پارت دوم زایمان طبیعی
من و مادرشوهرم رفتیم قسمت زایشگاه
مدراکمو چک کردن
پرسیدن ترشح داری؟
درد داری؟
انقباض داری؟
همه رو جواب دادم نه
تاریخ رو که حساب کردن گفتن رفتی تو ۴۱ هفته
گفتن برگرد دوش آب گرم بگیر گفتم گرفتم
گفتن برو راه برو گفتم رفتم
گفتن پس بخواب معاینت کنیم
منم خوابیدم و دست کرد داخل واژنم
گفت حتی دهانه رحمت نرم نشده
چرا اینقدر تنبلی
هر چه قدر گفتم بخدا یه روزم نخوابیدم
همش کار خونه میکردم مث سگ
مگه باورشون میشد
از خونه خودم تا خونه بابام ماشین نمیگرفتم ۴۰ دقیقه با این شکمم راه میرفتم مگه قبول میکردن
خانم دکتر درپیتی شون اومد گفت من دکترم هااا
اخه هیچکس محل نمیداد بهش
خواست تاکیدد کنه
گفت میخوام کمکت کنم ولی وای به حالت اگه به من دست بزنی
و دستشو کرد تو واژنم
و با زورررر زیاد رحمم رو باز کرد
جوری ک من صدای تق رحممو شنیدم
واقعا دردش مثل شکستن استخوان بود
جوری که درد زایمان برای من هیچ نبود در برابر این دردی ک بهم وارد کرد
منم مانتوشو گرفتم و کشیدم گفتم تو رو خدا بس کن التماسش کردم و گریه کردم
یهو ولم کرد و بهم گفت دختررررر بد
رفت ب مادرشوهرم گفت من کمکش کردم دو سانت و نیم باز کردم براش
منم زنگ زدم مادرم گفتم تو رو خدا بیا ببینمت که گفت مهمون دارم تو برو بزا
هر وقت زاییدی میام پیشت
لباس بیمارستان پوشیدم و گوشواره هامو دادم دست مادرشوهرم لباسامو دادم گفتم بشور
منو نشوندن رو ویلچر و بردن قسمت زایمان
تو مسیر شوهرمو دیدم
و با چشمان سرررخ و گریون یه نگاه بدون کلام بهم کردیم و من وارد زایمان شدم
و در پشت سرم محکم بسته شد
نه تلفن و نه همراه
تنهای تنهااااا

۱۱ پاسخ

وای چرا مامانت اینجور ریلکس بود😥

بمیرم..واقعا خیر نبینن ی مشت دکتر پرستارا

یاخدا بخاطر همینا از طبيعي میترسم

یاد خودم افتادم ......😔😔😔😔

من آسون ترین زایمان داشتم رفتم زایشگاه همش رانی میخوردم آخرشم نیم ساعت طول نکشید زایمان کردم بستگی به بدن آدم داره

خداشاهده ک این حقیقته من دوتازایمان اینجوری داشتم این سومیه قسم خوردم سزارین نشم خودکشی کنم

بقیشو بگوو🤒

گریم گرفت😭😭😭

زدی بارداری هفته ۳۰درستش کن بزن زایمان کردی
.
بعدش چیشد چجوری زایمانت گذشت من خیلی دلم خواست طبیعی باشه ولی بچه اولم سزارینی شدم‌.

تا اینجا که خیلی سخت و بد بود😭😭😭😭

بسم الله
کشتارگاه بوده؟
دختر بد دیگه چیه
چندسالت بوده مگه عزیزم
مامانت ماشاالله چ ریلکس بودن😂

