پارت سوم زایمان طبیعی
منو مستقیم بردن اتاق که بالاش نوشته بودن اتاق درد
سه تا تخت داشت
سه تا خالی
منو برد تخت وسط
ساک و وسایلم رو گذاشتم تو کمد و منتظر نشستم رو تخت استرس داشتم و بی دلیل گریه م گرفته بود
یهو رفتم یه پلاستیک خالی از ساکم در اوردم که اگه بالا بیارم خودمو کثیف نکنم.
یه مستخدمی اومد گفت بهتره شلوار تو دربیاری منم مثل یه بره حرف گوش کن شلوارمو دراوردم تا کردم بالا سرم
گفت پایین رو لخت کردی روسری برای چیه اونم دربیار. درش ادردم گذاشتم تو ساک
غروب شده بود . پرستار اومد زیرم یه پد نوار بهداشتی گذاشته بود منم دراز کشیدم که دیدم بخاطر فشاری که به رحمم اورده بودن ترشح خونی ازم میاد‌
برام شام یا بهتره بگم آخرین وعده غذایی آوردن
ماکرانی بد‌مزه
کنار همون پد کثیف نشستم و دو قاشق خوردم حالم بهم خورد رفتم انداختم سطل آشغال
و آبمیوه و کیک خوردم .
و اومدن بهم سرم وصل کردن
و یه دستگاه به شکمم وصل کردن برای نشون دادن انقباض رحمم‌
در سکوت دراز کشیده بودم که یه دختر ۱۶ ساله زائو به اتاق باهام ملحق شد
و تخت کناریم دراز کشید.
و من کم کم درد پریودی اومد سراغم.

۸ پاسخ

کدوم زایشگاه بودی عزیزم ؟

از دست این دکترا وپرستاراااا

🥲🥲🥲چقدر بده زایمان

یاابلفض🥲

موهای تنم‌ سیخ شد 😑😑😑

مگه 30هفته زود نیست برای زایمان

بازم بزا

هعییییی ب منم درد واردشد الان باورکن چقددرکت میکنم انگارمنی سرزایمان اولم بااین تفاوت ک ۳روزهیچی بم ندادن بخورم😔

سوال های مرتبط

مامان علیراد |👼🏻☁️ مامان علیراد |👼🏻☁️ هفته سی‌وهفتم بارداری
سلام از دیروزی که تو بیمارستان گذشت🥲☁️
انشالله گذر هیچکدومتون به بیمارستان نیوفته بعضی از این بیمارستان ها پرستارا یا ماما ها همشون عقده ای بیسواد دورهم جمع شدن آدم واقعا حرصش میگیره!!
~ اینکه من دیروز دوبار کمردرد پریودی گرفتم به فاصله نامنظم مثلا یه بار صبح یه بار هم عصر ، ولی از عصر شکمم سفت میشد بااینکه حرکات بچم خیلی خوب بود و محکم ولی شکمم سفت بود و زیر دلم هم شروع کرد به درد گرفتن ، دیگه نگران شدم و با دکتر درمیون گذاشتم و گفت برو بیمارستان الزهرا معاینه و نوار قلب 🥲
بااینکه خیلی میترسیدم خداروشکر چیزی نبود گفتن دوباره اگه دردت گرفت بیا😮‍💨

