پارت پنجم
اون دختره زود پیشرفت کرد قبل اذان صبح فول شد و بردنش اتاق زایمان
و زایید و اومد کنارم به دخترش شیر داد
و من هنوز سه سانت بودم
دیگه هر پرستاری میومد داخل میگفتم معاینم کن ببین بیشتر نشده؟
میدونستم درد داره ولی خواستم راحت شم
صبح شد دوباره آمپول فشار زدنم
و درد من شروع شد
هر سه دقیقه به مدت ۲۰ ثانیه درد بدی میومد سراغم و من فقط دهنمو محکم میبستم و ثانیه ها رو میشمردم
یا تند تند نفس میکشیدم مثل فوت کردن شمع ولی تند تند
دوست نداشتم ضعیف باشم و جیغ بزنم
بعضی دردها رو موهامو میشیدم ولی داد نمیزدم اونقدر میله تختو فشار داده بودم که بازوم درد گرفته بود
صبحونه هم ندادن ناهار هم نیاوردن
ظهر شده بود که خانم دکتر با ۱۰ تا دانشجو ربختن بالا سرم و شده بودم کیس آموزش شون دونه دونه دست میکردن تو من . باهام حرف میزدن ولی من فقط سرمو از درد تکون میدادم
که دکتر گفت سه سانت و نیم کامل هم نشده
و آه ناامیدی کشیدم
و تا سرم رو از دستم میکشیدن
شروع کردم اسکات زدن کنار تخت
و راه رفتن موقع درد . دیوار رو میگرفتم و نفس نفس میزدم
تا اینکه پرستار برام یه بطری آب اورد گفت مادرشوهرت روش دعای زایمان خونده گفته بخور
منم شروع کردم خوردن
که یهو کیسه آبم ترکید و من پتو کشیدم رو خودم از سرما
سرما لرز درد
که فهمیدم پنج سانت شدم و پرستاره گفت رفتی توسرازیری
از ۵ تا ۱۰ سانت راهی نیست تا یه ساعت دیگه فولی
که یهو کد ۱۰۱۰ اعلام کردن و همه پرستارا هجوم بردن اتاق بغلی و پرده تخت منو کشیدن و منو تنها گذاشتن
و من ترسیدم صدای همهنه و صدای چندتا مرد رو شنیدم تو زایشگاه
پر شده بود از مرد و زن

کاش واقعا خاطره بد اینجا تعریف نکنی همه باردارن استرس میگیرن خب منم طبیعی بودم منم دولتی بودم خیلیم خوب بود برام قرار نیس همه خاطره بد داشته باشن بهتره نکی و استرس نندازی ب جون بقیه

بیمارستان دولتی خیلیییی بده مخصوصا اموزشی
من سر دخترم کلاس زایمان اسان میرفتم هفته ۴۱ بودم دردام شروع نشده بود رفتم بیمارستان بستریم کردن تا صدام درمی اومد سرم داد میگشیدن که اینجا اموزشیه دوست نداشتی نمی اومدی من چون شب بستری شدم شام نخورده بودم گشنه ام بود مامانم شام اورد انداختنش بیرون که چرا اومدی اینجا دخترتم گشنه میزاریم بعد دو روز که بازم هیچ علائم زایمانی نداشتم رفتن از شوهرم امضا بگیرن که امپول فشار بزنن قبول نکرده بود چون اونروز دو نفر فوت کردن سر زایمان منو مرخص کردن شوهرم برد بیمارستان خصوصی خیلی استرس داشتم زایمان طبیعی دیده بودم بیمارستان دولتی اونجا انقد باهام خوب رفتار میکردن کلی باهام حرف زدن تا اروم شم بعد به دکترم زنگ زدن میخواستم طبیعی زایمان کنم ولی ضربان بچه یهو افت کرد اورژانسی بردنم سزارین یعنی خدا رحم کرد من دولتی زایمان نکردم هرکی پول داره نره دولتی من بمیرمم نمیرم بیمارستان دولتی

خانوم جان بهتر نیست بیشتر از زایمانای بد و نگران کننده که به اندازه کافی اینجا گفته میشه از زایمانای خوب بگین؟
اتفاقات تلخ و عوارض انقدری که اینجا بولد میشن اتفاق نمیفتن. ترس به دل مادرا نندازید تو رو خدا.
بابا خیلیا همینجوری از زایمان ترس دارن چه طبیعی چه سز چرا دامن میزنید؟
والا انگشت شمارم نیست کسانی که از زایمان خوبشون بگن ولی تا دلت بخواد از تجربیات وحشتناک حرف میزنن. از عوارض و فواید زایمانا گفتن بد نیست ولی دیگه نه اینجوری😐

خو بعدش!
کد ۱۰۱۰ مال چی بود چی سرش اومده بود

خب بقیه اش

بگو منتظر ادامه هستیم

ب نظرم اتفاقا خوبه ک امید بهمون بده سختی کشیده ولی اخرش زایمان طبیعی داشته ...

این چیزارو تعریف نکنین لطفاً

قشنگ ته دل همه ی مامانارو خالی کردی افرین😕

چقد خوب جزئیات یادته 😮‍💨😮‍💨

کد ۱۰۱۰ براچی بودش

وای من تازه داشتم با زایمان طبیعی کنار میومدم الان از ترس سکته میکنم🥴😥