پارت چهارم زایمان طبیعی
هر ۱۰ دقیقه درد پریودی خفیف میاد سراغم و اون دستگاه کنارم شروع میکنه بوق زدن
دو ساعت گذشت تا مخم کار کنه و فهمیدم انقباض گرفتم و اون دستگاه نوار درد منو گزارش میده
یه پرستار اومد یهو بی دلیل سرم داد زد گفت شنیدم با دکتر همکاری کردی و یهو دست کرد تو واژنم. گفتم تو رو خدا با پماد معاینه کن خشک خشک درد داره. گفت اینجا پماد مماد نداریم و چون پرستار چاق بود انگشتهاش هم تپل بودن و کوتاه خیلی زور میزد که دستشو برسونه رحمم و باز فشار فشار فشار. منم چون ترسیده بودم یهو با صدای بلند به خودم گفتم عزیزم تحمل کن تحمل کن تموم میشه تموم میشه بخدا تموم میشه. یهو دلش سوخت گفت عزیزم میدونم درد داره منم دارم کمکت میکنم. اره عزیزم تموم میشه میری خونه.
ساعت ۱۱ شب اومدن سرم رو از دست من و اون دختر کشیدن
گفتن شبها آمپول فشار ب زائو نمیزنیم.
یه پرستار برام یه توپ گنده اورد گفت میخوام امشب فول بشی ها
گفت نیم ساعت موقع درد رو توپ بپر بپر کن و موقعی که درد تداری هی باسنتو بچرخون
از اونجا که من ساعت نداشتم به جای نیم ساعت سه ساعت رو توپ این حرکت رو انجام دادم. و اون پرستار رفت گرفت خوابید .
که یهو جیغ های اون دختر شروع شد
با تموم وجودش جیغ میزد
بی وقفه جیغ زد خودشو محکم میزد
پرستارا اومدن بهش گفتن حقته تا پریود میشی میری شوهر میکنی. از مادرت میپرسیدی درد زایمان چجوریه بعد حامله میشدی.
هر کی اومد یه چیزی بارش کرد
یکی گفت اینو ببین کنارت نشسته جیکش در نیومده هر دوتا سه سانت هستید
ولی اون خودشو به دیوار میزد
دلم براش سوخت بلند شدم یه لیوان آب دادم دستش.

۱۴ پاسخ

منم بارداری اولم خیلی از این تیکه ها و حرفا شنیدم تو اوج درد به من میگفتن چرا باردار شدی هدفت از. بچه آوردن چی بود که یه جا با اون دردم عصبی شدم داد کشیدم گفتم به شماها هیچ ربطی نداره مگه خرج بچه منو شما می‌دین که یه خانوم اومد گفت آروم باش گفتم نه می‌خوام جواب سوال منو بدن من دارم از درد میمیرم اینا به جای اینکه وظیفه شونه انجام بدن میان اینجا امر به معروف نهی از منکر میپرسن وقتی نمیتونی با این شرایط کنار بیای غلط می‌کنی پرستار میشی از من می‌پرسی چرا مادر شدم ؟ حالا خودت جواب بده چرا پرستار شدی ؟
دختره پرستاره تا آخرین لحظه با من لج بود چشم غره می‌رفت هیچ‌کار مینو انجام نمی‌داد

مادربزرگم میگه مار و تو بیمارستان کتک میزدن😐

بیمارستان دولتی این؟

چقدر بد رفتارن منم واسه سقط رفته بودم کلی حرفم زدن

همه ماماهای بیمارستان دولتی همینطوری هستن
وحشی هستن
اخه بگو شما که اعصاب ندارید برای چی ماما شدید
من سزارین هستم ولی دوسال پیش تو25هفنه زایمان زودرس داشتم چون بچه کوچیک بود و900گرم بود واومده بود تو واژنم دیگه طبیعی زایمان کردم توشهر خودم که نشد باامبولانس فرستادنم اراک یه بیمارستان دولتی و اموزشی،که هرکس از راه میرسید یه معاینه میکرد وهزارتا سوال.
بعدش دکتر که اومد معاینه کزد گفت درد داری گفتم اره خیلی ،گفت الان میگم یه امپول برات بزنم
منم هرچی این میرفت و اون میومد بهش میگفتم دکتر گفته امپول بزن برام هیچکس گوش نمیکرد
یه دفه یکی ازدانشجوها گفت دکتر گفته امپول میزنم خودش بیاد بزنه
یعنی میخواستم یکی بزنم تو دهنش
فقط یکیشون خوب بود که میخواست خون ازم بگیره گفت هروقت دردات اروم شد بگو ازت خون بگیرم
خدا ازشون نگذره
سراین بچم تصمیم گرفتم برم خصوصی
دولتی خیلی بده
چقدر شما سختی کشیدی

