۳ پاسخ

من تاچندوقت پیش اینطوری بودم چون هرسری مادر شوهرم می اومد منو ناراحت میکرد،،ب همه فامیل گفتم خواهرتون منوزیادناراحت میکنه،،یک شب درمیان می اومد،،درکل ازش خیلی دلخورم وازشوهرم هیچوقت از من دفاع نکردایناباعث گریه من میشدولی هیچ وقت بهش بی احترامی نکردم

من افسردگی گرفتم یہ جوری بد الان ۶ ماھہ بدتر شدم ساعت کاریہ ھمسرم زیادہ تنھام بیشتر وقتا یہ حالتای بد میاد سراغم یہ جوری کہ نفسم میگیرہ احساس بدی میکنم انگار قلبم دارہ از جا کندہ میشہ بدنم یخ میشہ دلم ھوری میریزہ دلشورہ دارم احساس پوچی تنھایی بی کسی بدترین حالت ممکن ھیچ چیزی حرفی نمیتونہ ارومم کنہ اون لحظہ فقط شلوغی یا کسی بیا خونم ھواسم پرت بشہ یا برم جایی

من شب و روزم گریه بود

سوال های مرتبط