خاطره زایمان قسمت سوم
خلاصه که دردای شدید من ساعت ۱۰ و نیم صبح شروع شد و من رو به شدت اذیت میکرد مامام اومد دوباره معاینم کرد و گفت هنوز ۵ سانتی😣😣😫و من دیگه واقعا کلافه شده بودم آخه کلی رو توپ ورزش کرده بودمو دردامم زیاد بود فکر میکردم بیشتر شده باشه اما نشده بود
ساعت ها و دقیقه ها میگذشت و من فقط حضرت فاطمه رو صدا میزدم به دردهام فشار هم اضافه شده بود و واقعا داشتم اذیت میشدم
ساعت ۱۲ ماما دوباره معاینه کرد و گفت ۷ سانتی و خیلی خوبه
همونجا سریع زنگ زد به دکترم
و من رو ساعت ۱۲ و نیم بردن رو تخت زایمان از شدت درد نمیتونستم حرف بزنم فقط همون خانومی که اپیدوال میزد اومد و یه دوز دیگه اپیدوال زد برام که دردام رو خیلی کم کرد و فقط احساس فشار داشتم
و واقعا دوز آخریش تاثیر گذار بود
دیگه دکترم اومدو ماما هم شکمم رو فشار میداد
با دوتا زور ناقابل فاطمه خانوم به دنیا اومد و من همه چیو فراموش کردم
با اینکه زیاد درد کشیدم اما انگار نه انگار که دردی داشتم وقتی دخترم رو دیدم همه چیو فراموش کردم.....بعدش هم دکترم بخیه زد که فکر کنم ۴ تا بود
و بعد هم بردنم ریکاوری تا به دخترم شیر بدم و تماااام
الان هم آقا محمد طاهاتو دلمه و من برای دیدنش لحظه شماری میکنم انشاا... که هم من و هم همه مامانا ی باردار نی نی هامونو سالم و راحت به دنیا بیاریم😘😘😘😘😘😘😘😘😘

۶ پاسخ

آمین
خدا جفتشون رو برات حفظ کنه

چند کیلو بود ک فقط ۴ تا بخیه خوردی خیلی خوبه

الهی آمین انشاالله گلم به امیدی خداوند

عه مگه دوقلو سزارین نمیکنن

توکل برخدا عزیزم 😵‍💫

ای جانم

سوال های مرتبط

مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۸ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۸ ماهگی
خاطره زایمان :
(قسمت اول)
سلام این خاطره زایمان اولمه گفتم تعریف کنم شاید به درد کسی بخوره و از استرس بعضی ها کم کنه☺

من تو بارداری اولم کلاسای تئوری زایمان رو بیمارستان صارم میرفتم تا ۲۰ هفته بعد از اون هم کلاسای ورزش بارداری و پیش خانم کرباسی رفتم که واقعا عالی بود.😊

از هفته ۳۳ دردای پریودی اومد سراغم و هربار پیش دکتر میرفتم میگفت طبیعی....
گذشت تا ۳۶ هفته و ۶ روز بودم از شب قبلش همون دردای پریودی اومد سراغم
ولی کمی بیشتر بود هم تعداد دفعات هم شدتش ولی اصلا جوری نبود که اذیت بشم یا فکرم پیش زایمان برم
فقط تا صبح نتونستم درست از درد بخوابم.
من وقت دکترم هفته ی بعدش بود اما صبح به شوهرم گفتم نره سرکار که بریم دکتر ویزیت شم.😁
ساعت ۱۲ ظهر رفتیم مطب دکتر و گفتم بین مریض اومدم و تا ساعت ۱:۳۰ معطل شدم.
وقتی رفتم دکتر گفتم دیشب درد داشتم گفت پس بزار معاینه ات کنم😯 منم چون اولین معاینه ام بود و خیلی ترس از معاینه داشتم کلی ترسیدم🤕
اما خداروشکر با کلی ژل معاینه کرد و اصلا درد نداشت 😊
وسط معاینه چشمای دکتر اینجوری شد (😳😳)
گفت الان درد نداری؟ گفتم اصلا از صبح‌درد نداشتم فقط دیشب درد داشتم.
نشست پشت میزش یه نسخه نوشت داد دستم با خنده گفت دختر ۵ سانتی برو بیمارستان تا من بیام 🤒🤒
این جمله رو که شنیدم یه دفعه استرس گرفتم چون اصلا منتظر زایمان نبودم.
دیگه من وسایلمم اماده کرده بودم رفتم خونه یه دوش سریع گرفتم و تند تند وسایلمو جمع کردم و رفتیم سمت بیمارستان
مامان رهام و رونیا💕 مامان رهام و رونیا💕 ۴ ماهگی
تجربه زایمان اولم (پسرم الان ۴سال و نیم هستش)


