۴ پاسخ

نمیدونم چرابعصی وقتا مردا اینجورحرفامیزنن آدم حرصش میگیره بعدروبچه هاخالی میشه

شوهرکیلوچندکه حرس بخوری

بارشوهرش دلسوزی داری یادخترت

وای جر عنتر آقا 😂😅😂😂😅

سوال های مرتبط

مامان مَهزاد مامان مَهزاد ۱۴ ماهگی
شما جای من باشید کدوم رو الویت قرار میدین،
دخترم ۱۱ ماهشه تازه از مریضی داره خوب میشه با دارو خوردن حالش خوبه قط میکنم دوباره مریض میشه،

بعد خواهرش تازه مریض شده سرماخورده، بعد ۸ سالشه، مامانم و بابام و خواهرم سرکار میرن این بچه خونه تنها میمونه گاهی تنها گاهی میاد خونه ما بعد الان که مریضه اومده خونه من همسرمم آدم بدی نیس هااا اما گیر داده خواهرت دخترمو مریض کنه دعوا راه میندازم،🤦🏻‍♀️😵‍💫😵‍💫

بعد خواهر میاد خونه من یه گوشه میشینه کرم از دخترمه که خیلی وابسته این خواهرمه چون باهاش بازی می‌کنه اینم خیلی دوسش داره همش می‌ره سمتش که بغلش کنه منم نمیزارم هم خواهرم ناراحت میشه که نمی‌زارم بغلش کنه هم دخترم گریه شدید می‌کنه که بره پیشش

الان بنظرتون چیکار کنم؟ قلب خواهرمو بشکونم بگم برو خونتون نیا اینجا ؟
یا با همسرم یکم قهر کنم بابت حرفش که یکم به خودش بیاد انقد به من زور نگه؟
به زور دخترمو میخوابونم که نره سمت خواهرم، بعد الان دارم سوپ درست میکنم براش میگم بعدش بگم پاشو برو خونه تنها میمونه دلم نمیاد اخه
مامان آی لین مامان آی لین ۱۳ ماهگی
خانما من یه مشکلی دارم که هیچ کس نمیتونه حل کنه😖😖و خودم کردم

سال۱۴۰۲رفته بودم از دکتر وقت بگیرم واسه زایمان با خواهر شوهرم دکتر واسه ۲۳اسفند نامه داد بعد خواهر شوهرم گفت میشه ۲۲اسفند وقت بدین دکتر هم گفت اگه خودش یعنی من مشکل نداشته باشه یه روز زودتر عیب نداره منه لال مونده هم گفتم واسه من فرق نداره دکتر هم برای ۲۲اسفند نامه داد.. بعد الان تولد دختر من و دختر خواهر شوهرم تو یه روز افتاده.. امسال گفت بیا تولد بگیریم من گفتم نه چون خانواده م نمیومدن بعد درست روز تولد دخترم رفته بودیم واسه دخترم النگو بخریم اومدم دیدم دوتا از مبل هام نیس اینم بگم خونه ما بالای خونه مادر شوهرم هست خلاصه دیدم خواهر شوهرم برده بود پایین یعنی خونه مادر شوهرم برا دخترش تولد بگیره.. چون مادر شوهرم تازه عمل کیسه صفرا کرده بود نمیتونست بره خونه دخترش اون تولد رو اورده بود خونه مامانش بعد ما از بیرون داشتیم میومدیم خونمون گفت برو واسه ایلین لباس مناسب بپوشون بیار با هستی عکس بگیره منم ناچار بردم

بعد همسر من میگه واسه دخترم بعد عید فطر ماهم تولد بگیریم منم میگم بمونه واسه دو سالگیش مفصل بگیریم

و یه مشکل منم اینه که خانواده شوهرم هر چی خوان بدون اجازه میان بر میدارن شوهرم هم میگه عیب نداره نمیخورن که منم اصلا نمیتونم بهش بفهمونم که من بدم میاد کسی از وسایل های خونه من استفاده کنه بدون رضایت قلبی من
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۱۴ ماهگی
مامانا من خیلی وقته اصلا گهواره نیومدم امشب یهو یادم اومد بیام اینجا چندتا چیز بگم هم یکم آرومتر بشم با حرف زدن با شما هم اینکه چندتا راهکار بدین بهم
اول اینکه من از دیروز ی اتفاقی برام افتاد یعنی مادرشوهرم زنگ زد بهم هرچی از دهنش در اومد بهم گفت واسه اینکه دخترمو گذاشتم پیش مامانم ندادم دست خواهرشوهرم ک ۲۳سالشه و هیچ تجربه بچه داری نداره بنا ب دلایل مختلفی ام صلاح ندیدم ک بچم بذارم پیش دختر اون خب اینجوری شد من سرکار بودم زنگ زد کلا اونجا پنیک کردم حالم بشدت بد شد دیگه همکارم کارمو ادامه داد تا اومدم خونه خب بعد دخترم از دیروز لب ب هیچی نمیزنه بجز شیر یعنی مامانم غذا درست کرد واسش نخورد اومدیم خونه خودمون هیچی نخورد دیشب خوابید تا صبی صبح صبحانه نخورد فقط یدونه بیسکوئیت مادر اونم واقعاااا مجبور شدم بدم بهش دیدم هیچی نمیخوره حتی نون ک عاشقش بود نخورد بعد بزور یدونه موز خیلی کوچولو دادم بهش باز شیر خورد خوابید بیدار شد گفتم حتما خیییلی گرسنه است غذا آوردم براش بازم نخورد هیچی لب نزد الانم دوباره گریه کرد ک ممه میخام خورد خوابید واقعا نگرانشم مادرشوهر عفریته ام واقعا حالمو بد کرده شدیدا با حرفاش میدونم ارزش ندارن ها ولی واقعا دست خودم نیست و اینکه ظهری حتی زنگ زدم مشاور حتی توصیه کرد ب شوهرم ک یکم هوای منو داشته باشه ولی شوهرم باز پشت خانوادش ک مقصرن رو گرفت با منم بده😓😓خواهرر ندارم برم پیشش گریه کنم خالی بشم ی دوست داشتم اونم امشب نبود برم پیشش واقعا نمیدونم چکار کنم دیگه
واسه دخترم راهکاری دارید بگید