حال من مثل اون دختره بودبی وقفه جیغ میکشیدم ازدردولی من ماماهمراه داشتم

اینا چیه مینویسین حال آدم بد میشه

بیمارستان خصوصی بهتره من بمیرم تو خونه حاظرم بزام دولتی نرم

چقدررر بی‌شعورا خیلی بی رحمن واقعا 😢منم بچه اولم اونجا زایمان کردم ولی سز اورژانسی شدم می‌شنوم پرستارا بین خودشون حرف میزنن میگفتن شناسنامشو چک کنین این اصلا شوهر داره با این سنش بارداره اینقدر اعصابمو خراب کردن خیلی تیکه می اندازن

بخاطر همین چیزا از زایمان طبیعی متنفرم

حالم بد شد

بسم الله

آی خدایا دلم آتیش گرفت واسه اون دختر 😔 تو هم خیلی زجر کشیدی😔

با دکتر همکاری نکردی*

سوال های مرتبط

مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها هفته سی‌وهفتم بارداری
پارت پنجم
اون دختره زود پیشرفت کرد قبل اذان صبح فول شد و بردنش اتاق زایمان
و زایید و اومد کنارم به دخترش شیر داد
و من هنوز سه سانت بودم
دیگه هر پرستاری میومد داخل میگفتم معاینم کن ببین بیشتر نشده؟
میدونستم درد داره ولی خواستم راحت شم
صبح شد دوباره آمپول فشار زدنم
و درد من شروع شد
هر سه دقیقه به مدت ۲۰ ثانیه درد بدی میومد سراغم و من فقط دهنمو محکم میبستم و ثانیه ها رو میشمردم
یا تند تند نفس میکشیدم مثل فوت کردن شمع ولی تند تند
دوست نداشتم ضعیف باشم و جیغ بزنم
بعضی دردها رو موهامو میشیدم ولی داد نمیزدم اونقدر میله تختو فشار داده بودم که بازوم درد گرفته بود
صبحونه هم ندادن ناهار هم نیاوردن
ظهر شده بود که خانم دکتر با ۱۰ تا دانشجو ربختن بالا سرم و شده بودم کیس آموزش شون دونه دونه دست میکردن تو من . باهام حرف میزدن ولی من فقط سرمو از درد تکون میدادم
که دکتر گفت سه سانت و نیم کامل هم نشده
و آه ناامیدی کشیدم
و تا سرم رو از دستم میکشیدن
شروع کردم اسکات زدن کنار تخت
و راه رفتن موقع درد . دیوار رو میگرفتم و نفس نفس میزدم
تا اینکه پرستار برام یه بطری آب اورد گفت مادرشوهرت روش دعای زایمان خونده گفته بخور
منم شروع کردم خوردن
که یهو کیسه آبم ترکید و من پتو کشیدم رو خودم از سرما
سرما لرز درد
که فهمیدم پنج سانت شدم و پرستاره گفت رفتی توسرازیری
از ۵ تا ۱۰ سانت راهی نیست تا یه ساعت دیگه فولی
که یهو کد ۱۰۱۰ اعلام کردن و همه پرستارا هجوم بردن اتاق بغلی و پرده تخت منو کشیدن و منو تنها گذاشتن
و من ترسیدم صدای همهنه و صدای چندتا مرد رو شنیدم تو زایشگاه
پر شده بود از مرد و زن
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۸ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا ۳ ماهگی