رفتم اونجا و بعد پذیرش که به زور میکردن همشون خسته ، گفتن برم رو تخت صاف دراز بکشم تختی که شیب دار هم نبود چند ساعت علاف کردن که اگه یه همکاری خوشش اومد بیاد دستگاه رو وصل کنه درحالیکه همشون اونجا بیکار نشسته بودن!
بعد یه پرستار اومد و دستگاه وصل کرد به تخت حتی شیب هم نداد و رفت اوایل قلب بچه خوب بود ولی بعدش حس کردم شکمم خیلی سفت شد، نفس کشیدنمم سخت بود ، دستگاه یهو صداد داد مامانم و همسرم گفتن ضربان قلب پسرم رسید به ۵۵ یعنی داشت گریم میگرفت ینی چییی!! مامانم رفت دکتر و پرستار صدا کرد پرستار نیومد :)
بعدش دکتر اومد منو به پهلوی چپ برگردوند و ضربانش اوکی شد !
< ادامه کامنت >
مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها ۱ ماهگی
پارت چهارم زایمان طبیعی
هر ۱۰ دقیقه درد پریودی خفیف میاد سراغم و اون دستگاه کنارم شروع میکنه بوق زدن
دو ساعت گذشت تا مخم کار کنه و فهمیدم انقباض گرفتم و اون دستگاه نوار درد منو گزارش میده
یه پرستار اومد یهو بی دلیل سرم داد زد گفت شنیدم با دکتر همکاری کردی و یهو دست کرد تو واژنم. گفتم تو رو خدا با پماد معاینه کن خشک خشک درد داره. گفت اینجا پماد مماد نداریم و چون پرستار چاق بود انگشتهاش هم تپل بودن و کوتاه خیلی زور میزد که دستشو برسونه رحمم و باز فشار فشار فشار. منم چون ترسیده بودم یهو با صدای بلند به خودم گفتم عزیزم تحمل کن تحمل کن تموم میشه تموم میشه بخدا تموم میشه. یهو دلش سوخت گفت عزیزم میدونم درد داره منم دارم کمکت میکنم. اره عزیزم تموم میشه میری خونه.
ساعت ۱۱ شب اومدن سرم رو از دست من و اون دختر کشیدن
گفتن شبها آمپول فشار ب زائو نمیزنیم.
یه پرستار برام یه توپ گنده اورد گفت میخوام امشب فول بشی ها
گفت نیم ساعت موقع درد رو توپ بپر بپر کن و موقعی که درد تداری هی باسنتو بچرخون
از اونجا که من ساعت نداشتم به جای نیم ساعت سه ساعت رو توپ این حرکت رو انجام دادم. و اون پرستار رفت گرفت خوابید .
که یهو جیغ های اون دختر شروع شد
با تموم وجودش جیغ میزد
بی وقفه جیغ زد خودشو محکم میزد
پرستارا اومدن بهش گفتن حقته تا پریود میشی میری شوهر میکنی. از مادرت میپرسیدی درد زایمان چجوریه بعد حامله میشدی.
هر کی اومد یه چیزی بارش کرد
یکی گفت اینو ببین کنارت نشسته جیکش در نیومده هر دوتا سه سانت هستید
ولی اون خودشو به دیوار میزد
دلم براش سوخت بلند شدم یه لیوان آب دادم دستش.
مامان هدیه خدا مامان هدیه خدا هفته سی‌وسوم بارداری
تجربه من از زایمان لطفاً بخونید...امیدوارم همه نینیاشونو سالم بغل بگیرین من خودم خیلی عزاب کشیدم عید بود رفتیم روستا شاد شنگول بودم شب ساعت 2یهو درد پریودی گرفتم رفتم زایشگاه شهرمون فورا گفتن باید زایمان کنی 28هفته منم درد داشتم جیغ میزدم گریه میکردم شوهرم رضایت داد برم واسه زایمان منم گرفتم برگه رو پاره کردم گفتم من نمیرم زایمان بچم میمیره شوهرم گفت چیکار میشه کرد گفتم بریم شهر دیگه از آشخانه رفتم بجنورد توراه همش گریه میکردم منو بردن زایشگاه خوب معاینه کردن آمپول زدن دردام بخوابه بعد گفتن زیر 9ماه قبول نمی‌کنیم بعد رفتم زایشگاه دیگه مستقیم رفتم اتاق زایمان هردکتری اومد بالا سرم نفهمید از چیه ازمایشامم خوب بود درست ساعت 12شب یهو تمام زیرم خیس شد یه مایع بدون رنگ بد بو کیسه ابم سوراخ شد دردام تموم شد ....من از 28هفته.اونجاموندم هرهفته آزمایش سنو هرروز سرم داشتم افسردگی گرفته بودم سر اذان گریه میکردم دعا می‌خوندم فقط بچم بمونه آب بچه بلاخره اومده بود بالا دکتر گفت 35, ختم میدم من 34عفونت خون گرفتم رفتم واسه زایمان طبیعی به علت ارتجاعی بودن تو یک روز نصف دوستانت دهانه رحمم بازشد بعد میومدن هی معاینه منم خوابیده بودم دکتر زد بهم بیدار شدم گفت اومدی برا زایمان گرفتی خابیدی نبضم رفت بالا فورا لباس پسوند بردن واسه سزارین بهترین لحظه بود سزارینم بعد اونم خوب بود فقط اونجایی که شکممو فشار دادن خیلی ازیت شدم بچمم با وزن 1990بدنیا اومد چهار روز رفت دستگاه چون قندش پایین بود
مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها ۱ ماهگی
پارت پنجم
اون دختره زود پیشرفت کرد قبل اذان صبح فول شد و بردنش اتاق زایمان
و زایید و اومد کنارم به دخترش شیر داد
و من هنوز سه سانت بودم
دیگه هر پرستاری میومد داخل میگفتم معاینم کن ببین بیشتر نشده؟
میدونستم درد داره ولی خواستم راحت شم
صبح شد دوباره آمپول فشار زدنم
و درد من شروع شد
هر سه دقیقه به مدت ۲۰ ثانیه درد بدی میومد سراغم و من فقط دهنمو محکم میبستم و ثانیه ها رو میشمردم
یا تند تند نفس میکشیدم مثل فوت کردن شمع ولی تند تند
دوست نداشتم ضعیف باشم و جیغ بزنم
بعضی دردها رو موهامو میشیدم ولی داد نمیزدم اونقدر میله تختو فشار داده بودم که بازوم درد گرفته بود
صبحونه هم ندادن ناهار هم نیاوردن
ظهر شده بود که خانم دکتر با ۱۰ تا دانشجو ربختن بالا سرم و شده بودم کیس آموزش شون دونه دونه دست میکردن تو من . باهام حرف میزدن ولی من فقط سرمو از درد تکون میدادم
که دکتر گفت سه سانت و نیم کامل هم نشده
و آه ناامیدی کشیدم
و تا سرم رو از دستم میکشیدن
شروع کردم اسکات زدن کنار تخت
و راه رفتن موقع درد . دیوار رو میگرفتم و نفس نفس میزدم
تا اینکه پرستار برام یه بطری آب اورد گفت مادرشوهرت روش دعای زایمان خونده گفته بخور
منم شروع کردم خوردن
که یهو کیسه آبم ترکید و من پتو کشیدم رو خودم از سرما
سرما لرز درد
که فهمیدم پنج سانت شدم و پرستاره گفت رفتی توسرازیری
از ۵ تا ۱۰ سانت راهی نیست تا یه ساعت دیگه فولی
که یهو کد ۱۰۱۰ اعلام کردن و همه پرستارا هجوم بردن اتاق بغلی و پرده تخت منو کشیدن و منو تنها گذاشتن
و من ترسیدم صدای همهنه و صدای چندتا مرد رو شنیدم تو زایشگاه
پر شده بود از مرد و زن