خب اول از همه من از ۲۵هفتگی کلاس های زایمانمو شروع کردم و خیلی کمک بهم کرد ،ورزشایی که اموزش دادن از هفته ۳۵شروع کردم به انجامشون من لگن درد بدی داشتم ولی به سختی بازم ورزش میکردم
دکترم ماه اخر بهم گفت اگه تا ۷اذر دردت گرفت که هیچی اما اگه درد نگرفت ۷اذر ساعت ۸صبح بیا بیمارستان
من دیگه ماه اهر کلی پیاده روی کردم و پله هارو بالا و پایین میرفتم
رابطه بدون حلو گیری و ….هرچیزی که بلد بودمو به کار بردم😄
دیدم نه دردم نگرفت رسید به ۷اذر من صبح پاشدم اماده شدم کارامو کردم رفتم بینارستان تا کارای پزیرشو کردیم شد ۹من بستری شدم
معاینه که کرد ۲سانت باز شده بود ولی هیچ دردی نداشتم
خلاصه زنگ زد دکترم اومد و منم رفتم تو زایشگاه و شرررروووع ماجراااااا 😁
امپول فشار بهم زدن (امپول فشار دیگه اخرته زایمان طبیعیه از نظر درد)
تا ۵سانت دردا قابل تحمل بود مثل پریودی بعد ۵سانت وارد فاز فعال میشی
دردا زیادتر میشه ولی خب روند زایمان سریع تر میره جلو
اشتباهی که من میکردم موقع معاینه ها همکاری نمیکردم و اذیتشون میکردم خودمو سفت میکردم هم خودم اذیت میشدم هم اونا ریلکس باشین و خودتونو شل بگیرین و نفس عمیق بکشین
زور الکی نزنین وقتی دمار میگه زور بزن ،همون موقع زور برنین جیغ و‌داد الکیم نکنیم انرژی خودتون گرفته میشه
خلاصه این بینا هم چنتا روش بی دردی هم برام اوردن که بد نبود تصمیم گرفتم زایمان دومم اپیدورال کنم .
دیگه بعد کلی ۱۰سانت فول شدم ماما گفت سرشو دارم میبنم دکترو صدا زد اومد
و جنتا زوردرست خسابی زدم و پسر قشنگمو دادن بغلم
نمیدونین چه حس نابیه کل دردام از بین رفت خستکیام رفتن فقط حالم خوب بود سبک شده بودم
موقع بخیه هم اصلا متوجه چیزی نشدم
مامان فاطمه،محمدطاها مامان فاطمه،محمدطاها هفته چهلم بارداری
خاطره زایمان قسمت دوم
خلاصه بستری شدم و دوباره معاینه شدم و گفتن ۵ سانتی و من درخواست اپیدورال کردم چون میدونستم بعد ۵ سانت اپیدورال میزنن
اما مامام گفت بچه مدفوع کرده و اول باید از دکترت اجازه بگیریم که اپیدورال بزنیم برات یا نه
منم به گریه افتادم که توروخدا برام بزنین اگر اپیدورالم نمیکنین پس سزارینم کنین😅😅😂
خلاصه که دردام اونجا قابل تحمل بود برام ولی از آخرش میترسیدم
و خودمو حسابی باخته بودم
مامام اومد بالا سرم و گفت نوار قلب میگیریم ازت اگر خوب باشه اپیدوالت میکنیم من یه خورده امیدوار شدم😊
بعدش نوار قلب گرفتنو گفتن خوبه و با اجازه دکترم اپیدوالم کردن.....
و دردای من کاملا از بین رفت و یه توپ آوردن گفتن ورزش کن و من حسابی داشتم کیف میکردم🤣🤣🤣🤣فکر میکردم تا آخر دیگه هیچ دردیو نمیفهمم در صورتیکه اینطور نبود😣😣😣😣😣
چون دخترم مدفوع کرده بود دوز دارو رو کامل برام تزریق نکرده بودن البته این حدس خودمه😓
و بعد تقریبا یک ساعت و نیم دردای شدیدی توی کمرم پیچید که منو بی طاقت کرد و من هی داد میزدم که توروخدا بیاین دارورو شارژ کنین و میومدن تزریق میکردن اما هیچ تاثیری نداشت به نظرم الکی میزدن😕چون دخترم مدفوع کرده بود نمیخواستن زایمانم طولانی بشه چون خطرناک بود
مامان لنا و تودلی 🤰 مامان لنا و تودلی 🤰 هفته سی‌ودوم بارداری
❌تجربه زایمان طبیعی من سر بچه اولم‌ ❌

