینجور هی میگفتن زور بزن که سرش بیاد و. من خسته میشدم و بین دردا واقعا از حال میرفتم ولی خوبیش این بود موقع من هیچکس نبود و خلوت بود و مامانم بالا سرم بود ارومم میکرد خیلی خوب بود این
مامان سِویلای✨ مامان سِویلای✨ ۳ ماهگی
پارت پنجم زایمان سزارین 😍 ✨
حدودا یه ساعت گذشت تو ریکاوری و من همچنان میلرزیدم و تازه متوجه واضح اطراف میشدم یکم موندیم و اومدن ببرت تو بخش وقتی رسیدم صدای گریه دخترم همه جارو برداشته بود و گرسنه بود مامانم زود بهش شیرخشک داد و آروم شد اومدم حالم خوب بود و حرف میزدم کمی و چون خفه میشدم تکون میخوردم و بلند میشدم و همین باعث شد فرداش گردن درد بگیرم کم کم که بی حسی رفت دردام شدید شروع شد و شکمم تیر می‌کشید و و جای بخیه تم درد میکرد بهم شیاف داده بودن اما دردی دوا نکرد اونقدر درد کرد و نالیدم اومدن مخدر زدن به سرم و دردام کم شد و کمی آروم شدم اما خب درد میکرد همه جام دیگه شروع کردم خودم شیاف گذاشتم و هر دوساعت تمدید میکردم و اصلا دیگه اینطوری درد نداشتم گفتن که شکمت کار نمیکنه تند تند میزاری اما شکمم کار کرد و خیلی شل بیرون اومدم آخر شب خداروشکر شیاف برده بودن وگرنه نمیدادن و میگفتن هر 6 ساعت من پاهامو ورزش دادم قبل راه رفتن این باعث شد زودتر از همه راه برم و سرحال شم ساعت 9 گفتن مایعات بخورید که کم کم چایی اینا خوردم تما استفراغم شروع شد و با اون بخیه میکشت آدمو که بعد کلی ساعت دکترم اومد دید حالم بده گفت چرا آمپول نزدید که بالا نیاره امگول زدن و من بهتر شدم هی راه میرفتم و نسکافه میخوردم و چایی کم رنگ با خرما کمپوت نخوردم چون دوست نداشتم اما به جاش آبمیوه طبیعی میخوردم دیگه صبح شد و همه در حال ناله اما من خیلی آروم بودم
مامان سلین 🩵♥️یاسین مامان سلین 🩵♥️یاسین روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
تو ماشینم فقط نفس عمیق می‌کشیدم صلوات می‌فرستادم رسیدم بیمارستان معاینه چیز کرد 5 سانت بودم تا کارا انجام بدم بستری بشم ساعت شد ۹ شب تو اون نیم ساعتم بازم دردم می‌گرفت هم بلند میشدم خم میشدم رو تخت معاینه دستامو میزاشتم روش نفس عمیق می‌کشیدم دیگه رفتم رو تخت آن اس تی وصل کردن آنژیو کت دردام دیگه قابل تحمل نبود واقعا ماما همراهم عالی بود خانم فرجی دردم می‌گرفت میگفتم همون نفس عمیق خیلی کمک می‌کنه نفس عمیق می‌کشیدم واقعا دستاش اون لحظه برای من حکم معجزه داشت جایی که انقباض داشتم مالش میداد دستشو میزاشت دردم کمتر میشد دیگه بچه خیلی تو این دو سه روز که مدام ورزش میکردم اومده بود پایین کیسه آب زدن 10 دقیقه بعد گفت سر بچه رو دارم میبینم رفتیم اتاق زایمان خداروشکر اونجا هم با کمک مامای بیمارستان و مامای خودم بدون برش فقط با یه پارگی کوچولو از داخل که شد 4 تا دونه بخیه
و اینجوری شدکه ۹نیم پسر نازم اومد بغلم آنقدر تو این دوهفته ورزش کرده بودم که لگنم آماده شده بود بدون اینکه از اول ورزش کنم
تعریف کردم فقط خواستم مامانای پا به ماه ترسشون بریزه و نترسن بدونن درد هست ولی قابل تحمله قوی باش چون بعدش فرشته ای میاد بغلت که تمام دردات فراموش میشه
ایشالله همه مامانا بسلامتی زایمان کنن هرکس از خدا بچه میخواد بهش بده دامنش سبز بشه هرکس هر حاجتی داره خدا قبول کنه ووووووو همه همه الهی آمین
سوالی داشتین بپرسین تا بتونم جواب میدم 🫣🫣
برای منم دعا کنید 😁