سوال های مرتبط

مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها ۱ ماهگی
پارت چهارم زایمان طبیعی
هر ۱۰ دقیقه درد پریودی خفیف میاد سراغم و اون دستگاه کنارم شروع میکنه بوق زدن
دو ساعت گذشت تا مخم کار کنه و فهمیدم انقباض گرفتم و اون دستگاه نوار درد منو گزارش میده
یه پرستار اومد یهو بی دلیل سرم داد زد گفت شنیدم با دکتر همکاری کردی و یهو دست کرد تو واژنم. گفتم تو رو خدا با پماد معاینه کن خشک خشک درد داره. گفت اینجا پماد مماد نداریم و چون پرستار چاق بود انگشتهاش هم تپل بودن و کوتاه خیلی زور میزد که دستشو برسونه رحمم و باز فشار فشار فشار. منم چون ترسیده بودم یهو با صدای بلند به خودم گفتم عزیزم تحمل کن تحمل کن تموم میشه تموم میشه بخدا تموم میشه. یهو دلش سوخت گفت عزیزم میدونم درد داره منم دارم کمکت میکنم. اره عزیزم تموم میشه میری خونه.
ساعت ۱۱ شب اومدن سرم رو از دست من و اون دختر کشیدن
گفتن شبها آمپول فشار ب زائو نمیزنیم.
یه پرستار برام یه توپ گنده اورد گفت میخوام امشب فول بشی ها
گفت نیم ساعت موقع درد رو توپ بپر بپر کن و موقعی که درد تداری هی باسنتو بچرخون
از اونجا که من ساعت نداشتم به جای نیم ساعت سه ساعت رو توپ این حرکت رو انجام دادم. و اون پرستار رفت گرفت خوابید .
که یهو جیغ های اون دختر شروع شد
با تموم وجودش جیغ میزد
بی وقفه جیغ زد خودشو محکم میزد
پرستارا اومدن بهش گفتن حقته تا پریود میشی میری شوهر میکنی. از مادرت میپرسیدی درد زایمان چجوریه بعد حامله میشدی.
هر کی اومد یه چیزی بارش کرد
یکی گفت اینو ببین کنارت نشسته جیکش در نیومده هر دوتا سه سانت هستید
ولی اون خودشو به دیوار میزد
دلم براش سوخت بلند شدم یه لیوان آب دادم دستش.
مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها ۱ ماهگی
پارت هفتم
من ترسیده بودم میگفتم حالا زایمان عجب غولیه
رفتم دیدم یه صندلی بزرگی هست
بلاتشبیه مثل منبر بود پله میخورد میرفت بالا
نشستم رو صندلی پاهامو باز کردم دکتر گفت موقع درد زور بزن که انجام دادم یه پرستاری گفت آفرین عالیه داره میاد میبینمش
که دکتر یه امپول کوچولویی بهم زد درد هیچ نداشت و یه قیچی برداشت
اون پرستاره گفت خانم دکتر یه فرصت دیگه بهش بده که دکتره تق زد و قیچی کرد پرینه رو بازم مطلقا دردی نداشت
یهو دیدم بچم جهشی پرید بغل خانم دکتر
همین؟ زایمان همین بود؟ ده دقیقه نشد
تازه فهمیدم همه درد من بخاطر بسته بودن رحمم بود وگرنه با رحم باز بسا کمتر اذیت میشدم
بچه رو انداختن رو سینه م حس خیسی و داغی داشت یه پارچه انداختن روش
خواستم ببینم بچم چشکلیه از ترس دکتره
یه کم پارچه رو دادم کنار رون دخترمو دیدم پرررر مو بود. خورد تو ذوقم
بچه گریه کرد زود بردنش
دکتر شروع کرد بخیه زدن یه ذره دردشو حس کردم. استرس گرفته بودن باز با خودم بلند بلند گفتم تموم میشه راحت میشی که دکتر خندید گفت تموم شد کجای کاری؟
جفت رو کشید بیرون باز حسش نکردم
گفتن پاشو بشین رو ویلچر
منو بردن اتاقی که بالاش نوشته بودن استراحت
دیدم یه بچه ناز کنار تخته از لباسای تنش فهمیدم بچه خودمه
گفتم بچه خودمه گفتن اره
باورم نمیشد اینقدر ناز باشه
اخه ربع ساعت نشده بود زاییده بودم
تمیز و مرتب بود و بهم زل زده بود
گفتمش مامانی ببخشید من برم خودمو بشورم لباس عوض کنم بعد بغلت میکنم.
راحت خودمو شستم یه دوش نصفه گرفتم و لباس پوشیدم بچه شیر دادم یه رژ زدم که شوهرم منو ببینه وحشت نکنه.
مامان عسلی مامان عسلی روزهای ابتدایی تولد
با کلی نگرانی اومدم خونه و برای مامانم تعریف کردم که دو دفعه ازمایش دادم و منفی هست جوابم.
دیگه او هم نگران شد و سریع ی متخصص برام نوبت گرفت و رفتم دکتر
دکتر همونجا منو سونو کرد و گفت هم تنبلی تخمدان داری هم کیست🥲
ولی خوشبختانه کیستت خیلی بزرگ نیست و میشه با دارو رفع بشه ولی برای تنبلی باید هم ورزش کنی همم تغذیه‌ات رو درست کنی
خلاصه بهم دارو داد (اگه بابت دارو‌ها سوالی داشتین تو تاپیک بپرسین)
تا دو سه ماه من دارو خوردم. و رفتم دکتر
گفت کیسته رفع شده و فولیکول ازاد هم داری میتونی اقدام کنی
ماه اول اقدام کردم بعد از دو روز تاخیر پریود شدم
ماه دوم سر موعدم پریود شدم
ماه سوم.... ماه چهارم ... ماه پنجم و ماه ششمم گذشت و اثری از بارداری نبود
تا اینکه ماه هفتم کلا خودمو زدم به بیخیالی و یادمه محرم اینا بود میرفتم روضه و مراسم و ... که خودمو درگیر نکنم در این حال رابطه بدون جلوگیری داشتم و اینکه چون محرمم بود نذر حضرت علی‌اصغر کردم تو دلم( قربونش برم حاجت‌روام کرد)😭😭
شب تاسوعا بود خونه پدرشوهرم اینا مراسم بود دختر عمه شوهرم سید هست
اومد پیشم و گفت لیلا بارداری؟؟؟ گفتم نه چطور مگه
گفت من خواب دیدم بارداری و ی دختر داری و ...
گفتم نه

مابقی تاپیک بعد...