ادامه 🥰۱۲ شب دردم زیاد بود ولی بازم قابل تحمل بود به نظرم باید اعتماد به نفس داشته باشید من هر لحظه اش میگفتم الان پسرم میاد بغلم صورت کاهش و میبینم بعد انگار مسکن بود برام فکر. کردن بهش ساعت ۱۲ یکم با شوهرم چت کردم مامانم گوشیمو یواشکی آورده بود داخل شوهرم و راه نمی‌دادن .یکم با شوهرم چت کردم یکم سر به سرم گزاشت دردام یادم بره ولی چه فایده گذشت خواهر شوهرم اومد با یکی صحبت کرد اومده داخل نوبتی با مامانم هی میومدن کمر مو ماساژ میدادن میرفتن چون خودم با مادرم راحت تر بودم مامانم و گذاشتم بمونه خواهر شوهرم رفت. ساعت ۲ شب شد یهو درد عجیبی اومد سراغم یعنی داشتم راه میرفتم انگار یه فشار بدی رو واژن و مقعدم هست دیگه اونجا واقعا جیغ میزدم که دکترم اومد گفت بخواب دید ۹ سانت شدم. فولم گفت اصلا انتظار نداشتم اینجوری پیش بری بخواب مامانم و بیرون کردن و وسیله ها رو آماده کردن از اونجای که بچه آلوم بود و من نمی‌دونستم چه خبر خیلی خوش خوشی سر کرده بودم 😁 راستی هفت سانت کیسه ابم و خودشون پوکوندن. بعد هی میگفت هر موقع درد داشتی زور بزن هر موقع درد نداشتی نفس عمیق بکش منم یه چند زور زدم فایده نداشت پسرم یکم تو کانال زایمان مونده بود دیدم یکی از خانما گفت عزیزم یه زور محکم بزن بچه ات خفه میشه ها واییییی اینو بگه من انگار دنیا تو سرم خراب شدم از ته دلم زور زدم دیدم گفت سرشو و دارم میبینم و بچه رو گذاشتن تو بغلم راستی سرشو که دیدن بی حسی زدن تو لبه بیرونیمخ سر بشه و قیچی کردن بعد که پسرم و گزاشتن بغلم انگار کل درد تموم شد شایدم سر بودم چیزی نفهمیدم همون لحظه تو ثانیه یچم مدفوع مرد روم 😂 برش داشتن بردنش منم تمیز کردن و بخیه زدن
بخیه چون سر بودم هیچی نفهمیدم هیچی
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۸ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت سوم)
ساعت ۶ دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت فول شدی فقط بچه هنوز کامل نیومده پایین هروقت احساس فشار کردی بگو
من چند دقیقه بعد احساس دستشویی داشتم 😁 گفتم میخوام برم دستشویی ماما دکتر و صدا زد گفت وقتشه بخواب رو تخت
حالا من اصرار که اول برم دستشویی اصلا نمیتونم دکتر که بخواب این بچه اس فکر میکنی😂
دیگه خوابیدم با اینکه خیلی تو کلاسا یاد گرفته بودم چجوری زور بزنم اما بازم خوب زور نمیزدم و دکتر میگفت انرژیتو داری هدر میدی.
این لحظه ی اخر یه کم طول کشید و‌من دیدم چشام سیاه شد به دکتر گفتم چشمام سیاه شد یه دفعه ماما گفت قلب بچه افت کرده
من با شنیدن این حرف حالم بدتر شد
شوهرم که اون لحظه با دستای یخ زده کنارم بود و از ترسش هیچی نمیگفت تا شنید قلب بچه افت کرده حالش از من بدتر شد به کتر گفت یعنی چی که پرستارا اومدن به بهونه کارای بیمارستان بیرونش کردن و دیگه نذاشتن بیاد (بعدا شوهرم به من گفت بهش میگفتن خانومت گفته نمیخوام بیای که اون اصرار نکنه)