من از ۳۴ هفته دو سانت باز بودم.
۳۷ و ۱ روز بود که شب ساعت ۱۱ دردم خفیف گرفت اما منظم بود تا ۵ صبح راه رفتم و رفتم معاینه گفت همون ۲ سانتی برو فعلا .اومدم خونه تا ۸ شب درد کشیدم از ساعت ۳ ظهر تا ۸ شب دیگه طوری شدید شده بود دردم گرفتنی خم میشدم از درد اما چون گفته بودن وقتی دردت گرفت ورزش هارو بکنی زودتر باز میشی منم‌ موقع ک درد میرفت میشستم و درد اومدنی بلند میشدم ببین چ صبری داشتم ها 😁 رفتم معاینه گفت از صبح چیکار کردی عالی شدی گفتم والله پیاده روی تو خونه و ۶-۷ باری حموم رفتم زیر اب مامانم کمرم ماساژ داده
گفت الان باید بستری بشی اما چون کرونایی داریم ماما اونور کم‌ هست اذیت میشی نمیرسن بهت پس برو ۱۲ شب بیا دیدی دردت زیاد شد زودتر هم میتونی بیای.خلاصه ۱۲ با سه سانت بستری شدم و با سه سانت بازم معاینه تحریکی کرد منو‌ و کیسه ابم رو خودشون پاره کردن و تا ۳ شدم ۸ سانت و بعدش آمپول فشار زدن تا ۴ شدید درد کشیدم و بعدش سرش اومده بود اومد معاینه کرد گفت دیگ‌ از این ب بعد زور بزن و ۴:۱۷ دنیا اومد

همه فک میکنن اگ‌ از اول زور بدی زودتر دنیا میاد اما اشتباه
اگ‌از اول زور بدی بیشتر پاره میشی باید وقتی فول شدی ۱۰ سانت شروع کنی زور زدن من این کار کردم و اینکه تا ساعت ۲ دو نیم ورزش هارو انجام میدادم همش با مامانم
مامان کارن 💙نیلا🎀 مامان کارن 💙نیلا🎀 ۲ ماهگی
پارت ۳
بله من به شوق اینکه انقباضم نداشتمو دردم نداشتم با شنیدن اینکه صبحم زایمان میکنم تا صبح به درو دیوار اتاق نگا میکردم که فقط بشه ساعت ۷ من زایمان کنم چون هیچی نمیدونستم سنمم کم بود فک میکردم همه چی دیگ تمومه پرستارا رفتن گرفتن خوابیدن منم تک و تنها تو اتاق هیچکسم نبود گوشیم همراهم نبود همراهم نداشتم تا صبح یماه گذشت البته هر یکساعت یبار میومدن منو معاینه میکردن که حاضر بودم ده تا بچه بیارم اون پرستارا نیان منو معاینه کنن خیلی بد اخلاق و وحشیانه معاینم میکردن تنها قسمت سخت همین بود ساعت ۷ صبح دکتر اومد اونم دستکش پوشید اونم‌معاینم کرد گفت این خانوم از دیشب تا حالا یه بند انگشتم دهانه رحمش باز نشده سرم فشار و چند تا امپولم‌ریختن توش برام‌وصل کردن که بعلههه دردای من شروع شد اولش دردا فاصلشون زیاد بود منم تنها امیدم این بود که به ۴ سانت برسم اپیدوال برام انجام بدن از قبل در مورد اپیدوال تحقیق کرده بودم که تنها انگیزم برا زایمان طبیعی همین بود که اپیدورال انجام میدم راحتم
من هر نیم ساعت یبار معاینم‌میکرد که بدون تغییر بودم تا ۱۲ ظهر من به ۱ سانت رسیدم بعد از دیشب هر چی خورده بودم بالا اورده بودم ابم‌نمیتونستم بخورم فوری بعدش بالا میاوردم فشارمم پایین بود کیسه ابمم که دیگ اب نمیومد ازم لخته خون میومد که از ضربان قلب بچم‌میگفتن اوضاع خوبه باید ادامه بده یه چیزی خیلی مهمه اصلا نباید جیغ بزنین دادو هوار بکشین فقط موقعی که دردا میاد سراغتون باید تند تند نفس بکشین ورزش کنین که خیلی کمکتون میکنه با جیغ دردا بیشتر میشه من درد داشتم ولی دردای زایمان واقعا غیر قابل تحمل نیست اصلا نگران نباشین مثل دردای پریودی از کمر به پایینه
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۸ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت سوم)
ساعت ۶ دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت فول شدی فقط بچه هنوز کامل نیومده پایین هروقت احساس فشار کردی بگو
من چند دقیقه بعد احساس دستشویی داشتم 😁 گفتم میخوام برم دستشویی ماما دکتر و صدا زد گفت وقتشه بخواب رو تخت
حالا من اصرار که اول برم دستشویی اصلا نمیتونم دکتر که بخواب این بچه اس فکر میکنی😂
دیگه خوابیدم با اینکه خیلی تو کلاسا یاد گرفته بودم چجوری زور بزنم اما بازم خوب زور نمیزدم و دکتر میگفت انرژیتو داری هدر میدی.
این لحظه ی اخر یه کم طول کشید و‌من دیدم چشام سیاه شد به دکتر گفتم چشمام سیاه شد یه دفعه ماما گفت قلب بچه افت کرده
من با شنیدن این حرف حالم بدتر شد
شوهرم که اون لحظه با دستای یخ زده کنارم بود و از ترسش هیچی نمیگفت تا شنید قلب بچه افت کرده حالش از من بدتر شد به کتر گفت یعنی چی که پرستارا اومدن به بهونه کارای بیمارستان بیرونش کردن و دیگه نذاشتن بیاد (بعدا شوهرم به من گفت بهش میگفتن خانومت گفته نمیخوام بیای که اون اصرار نکنه)

