۳۴ پاسخ

به به مبارک بلاخره زچ خانم اومد 😜

به به چشمتون روشن مبارکه عزیزم

وایییی مبارکهههه بسلامتیییی 😍😍😍🥹🥹🥹 عزیزم دقیق چن هفته و چن روز بودی دردت گرفت!

مبارک باشه عزیزممم🥰

سلام عزیزم من از اول بارداری تا اللن داشتمت خیلی خوشحال شدم خدا حفظش کنه عزیزم

به سلامتی
یاد زایمان خودم افتادم خیلی بد بود🥴

الهیییی قشنگممممم چشم و دلت روشن 😍😍😍😍😍😍😍 قدمش بخیر باشه براتون کلی روزای قشنگ و پربرکت درانتظارته🥳🥳🥳

مبارکه عزیزم قدمش خیر باشه

تبریک میگم عزیژدلممممممممم

عزیزم مبارک باشه و قدمش پر خیر و برکت💖

بلاخره زاییدی😄
عزیزمم قدم نو رسیده مبارک باشه 😍

اوف چ حس خوبی عه امروز تولد خاهرزادمه. 😂

سلام به روی ماهت عزیزم، به سلامتی، قدمش پر خیر باشه

سلام عزیزم انشالا به سلامتی باشه قدمش خیر باشه وای ما که باهم بود تاریخمون من که هنوز هیچ علایمی ندارم 🥲

بالاخرهههههه. مبارکه

وای من سزارین شدم خیلی چند روز بدش درد داشتم مردم واقعا 😢😢

سلام عزیزم خوبی مبارکت باشه بانو برای منم دعا کن💚🧡

مبارک باشه عزیزم

قدم نو رسیده مبارک عزیزم☺️💚💚

مبارک باشه عزیزم
بالأخره راحت شدی❤

مبارکه عزیزممم ایشالله خوش قدم باشه عکس نی نی ام بذار

مامان فندق شیفت صبح ماما کی بود توزنده جانی هم اومد بهت سربزنه یا نه و منم میخا تامین اجتماعی زایمان کنم رسیدگی میکنن نیاز نباشه ماماهمراه داشته باشی؟

مبارک باشه عزیزم 😍

عزیزدلم مبارکت باشه قدمش پراز خیر برکت باشه براتون به خوشی برید خونتون با فندق خوب شد اطلاع دادی نگرانت بودم

مبارکه عزیزم ،😍🩷

مبارکه گلم انشالله به سلامتی،بزرگش کنی ولی من اگه بازم برگردم به عقب قطعا سزارین میکنم طبیعی واقعا دیونگیه تو بیمارستانای ایران

قدم نو رسیده مبارک عزیزم 😍

سلام مبارک باشه الهی قدمش پر خیر و برکت
حال الانت چطوره؟ درد داری یا نه؟بخیه خوردی؟

