هم هفته های من شما هم کم‌اوردین..
من که واقعا دو هفته ای میشع به زور کار میکنم. امروز با جون کندن یه دستی به آشپزخونه کشیدم یه برنج ساده درست کردم حموم رفتم لباس شستم. جارو کردن واقعا نتونستم انجام بدم با اینکه وقت زیاد داشتم. سرپا نمیتونم باشم . با اینکه دوتا آبجی دارم نزدیکم .مامانم هس ولی یه بار که میرم خونه مامانم دیگه روم‌نمیشه برم یا بکم برام غذا بده . خواهرام یکیش که اصلا هیچی روش نمیشه حساب کرد. اون یکی هم اوایل که ریسک بود برام غذا میداد بعضی وقتا یا میگفت کاری داری بگو ولی الان یادمم‌نمیکنن .شوهرم میگه نباید تنها باشی یا حداقل غذا درست نکنی .ولی چی‌کار کنم .ادم‌ روش نمیشه به کسی بگه ...ولی خیلیا هستن باردارن خدایی اطرافیان خیلی هواشونو دارن .من از صبح تا الان که شوهرم اومد به نفر زنگ نزد ببینه مرده هستم یا زنده ام ..تا این حد بی تفاوتی هم خوب نیست خدایی🥲🥲🥲

بارداری زایمان فرزند پروری

۱۵ پاسخ

استوری بذار یه چیزی پر تیکه بنویس

میفهمم عزیزم واقعا سخته، چه خوب که نوشتی حداقل دلت آروم میشه. فقط فاز اینایی که مسابقه بدبختی گذاشتن تو کامنتارو اصن نمیفهمم که وای خداروشکر کن مثل من بدبخت نیستی. خطاب به همشون باور کنین از شما بدبخترم هست. هر کسی تو شرایط خاص خودش داره سختی میکشه کاش یاد بگیریم یه ذره وقتی یکی حرف میزنه احترام بذاریم و گوش بدیم فقط. شاید اون‌ آدم فقط میخواد یه جای امن داشته باشه برای شنیده شدن

من تک و تنها دور از خانواده م همه کارامم میکنم شب از درد و سختی خوابم نمیبرع

منم خیلی اذیتم سرپا وایمیستم یا میشینم زیر دلم درد میگیره عین لاک‌پشت راه میرم دیگه واقعا نمیتونم من خانواده خودمم پیشم نیستن ازدواج کردم یه شهر دیگه حالمم بده حالت تهوع وعده دردم ولم نمیکنه یه دختر کوچیکم دارم مدام باید جلو دستش بشینم پاشم شوهرمم کارش یه شهر دیگست خیلی به سختی دارم این روزا رو میگذرونم

سلام عزیزم خوشبحالت که مامان بابات در قید حیات هستن و ان شالله سایشون همیشه بالاسرت باشن، و اینکه تو شهر غریب نیستی پس من چ بگم که نه پدر دارم نه مادر، تو یه شهر دیگه ام هستم، چندتا خواهرشوهر دارم اصلا سراغی ازم نمیگیرن فقط یکیشون اوایل بارداری بهم گف چیزی لازم داشتی بگو، تازه حتی ی حالیم نمیپرسن، توکلت ب خدا باشه خداهمراهمونه

من ک خانوادم ی سال نیومدن خونم مادر ندارم هیچکس کمکم نمیکنه بخدا خودم همه کارا میکنم بچه کوچک هم دارم حالا بهتر شوهر شماها غذا از بیرون میگیره شوهر من دعوا میکنه اگ غذا سروقت اماده نباشه حتی ی لیوان نمیشوره

من هنوز ب هفتت نرسیدم ولی ب جون کندن افتادم اصلا نمیتونم کار کنم هیچی جون ندارم تا سرپا میشم فشارم میوفته درد و اینام ی طرف واقعا محتاجم هفته ای یکی دوبار حداقل یکی ی بشقاب نهار بده بهم

منم خسته شدم دیگه . واقعا سخته درکت میکنم من الان خونم نیاز به جارو برقی داره خودم نمیتونم بکشم همینجوری مونده فقط روی فرش جارو دستی میکشم

حالا الان ک خوبه بچه بیاد تنهایی خیییلی سخته آدم واقعا کم میاره

منم‌دلم‌ گرفته با اینکه کمی داشتم تو خونه تکونی ولی همه به نفع خودشون حرف میزنن . مامانم دیروز میگفت برو سزارین شو زود زایمان کنی بعد ۱۳ بدر زایمان کنی من‌نمیتونم بیام تو باید بیای خونمون خونه مامانم اینا سر و صدا هست نمیتونم طاقت بیارم . بعد ۱۳ آبجیم مدرسه میره نمیتونه بیاد خونه خودمون بمونه ‌ . از هیشکی توقع نداشته باش. خونه هم کثیف شد فدای سرت استراحت کن

تو این دوره زمونه نباید از کسی توقع داشت حتی مادر و خواهر

من همه کارام رو میکنم ب اضافه اش کلی پیاده روی و ورزش و فعالیت
مجبورم فعالیت کنم واسه زایمان طبیعی

الهی عزیزم، منم هیچ کمکی ندارم تو این بارداری سرجمع 10 بار غذا برام نفرستادن الانم بخاطر احتمال زایمان زودرس استراحت مطلقم، بیشتر شوهرم غذا از بیرون میگیره دلم برا اونم میسوزه 🥲

