.....آنقدر درد زایمان بکشی و بچت رو به جای بغلت بزارن تو پلاستیک مشکی که ببرن سرد خونه ......من بچم رو نیمه راه بارداری تو پنج ماهگی بر اساس کلی حماقت خودم و دکترم و سهل انگاری از دست دادم .....ولی تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته .....خواستم بگم درسته بعدش کلی رنج نبودش تو شکمم بود و مدام دستم رو شکمم .....اما یه لحظه ناشکری نکردم .......درسته بچه خواهر شوهرم که تازه به دنیا اومده بود رو میدیدم و غصه میخوردم دلم میشکست.....ولی یه قطره اشکی جلوی کسی حتی شوهرم نریختم ......درسته ناراحت که چه بگم داغون بودم و تنهایی جیغ کشیدم کابوس دیدم ......ولی تا الان برای کسی دردام و نگفتم ..... درسته بعدش میترسیدم باردار بشم .....ولی شدم ......درسته بیبی چک هام منفی میشد .....ولی بلاخره نوبت بارداری منم رسید ....خانم های گلی که انتظار میکشین منم یه سال انتظار مداوم بعد یه تجربه تلخ کشیدم و از پا نیوفتادم .....بارداری سخت و پر خطری رو دارم میگذرونم ....از اول استراحت مطلق و شیاف و نزدیکی به کل ممنوع بیرون نرفتن.... ولی خدارو شکر تا اینجا رسیدم و به بعدش هم امیدم به خدا است
...الکی که نیست بهشت زیر پای مادر
مامان جون ها یی که مثل من بودین یا هستین خداقوت
خانم های که منتظر بغل گرفتن نینی هستین امیدتون به خدا باشه اون حواسش به ما هست ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ببخشید سرتون رو به درد آوردم محض دردودل بود
عزیزم به گذشته اصلا فکر نکن مغزت دود میکنه
منم ۱۶ سالم بود بچه اولم از دست دادم
الهی بگردم انشاالله به حق همین شب عزیز که شب ارزوهاست و منم الان جلو امام رضاام برات دعا میکنم بچتو به سلامتی تو بغلت بگیری عزیزدلم😍
یه روز صبح بیدار شدم تنها هم بودم تا از جام بلند شدم حجم زیاد آب و خون بود که ازم اومد تا شوهرم بیاد چند تا شلوار عوض کردم دیگه پد کافی نبود با مکافات رفتیم دکتر اونم خیلی عادی گفت برو یه ماه بخواب نه سنویی نه دارویی نه حتی شیافی فقط بخواب و سه تا آمپول داد فقط اونم هفته ایی
بعد چند روز استراحت که خونه مامانم بودم یه روز دردم گرفت رفتیم سنو گفت بچه خوبه تازه دخترم هست..... ولی حجم هماتومم زیاده
باز بعد چند روز دردم گرفت طبق معمول دکترم نبود رفتیم دکتر مامانم و گفت بچه سالمه ولی اگه اینجوری شدی مستقیم بیمارستان
بعد سه روز شب تا صبح فولنج میکرد زیر دلم و من نمیفهمیدم اینا انقباضه صبح شدید شد و به حدی که توی یه ساعت شدید شد که جیغ میکشیدم و به بیمارستان نکشید تا رفتم تو حموم روحم از تنم جدا شد و بچم افتاد اورژانس اومد بند ناف جدا کرد منو بردن اتاق عمل و اینا دیگه یادم نمیاد فقط یادمه به جای اینکه بچم رو بزارن تو بغلم گزاشتن تو پلاستیک مشکی که ببرم سرد خونه من پنج ماهه با اون همه درد دست خالی از بیمارستان اومدم خونه
وای منم تو ۱۸ سالگی دخترمو بغل کردم الان هم دخترم ۹ساله شده 😍.البته بگم مثل بچه های رد هم هستیم همیشه در حال دعوا و آشتی وحسودی اون ب من حسودی من ب اون 😂😂😂😂دورانیه
الهی عزیزم انشالله که نی نی قشنگت سالم سلامت بغل بگیری
منم ۱۷ سالمه ۱۵ سالگی عقد کردم و دوماهه عروسیم گرفتم بچمم اسفند ماه به دنیا میاد و هنوز خونه ندارم وسایل هم ندارم دعا کنین منم خونه دار بشم تو هم بچت صحیح و سالم بغل بگیری دعا کن برام زایمان راحتی داشته باشم
منم ۴ ماهه سقط کرد م میفهمم چی میگی ولی خدا دوباره لطف کرد و بهم داد هیچوقت از رحمت خدا نباید ناامید شد
دقیقا من شبیه این تجربه رو داشتم.با این تفاوت ک سنم بالا بود و این موضوع خیلی ناراحتم میکرد.بعد بارداری تو هفته ۲۰ ب خاطر ناهنجاری و فتق دیافراگم ختم بارداری شدم.زایمان کردم خیلی سخت .و ب خاک سپردمش
منم همزمان با خواهرشوهرم باردار بودم.ولی تا اخر براش دعا کردم ک انشالله بچش ب سلامتی ب دنیا بیاد.درسته ادم وقتی میببنه یاد بچش میفته و ناراحت میشه.
الان خداروشکر هامینم ۸ ماهشه.
خب اون بچه رو چنسالگیت از دست دادی عزیزم
و الان چنسالته
من ۱۶ سالگی پسرم تو بغلم بود 😅اولش یکم جا خوردم گفتم سنم کمه نمیتونم از پسش بر بیام اما الان خیلی هم خوشحالم چون با پسرم تفاوت سنی کمی داریم خیلی خوبه
هالا۱۹ سالم شده و دومی باردارم 🤕 ولی بازم نا شکری نمیکنم دعا کن این دختر باشه برم کلا درشو گل بگیرم باردارنشم🤣🤣
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.