مبارکه عزیزم

به به مبارکه انشالله
بخیه هم خوردی یا نه
آخر راحت شدی

مبارک باشه عزیزم

قدم نورسیده مبارک عزیزم😋😍😍
چه بیمارستانی هستی

عزیزم تبریک میگم..قدمش مبارک باشهه😍❤️

سلام عزیزم مبارک باشع

سوال های مرتبط

مامان محمد هادی🎈 مامان محمد هادی🎈 ۳ ماهگی
حالا مامانم و شوهرم پشت در زایشگاه
گفتن ی همراه بیشتر نمونه شوهرم بیرون کردن بعد دوبار پرسید طبیعی یا سزارین (بیمارستان خصوصی بود و از زایمانش سزارین )گفتم طبیعی بردم تو اتاق ال دی ار اومد ی سرم بهم زد با دوتا آمپول توش ی قرصم حل کرد تو آب بهم داد
بعد برام شام آوردن نتونستم بخورم اصلا تقریبا تا ساعت ۱۰من هیچ دردی نداشتم از ۱۰یکم تو کمرم درد گرفت ولی از ۱۲دردام عذاب آور شد از زیر سینه تا سر زانوم درد داشت گشنه بودم شامم چون نخوردم بردن میگفتم گشنمه بگین همراهم برام یچیزی بیاره بزارین مامانم بیاد پیشم میگفتن نمیشه
میومد معاینه میکرد می‌گفت دهانه رحمت باز نشده چیزی نخوری بهتره صبح میبرنت سزارین 😵‍💫
بعد اومد بهم دوتا مسکن زد از حال رفتم تقریبا چشمام باز کردم از درد ساعت ۴صبح بود خونریزی داشتم و احساس دفع همینجور سر دستشویی فرنگی بودم اما نمیتونستم ن گذاشتن ماما همراه بگیرم(خود بیمارستان) ن کسی میومد بهم سر بزنه
من فقط جیغ میزدم و خودم میکوبیدم به تخت از درد تا شیش صبح که شیفت عوض بشه
شیفت صبح خیلی خوب بود ی ماما اومد خیلی کمک کرد بهم من در عرض ۴۵دقیقع از ۵سانت شدم۹ سانت باهام حرف میزد بهم دلداری میداد
کلی باهام ورزش کرد برعکس شیفت شب که محل نمیزاشتن
نه سانت که شدم اومد همکارشو صدا زد گفت زنگ بزن دکتر بیا زیرش اون اتاق کیسه آبشو بزن تا اومد بیاد خود کیسه ابم پاره شد بردنم اتاق زایمان و دکترم اومد با سه تا زور ساعت ۸.۱۰دقیقه زایمان کردم ولی بخیه هم خوردم
خدایی از شیفت شب و زایشگاه بیمارستان سعدی راضی نبودم ولی خود کادر و بخش خوب بود.
مامان تیام مامان تیام ۷ ماهگی
منم اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم
روز یکشنبه ساعت 6عصر دردام شروع شد ولی خیلی خفیف در حد حس کردن بود زنگ دکترم زدم گفت درد زایمان هست وقتی زیاد تر شد بیا بیمارستان
ساعت حدود 3 بود رفتم بیمارستان ولی دردم همچنان خفیف بود بیمارستان گفت بستری نمیکنم دکترم از عمد کیسه آب ترکوند گفت این کیسه آبش ترکیده باید بستری بشه،دیگه منو با دوسانت بستری کردن تا ساعت 9ونیم دردام هنوزم میشد تحمل کرد از ساعت9و نیم صبح دردام بیشتر شد تا دوازده و بیست و پنج دقیقه که بچه دنیا اومد ،فوق العاده درد کشیدم خیلیییی زایمان سختی داشتم ماما همراه داشتم باهام ورزش میکردن ولی بخوام از تجربم بگم دیگه فکر بچه گذاشتم کنار بخاطر خاطره زایمان برام دو شبه شده کابوس ,شوهرم و مامانم تموم لحظه ها کنارم بودن با درد کشیدنای من گریه میکردن بچم هم وقتی دنیا اومد گفتن یکم سخت نفس می‌کشه یک شب بستری شد و امروز ظهر مرخصش کردم و صحیح و سالم الان کنارم خوابه سوالی داشتین بپرسین ازم
مامان ککل مامان ککل ۷ ماهگی
تجربه‌ی زایمان
من سزارین دوم بودم. به گفته‌ی دکتر از ساعت ۱۲ شب قبل ناشتا بودم. ساعت ۸/۵ شام سوپ خوردم(البته سه تا بشقاب)😁. ساعت یازده و نیم هم مخلوط شیر و سویق و شیره خوردم که تا فردا گرسنه نشم.
ساعت ۷ بیمارستان بودم و تا ۸ کارهای پذیرش رو انجام دادم. ۸/۱۵ سرم و سوند گرفتم.تا اومدن جواب ازمایش و دکتر یک ساعتی طول کشید و ۹/۵ رفتم اتاق عمل که ده دقیقه‌ای اونجا معطل شدم. خداروشکر اتاق عملم خوب بود و ساعت ۱۰ پسرکم به دنیا اومد. بهم نشونش دادن و بردن. یه ربع به یازده عملم تموم شد و رفتم ریکاوری. اونجا یکم لرز کردم که پتو انداختن. ۱۲/۵ رفتم بخش .‌ بچه رو اوردن و شیر دادن. از ساعت یک و نیم تقریبا درد هام شروع شد. پرسیدم چرا شیاف نمیدن که گفتن تو اتاق عمل گذاشتن و باید چند ساعت بگذره. یه نفر اومد و شکمم رو کمی فشار داد و معاینه کرد(کلا سه بار تاشب، چندتا فشار دریافت کردم) درد داشت ولی خب طوری نیست که ادم نفسش بره. تا چهار و نیم درد داشتم که شیاف گذاشتن و اروم شدم تا حدودی. پیچش شکم داشتم. انگار رحم داشت جمع میشد و فشار میاورد. ساعت ۸ شب، یه لیوان چایی خوردم و بعدش یه لیوان اب گلابی.