شوهرم که رفت بیرون دکتر گفت وسایلای عمل اماده کنید وقت نداریم که سریع چندتا پرستار با کلی وسایل اومدن داخل اتاق
دکتر گفت تا ۵ دقیقه دیگه بدنیا نیاد جراحیت میکنم😭😭😭
من اون لحظه اصلا برام مهم نبود دکتر چیکار میخواد بکنه فقط گفتم یا زهرا بچه م سالم بمونه 😭
دکتر گفت دختر خوب دستتو بگیر زیر پاهات با این انقباض بالاترین زورت و بزن به خاطر بچه ات
من همون کار و کردم و ساعت۶:۳۰ با انقباض اخر یه یازهرا گفتم و یه زور قوی زدم و پسرم مثل ماهی سر خورد اومد بیرون به ثانیه ای تموم دردام تموم شد انگار تا الان هیچ دردی نبوده 😊
مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا ۳ ماهگی
ادامه 😍❤️
انقد شلوغ بود بیمارستان یکی گفت چی شده گفتم خیلی درد دارم از ساعت پنج عصر تا حالا که دو ساعت شده درد ولم نمیکنه منظمم هست بخواب می‌خوام معاینه کنم 🤕 معاینه کرد ۳ سانت باز بود گفت بشین تا پرونده تشکیل بدیم بستری کنیم
من نشسته بودم یه گوشه به مامان های نگاه میکردم که هی میومدن و میرفتن باورتون نمیشه اون شب بیمارستان دیگه تخت خالی نداشت بخش زنان خیلی شلوغ بود بعد شیفت عوض شد یکیشون گفت تو چرا اینجا نشستی 😄 گفتم سه سانت بودم معاینه کرد دیدم زد زیر خنده 😐 سه سانت اگه یه سانت بودی ساکت میشستی فلانی اینو معاینه کن ببینم چند سانته 😳 موندم و آخه مگه مجبورم دروغ بگم زنیکه 😁
دوباره معاینه کرد در عرض نیم ساعت شده بودم ۴ سانت
گفت ۴ سانت بازه سریع بستری کنید
دیدم خندید گفت خوب صبوری همه دو سانت جیغ میزنن تعجب کردم هیچی نمیگی
خلاصه تا بیاد پرونده تشکیل بدن برا من ساعت ده شب شد
من تا اون موقعه که بستری بشم تو سالن راه میرفتم و نشستم غذا خوردم واقعا خاطره خوبی بود همه چی سر حوصله بود بعد دیگه ساعت ده بستری شدم دوباره معاینه کردن گفتن عالیه شش سانت بعد ماما خیلی مهربون بود گفت نوک سینه ها تو ماساژ بده تا سریع فول بشی نیازی به سوزن فشار نباشه من با اینکه تو اتاق بودم مامانمم پیشم بود با توپ ورزش میکردم 😂 یعنی بگم ورزش به خدا جوابه خیلی ام جوابه دیگه ترشحاتم شده بود صورتی و قهوه‌ای لزج .و دردم داشت خیلی نزدیک بهم میشد نفس کشیدن سخت بود ولی هر بار که حس میکردم نمیتونم دیگه یکم دراز می‌کشیدم نفس عمیق می‌کشیدم دوباره پامیشدم راه رفتن مامانم با روغن کمرم و ماساژ میداد همه چی خوب بود تا اینکه ساعت ۱۲ شب
مامان دایار مامان دایار ۸ ماهگی
اومدم تجربه خودم رو از درد واژن که تو هفته های بالاتر خیلی اذیت کننده اس و اکثرا میگن کاریش نمیشه کرد رو بگم. امیدوارم بدردتون بخوره و درد کمتری رو تحمل کنین♥️
من حدودا از ۲۶.۲۷ هفتگی درد استخوان واژن داشتم یبار به دکترم گفتم گفت طبیعیه و نمیشه کاری کرد ولی درد من اینقدر زیاد بود که گاهی وقتا نمیتونستم راه برم. یا تو خونه واژنم رو با دست نگه میداشتم راه میرفتم 😢
سری بعد که به دکترم گفتم، برام پماد دیکلوفناک نوشت.
من از بالش بارداری استفاده میکنم و متوجه میشم زمانی که خونه خودم نیستم و جای دیگه میخوابم اون شبا یا صبح که بیدار میشم درد واژنم خیلی بدتره. پس موقع خواب حتما حتما یه بالش کوچیک بین پاهاتون باشه. از وقتی پماد دیکلوفناک رو استفاده میکنم شبا دردم خیلی کمتر شده و راحتر میخوابم. یه مورد دیگه هم اینه که هر روز سر دوش حموم رو سمت استخوان واژنم میگیرم و آب گرم میزنم بهش. هم فشار آب باعث میشه یکمی ماساژ میده هم اون آب داغ دردش رو کمتر میکنه.
این سه تا حرکت خیلییییی رو دردم تاثیر داشت. مخصوصا دیکلوفناک و آبگرم
مامان لنا و تودلی 🤰 مامان لنا و تودلی 🤰 هفته سی‌ودوم بارداری
❌تجربه زایمان طبیعی من سر بچه اولم‌ ❌