منم دست ب تنهام با بچه. هیچکسی ب روی خودش نمیاره. خدا باید هوای آدم داشته باشه

واقعا ادم تو بارداری نیاز به توجه داره
حق داری گلم

سوال های مرتبط

مامان نیکان

🩵 مامان نیکان 🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من🥲
لطفا کسی دوس نداره نخونه که نیاد بگه اره‌چرا ترس میدی توی دل بقیه
بدن با بدن فرق میکنه برای من اینطوری بود🥲
من تا هفته ۳۶ میگفتم طبیعی میخوام یهو مادر دانش آموزم زنگ زد برام که طبیعی خوب نیست و خیلییی بده و برو سزارین😏من نمیدونم چم شده بود که بااینکه خیلیا گفته بودن برو سزارین مقاومت میکردم و راضی نشدم این خانمه که زنگ زد انگاری مثل شیطان بود و منم درجا قبول کردم😐شوهرم و مادرم خیلی گفتن نه ولی من یه ترس خیلییییی زیادی اومد توی وجودم که گفتم فقط سزارین اصلا طبیعی نمیتونم🥲
مامانم چون خودش سزارینی بود میگفت اشتباه میکنی بعد زایمان باید سرپا باشی به بچه برسی ولی سزارین نمیتونی سخته اذیت میشی🥲
من یه دنده شدم فقط گفتم سزارین
دو شب قبلش انقباض هم داشتم که حس میکردم یه چیزی از واژنم داره میاد بیرون ،شب قبل زایمان رفتم سونو که گفت بچه خیلییی اومده توی لگنت که اگه فردا سزارین داری امشب استراحت نکنی یهو درد طبیعی میگیره و بچه بدنیا میاد🥲من بااین موضوع بازم‌میگفتم سزارین☹️
خلاصه چون دکترمو عوض کرده بودم یه دکتر دیگه گفت ۱۲ باید زیر میزی بدی با کلی خواهش چون آشنامون ماماش بود راضی شد بیمه رو قبول کنه
سودا جهانی سودا جهانی قصد بارداری
دوستان یه مشورت دوستانه من از اول، بارداری خیلی سختی داشتم تا ۴ ماه کامل روزی ۴، ۵ وعده شدید بالا میاوردم،گلاب به روتون،
یه لقمه غذا نمیتونستم بخورم، غذا نمیتونستم درست کنم بوی غذا بهم می‌خورد میخواستم از حال برم از دهن و دماغم بالا می‌آوردم، خونریزی هم افتاده بودم دکتر بهم استراحت مطلق داده، من و مامانم خونمون تو یه کوچه است یعنی ۲ دیقه هم راهش‌ کمتره،ولی اصلا یبار نیومد بهم سر بزنه،همش بهش گفتم از غذای خودم متنفرم دست پخت خودمو نمیتونم بخورم، یبار نکرد غذا درست کنه برام بیاره،۲ ماه بعدش که حالت تهوع ام بهتر شده بود ۲ بار برام غذا آورد که بهش گفتم الان که خودم غذا درست میکنم، خلاصه استراحت مطلق بودم فقط زنگ میزد که استراحت کن کاراتو نکن ولی من نمیتونستم کاری نکنم، همه کار های روزمره مو انجام می‌دادم حتی کار های سنگین انجام می‌دادم مجبور بودم وقتی همسرم خونه بود بهم کمک می‌کرد ولی اونم صبح تا شب سرکار بود و شب هم خسته بود استراحت میکرد، خلاصه سختی های من تموم شد خونریزیم خوب شد، ۲ بار سرما خوردم به حد مرگ داغون شدم دارو هم نمیتونستم بخورم، فقط خشکن و استامینوفن ساده که اونم تاثیر نداشت همین ویروس شدید رو گرفته بودیم،اینا هم گذشت یبار همین ماه قبل از سر شوخی گفتم ماه آخر باید بیام خونه شما استراحت کنم فقط غذا بخورم که بچم قشنگ وزن بگیره، بدون تعارف بهم گفت منکه میرم سرکار کی تو نگه داره؟انگار من بچه ام و احتیاج به نگهداری دارم😑
مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۱ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان رزا👼🏻 مامان رزا👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
چند روز پیش اولین ترک روی شکمم رو دیدم 😁ذوق کردم از اینکه بچه داره بزرگ میشه و هم یکم ناراحت هم شدم چون فک میکردم ترک نمیخورم با اینکه روی پاهام ترک دارم ولی شکمم تا اینجا ترک نخورده بود منم اوایل که داشت شکمم بزرگ میشد روغن زیتون میزدم گاهی تا جلوی خارش رو بگیره ولی اینجوری نبود که بگم هر کاری کردم که ترک نخوره
اتفاقی تو آینه دیدم پایین شکمم یدونه قشنگ ترک خورده باز شده جوری که انگار زخم چاقوعه 😁 همه‌ی اینا معجزه ی خداس یه کوچولو داره درونم رشد میکنه نفس میکشه وقتی بهش فکر میکنم باورم نمیشه
تو بارداری خیلی حس و حال متضادی داشتم اینکه مادر خوبی میشم یا نه اینکه که تصمیم عاقلانه ای بود که زود خواستم باردار شم یا سنم کم بود و هنوز زود بود برام و آموزش های لازم رو ندیده بودم ولی با هر بار کمر درد و حالت تهوع کوچولو بهم میگفت که من اینجام و دارم روز به روز بزرگ میشم نمیدونم برا همه اینجوریه یا نه ولی احساساتی که تو این نه ماه تجربه کردم واقعا برام شیرین و عجیب بود مادر شدن واقعا عجیبه

بمونه یادگاری

#بارداری#زایمان