شوهرم که رفت بیرون دکتر گفت وسایلای عمل اماده کنید وقت نداریم که سریع چندتا پرستار با کلی وسایل اومدن داخل اتاق
دکتر گفت تا ۵ دقیقه دیگه بدنیا نیاد جراحیت میکنم😭😭😭
من اون لحظه اصلا برام مهم نبود دکتر چیکار میخواد بکنه فقط گفتم یا زهرا بچه م سالم بمونه 😭
دکتر گفت دختر خوب دستتو بگیر زیر پاهات با این انقباض بالاترین زورت و بزن به خاطر بچه ات
من همون کار و کردم و ساعت۶:۳۰ با انقباض اخر یه یازهرا گفتم و یه زور قوی زدم و پسرم مثل ماهی سر خورد اومد بیرون به ثانیه ای تموم دردام تموم شد انگار تا الان هیچ دردی نبوده 😊
مامان دایار مامان دایار ۸ ماهگی
اومدم تجربه خودم رو از درد واژن که تو هفته های بالاتر خیلی اذیت کننده اس و اکثرا میگن کاریش نمیشه کرد رو بگم. امیدوارم بدردتون بخوره و درد کمتری رو تحمل کنین♥️
من حدودا از ۲۶.۲۷ هفتگی درد استخوان واژن داشتم یبار به دکترم گفتم گفت طبیعیه و نمیشه کاری کرد ولی درد من اینقدر زیاد بود که گاهی وقتا نمیتونستم راه برم. یا تو خونه واژنم رو با دست نگه میداشتم راه میرفتم 😢
سری بعد که به دکترم گفتم، برام پماد دیکلوفناک نوشت.
من از بالش بارداری استفاده میکنم و متوجه میشم زمانی که خونه خودم نیستم و جای دیگه میخوابم اون شبا یا صبح که بیدار میشم درد واژنم خیلی بدتره. پس موقع خواب حتما حتما یه بالش کوچیک بین پاهاتون باشه. از وقتی پماد دیکلوفناک رو استفاده میکنم شبا دردم خیلی کمتر شده و راحتر میخوابم. یه مورد دیگه هم اینه که هر روز سر دوش حموم رو سمت استخوان واژنم میگیرم و آب گرم میزنم بهش. هم فشار آب باعث میشه یکمی ماساژ میده هم اون آب داغ دردش رو کمتر میکنه.
این سه تا حرکت خیلییییی رو دردم تاثیر داشت. مخصوصا دیکلوفناک و آبگرم