۳ پاسخ

طبیعیه شما باید همچنان ببریش تا بدونه مهد جزئی از زندگیشه

شاید اتفاقی افتاده یا از دست کسی ناراحته

طبیعیه واسش تکراری شده دیگه بزارش ی کلاس دیگه یامثلاتعداد دفعات روزشو درهفته کمترکن ک دل زده نشه

سوال های مرتبط

مامان رهام و هانا🥰 مامان رهام و هانا🥰 ۴ سالگی
سلام مامانا خوبین؟
میگم‌من‌پسرمو مهد گذاشتم پیش ۱ بعد اولا انقدر قشنگ خداحافظی میکرد و میرفت بعد یه روز دیدم میگه گریه کردم گفتم مامانم‌بیاد دنبالم سرکلاس زبان نرفتم بعد پرسیدم مثل اینکه مربی دعواش کرده بوده که بشین حالا معلوم نیست چجوری گفته بچه کلا زده شد بعدش اونو درست کردم باز گریه که کلا نمیرم مهد چرا نمیخوام برم سالن غذاخودی خانوم نجاری (مسئول آشپزخونه)دعوام کرده اونم چهرش ترسناکه و چاق بعدش باز بردمش ولی میرسیم مهد گریه که نمیخوام برم دوست ندارم
اصلا نمیدونم تو مهدشون چیشده؟؟انقدر رفتم صحبت کردم گفتن رهام اخلاقش خاص و نمیخواو کسی بلندتر باهاش حرف بزنه ،،یه چیز درست و درمون نگفتن که چیشد این بچه زده شد کلا از مهد
خیر سرشون مثلا بهترین و کاملترین مجموعه است تو کیش من ماهی ۵تومنم شهریه میدم
از اونطرفم خیلی مریض شد از اول مهر که رفت دائم مریضه این سری آخری که بردم دکتر گفت وضعیت ریه اش خوب نیست و اسپری و اینا داد الان ۱هفته است نفرستادمش گفتم خوب بشه ایم هفته ام له احتمال نره چون هنوز سرفه داره میترسم ببرم بدتر بشه البته که گریه میکنه که نره
موندم چیکارش کنم،نفرستمش کلا؟یا خوب شد کامل اونموقع بفرستمش؟
میترسم با گریه و اینا ببرم‌زده بشه سال دیگه میره پیش ۲ دردسر بشه رفتنش
مامان آدرینا 💕 آراد مامان آدرینا 💕 آراد ۵ سالگی
مامانا بدبخت شدم🤪
دخترم همیشه تو حرفهاش میگفت میخوام برم مدرسه کی میرم مدرسه... از این مدل حرفا خیلی علاقه نشون میداد
منم یکشنبه هفته پیش بردمش مهدکودک ثبتنامش کردم از ساعت ۷ میره تا ۱۱:۳۰
هفته اول خوب بود خیلی دوست داشت
دیروز برگشت گفت مامان من امروز گریه کردم اخه دام برات تنگ شده بود😩 امروز صبح بیدارش کردم گریه کرد که من نمیرم دلم برات تنگ میشه
دیگه کلی حرف زدم و قانعش کردم گفت نمیرم امروزنبردمش گفتم استراحت کنه!
چون همه چیزم بهم میگه میدونم اتفاق خاصی نیفتاده با شناختی که از دخترم دا م، فکر میکردت مهد کودک چی هست رفته دیده باب میلش نیست
بازم با شناختی که ازش دارم میگم بخاطر این موارد نمیخواد بره
۱ - تو کارهای من خیلی دخالت میکنه دو خونه همش دنبالمه ببینه من چیکار میکنم ، فکرش اینجاستکه نمیتونه سر از کار من در بیاره
۲ فکر میکنه من با آراد تو خونه چیکار میکنم اون رفته مهد من با آراد تنهام که برای این موضوع اعلام کردم از فردا آراد هم میخوام ببرم مهدکودک برو آدرینارو بذارم مهد، بعد آراد و ببرم، بعد برم دنبال آراد بیام دنیال تو
اینو گفتم مقاومتش یکم کمتر شد بهش گفتم زود میام دنبالت
۳- از اونجای یکه بچه ای هست کهآذوم و قرار ندا ه یه جا نمیتونه بشینه، چند روز پیش هی بلند میشده تو کلاس، مربی میگه بچه ها بدون اجازه من بلند نشید
حالا چون نمیتونه جولان بده نمیخواد بره
امروزم الکی به گوشیم زنگ زدم که انگار از مهد زنگ زدن برای آدرینا جایزه گرفتیم نمیاد؟
حالا چیکار کنم بره بدون دردسر؟ خونه بودنی انقدر اذیت میکنه که بخاطر اذیت هاش فرستادم مهد