من از ۳۴ هفته دو سانت باز بودم.
۳۷ و ۱ روز بود که شب ساعت ۱۱ دردم خفیف گرفت اما منظم بود تا ۵ صبح راه رفتم و رفتم معاینه گفت همون ۲ سانتی برو فعلا .اومدم خونه تا ۸ شب درد کشیدم از ساعت ۳ ظهر تا ۸ شب دیگه طوری شدید شده بود دردم گرفتنی خم میشدم از درد اما چون گفته بودن وقتی دردت گرفت ورزش هارو بکنی زودتر باز میشی منم‌ موقع ک درد میرفت میشستم و درد اومدنی بلند میشدم ببین چ صبری داشتم ها 😁 رفتم معاینه گفت از صبح چیکار کردی عالی شدی گفتم والله پیاده روی تو خونه و ۶-۷ باری حموم رفتم زیر اب مامانم کمرم ماساژ داده
گفت الان باید بستری بشی اما چون کرونایی داریم ماما اونور کم‌ هست اذیت میشی نمیرسن بهت پس برو ۱۲ شب بیا دیدی دردت زیاد شد زودتر هم میتونی بیای.خلاصه ۱۲ با سه سانت بستری شدم و با سه سانت بازم معاینه تحریکی کرد منو‌ و کیسه ابم رو خودشون پاره کردن و تا ۳ شدم ۸ سانت و بعدش آمپول فشار زدن تا ۴ شدید درد کشیدم و بعدش سرش اومده بود اومد معاینه کرد گفت دیگ‌ از این ب بعد زور بزن و ۴:۱۷ دنیا اومد

همه فک میکنن اگ‌ از اول زور بدی زودتر دنیا میاد اما اشتباه
اگ‌از اول زور بدی بیشتر پاره میشی باید وقتی فول شدی ۱۰ سانت شروع کنی زور زدن من این کار کردم و اینکه تا ساعت ۲ دو نیم ورزش هارو انجام میدادم همش با مامانم
مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها هفته سی‌وهفتم بارداری
پارت ششم
بعد نیم ساعت باز آرامش برگشت به بخش
که از حرفاشون متوجه شدم زائویی حالش بد شده بود انگار خونریزی شدیدی کرده بود
دیگه معاینه درد نداشت چون رحمم باز بود
اصلا حس نمیکردم انگشتهاشون که ساعت چهار عصر گفتن فول شدی
و من خوشحال ترین بودن هی به دخترم میگفتم عجله کن عجله کن
گفتن الان زور بزن
پاهاتو خم کن شکمت و سرتو خم کن تو سینه ت و زور بزن مثل موقع دفع
و من دو ساعت هر وقت دردم میگرفت این کارو میکردم.
به خودم قول داده بودم داد نزنم فقط اسم امام حسین و امام علی و ام البنین رو میاوردم
و نه گریه میکردم و نه جیغ
و تا میتونستم ب خودم کمک کردم
که گفتن حس مدفوع داشتی صدامون کن
منم نیم ساعت گذشت دیدم حس مدفوعی نداشتم ولی خب درد داشتم
الکی گفتم تو رو خدا بیاین
که دیدن نزدیک ۵ تا پرستار اومدن و هی تو واژنم لیز کننده و مواد میریختن
هی شکمم سفت میشد میگفتن یالا زور بزن من اونقدر زور زده بودم که گفتم مقعدم پاره شد نمیتونم
گفتن خانم بچه منو که نمیخوای بزایی بچه خودته
باید بتونی
یکی ساک بچه رو اورد گقت لباس هاشو دربیار نزدیک زایمانته
منم انگار عروسیم بود باورم نمیشد لباس دادم دستشون
و گفتن پاشو بیا دنبالمون اتاق بغلی اتاق زایمان
و من گفتم خدا کمکم کن و راه افتادم