مامان امیر علی مامان امیر علی ۳ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود
مامان کایرا مامان کایرا ۲ ماهگی
پارت اول
ساعت ۱۱ شب بود که با دکترم تلفنی صحبت کردم طبق تمام سونو گرافی ها ۴۱ هفته بودم که گفت هرچه زودتر باید امشب بستری بشم شوهرمو و مامانمم و هل شدن و نمیدونم چیا اماده کردم و رفتیم بیمارستان که از شانس من دکتر دستش شکسته بود و ارجاعم دادن بیمارستان دیگه به زور رفتم اون بیمارستان ساعت ۱ تحویلم گرفتن و منو بردن زایشگاه معاینه کردن و گفتن یک سانت باز شدم برام سوند گزاشتن که کیسه ابم پاره شه که ساعت ۶ صبح بود سوند پر شد و بهم قرص فشار دادن که دردام شروع بشه کمکم شروع میشدن که دکتر گفت سه سانتی و تا ظهر زایمان میکنی خیلی شکمم سفت شده بود و دردام مثل درد پریودی بود ساعت ۹ صبح ماما اومد و کیسع اب اصلیو پاره کرد و منم همچنان دردم مثل درد پریودی بود ولی فاصله کم که ساعت ۱۲ اجازه دادن مامانم بیاد پبشم به خاطر اینکه سنم کمه مامانم خیلی مالشم میداد تا ساعت سه و نیم که همه قطع امید کردن که زایمان کنم و مامانم رفت پایین من دردم هنوز مثل پریودی بود که ماما اوند واسه معاینه گفتم نمیزارم من ۴سانتم به زور معاینم کرد و گفت من سرشو میبینم اگه میخوای زایمان کنی زور بزن و رفت منم شروع کردم بع زور زدن هرچی ماما رو صدا میزدم نمیومد که گفتم سرش اومده که ماما گفت وایی زود بریم اتاق زایمان که من دردام تموم شد که تا دکتر لباس پوشید و منم یه زور زدم که سر بچه اومد من ساعت ۴ و ربع فارغ شدم انشاالله همتون مثل من زایمان راحتی داشته باشد جفتو خارج کرد و ۳ تا بخیه خوردم
مامان آوا 💜 مامان آوا 💜 ۵ ماهگی
تجربه سوم
یکم درد داشتم تا ساعت ۱۲شب یه ماما اومد یه چی مثل سرنگ وصل کرد بهم بعد اونو از کیسه آبم آب گرفت یکم ازم خون آب اومد تو اتاق زایمان منو گذاشتن رفتن اون کمربند ها هم بسته بود سیرومم وصل بود هر یه ساعت یبار میومدن معاینه میکردن میرفتن میگفتن همونجوری هست ساعتای ۴صبح بود منم کل شب سردم بود یکمم درد داشتم یه آب ازم اومد که مال کیسه آبم بود ماما اومد معاینه کرد گفت کیسه آب پاره شده از ساعت پنج دردام شروع شد خیلی درد غیر قابل تحمل بود انگار کمرم داشت دو نصف میشود شیفت عوض شد یه ماما بد اخلاق اومد هر دقیقه به دقیقه با اون همه درد تو دردام معاینم میکرد انگشتاشو فشار میداد قر میزد من نوکرت نیستم داد نزن فلان تا شب کلی درد کشیدم گریه کردم بعد با کلی درد دست انداختن تا ساعت دو سه ظهر دو سانت شده بود گریه میکردم میگفتم لگنم کوچیکه سزارینم کنین میگفتن نمیکنیم ده روزم بمونی باید طبیعی زایمان کنی ساعتای چهار اینا بود گفت سه سانت شده با هر بار معاینه کلی درد میکشیدم ساعت پنج گفت شش سانت شده یه خانومه اتاق بغلم یه بیست دیقه میشود اورده بودنش بچه چندمش بود اول گفتن بسته است بعد نیم ساعت گفتن ده سانت شده از من زودتر زایمان کرد رفت بخش من هنوز بعد دو روز درد کشیدن بسختی ۶ سانت شده بودم بعد که اونو زایمان داد اومد معاینم کرد گفت الان ۹ سانت شد با هزار فشار درد که کشیدم پارگی ام دادن بلاخره دخترم بدنیا اومد ساعت ۶:۲۰بعد گذاشتنش اونور تختم یه نیم ساعتی ماما بخیه ام میکرد گوشت بی حس کرده بود ولی پوست با زدن سوزن درد میکرد کلی بخیه خوردم پاره زیاد کردن اصلا من اماده زایمان طبیعی نبودم باید سزارینم میکردن بزور اینجوری شدم گفتم بخیه هام چند تاست گفت زیاد نشمردم بعد منو دخترمو گذاشتن رفتن
مامان لیمو مامان لیمو ۴ ماهگی
مامان نازم مامان نازم ۱۱ ماهگی