یه چیزی بپرسم بگید حس منو میتونید درک کنید ؟
فقط لطفا سرزنش نکنید چون این احساسات من گذرا هستن
من خیلی اوقات تو دلم میگم کاش بچه دار نمیشدم
برعکس کسایی ک نزدیک زایمان ذوق دارن من میترسمو دوس دارم زایمانم دیرتر باشه
میدونم آدمی نیستم ک بخوام در حق بچه کم بزارم ولی خودمو خیلی اذیت میکنم
یعنی انگار از وجود خودم بدم میاد
نمیتونم تو جمع باشم ، حتی کنار خانوادم
دوس دارم خودمو قایم کنم
دوس دارم تو هیچ عکس خانوادگی نباشم
سعی میکنم حالمو خوب کنم ها
ولی نمیتونم
شوهرم کلا ازم سرد شده از وقتی حامله هستم
شاید بخاطر همینه ک از خودم بدم میاد
و شاید بخاطر همینه ک میگم کاش بچه نداشتم
بچها من واقعا باید چیکار کنم ؟ شماها هم درگیر این حس ها هستید یا فقط من اینطورم؟!
من مامان بدی نیستم ب هیچ وجه
اما این فکرها و ایکاش ها سرزنش ها همش تو مغزم رژه میره
دیگ صورتم نمیخنده
دیگ انرژی ندارم
دلم یه اتفاقی میخاد ک بتونم از ته دل بخندم
خیلی بارداری سختی بود
کلا منو رابطم با شوهرمو بهم ریخت
خوش بحال کسایی ک شوهرشون همراهشونه
برا من ک خودمم میرم سمتش منو دیگ نمیخاد!
افسوس

۱۶ پاسخ

اره خیلی قبول دارم رفتار شوهرادم تواین دوران خیلیییی تاثیرمیزارع روادم

عزیزم شاید افسردگی حاملگی گرفتی و خبر نداری و بعصی حرفات شوهرتو دلسرد کرده . قبل حاملگی شوهرت چطور بود ؟فکر نکن علائم بد بارداری هست قربونت برم .منم از وقتی حامله شدم شیر شدم میگم بچه دارم هر کی هم اذیتم کرد حتی شوهرم بچمو دارم

منم همینم چون شخصیت کمال گرا دارم و اکثرا فکر و خیال میکنم تو خودم میریزم و ی تم افسردگی همیشه دارم😂😂 ولی چن وقت پیش زد ب سلامتیم این وضعم یکم سعی میکنم خودمو بزنم ب بیخیالی کمتر فک کنم هرچی میشه حتی در مورد زایمان میگم همون روز همونجا باهاش روبرو میشم از الان فک کردن هیچ سودی نداره. بچه هم فقط ب مساعلش و مسعولیتاش فک میکنم مث بقیه ذوق نمیکنم ولی اگر برگردم عقب بازم باید بچه دار میشدم چون نشدنش هیچی از شرایط روحیمو بهتر نمیکرد و عقب انداختنش بدتر میکرد. تو این دورانم ادم زودرنج میشه رفتارای بقیه بیشتر ناراحتش میکنه مخصوصا همسر ک توقعمونم بیشتره بنظرم باهاش صحبت کن خیلی ملایم توضیح بده شرایطتتو و اینکه در مقابل چطور باشه کمک میکنه بهت . ببین چی خوشحالت میکنه انجام بده من سریال میبینم ازین فانتزیا روحیم عوض میشه ببین تو باچی حالت بهتر میشه خودتو مشغول کن

عززیزم بعدزایمان درست میشه ولی بدزایمان ک سرحال شدی نشاور برو افسردگی بارداری گرفتی

اگه خیـــــــانتی در کار باشه
آدم از همه چی بیزار میــشه
درکــــتون میکنم عــــزیزم 🥺

عزیزم شما رو خدا برگزیده واسه مقام مادری ,میدونی هستند ادمایی که چقد حسرت این روزای شمارو میخورن چقد هزینه میکنن که فقط یبار این حس و حالو تجربه کنن... اصلا اینطور فک نکن, حتما خدا در شما دیده که بهتون فرزند داده... فقط دنبال حال خوب خودت باش به هر شکلی که راحتی...به اون جوجه خوشگل تو شکمت فکر کن که اول از همه تو مسئول حال خوبشی,سعی کن خودت دنبال انرژی مثبت بری صبحا دوش بگیر کتاب بخون اهنگ گوش کن برقص ورزش کن... یذره به خودت برس و ارایش کن... قطعا همسرتونم ببینه که برای خودتون وقت میذارین و ارزش قائلین حتما ارتباط بهتری باهاتون میگیره

منم همینه شوهرم
من میذارم رو حساب اینکه میگه من سنگین شدم و هورمون هام بهم ریخته هست طرفم نمیاد

عزیزم واقعا حق داری.من الان ک زایمان کردم گریه میکنم چون جسم وروحم مث قبل نمیشه واینکه اگ یه زمانی همسرم ازم زده بشه وسمتم نیاد بغض خفم میکنه.اینکه یک ماه ویک هفته از زایمانم میگذره ولی رابطه نی نی مون باپدرش بهتره تا رابطش بامن !ومن غصه میخورم وحسودیمم میشه ولی خب اون پدرشه غریبه ک نیس

منم درکت میکنم
چون منم اینجوری میشم بضی موقه ها فکرای چرت و پرت میکنم 😂 ولی سعی میکنم ریلکس کنم. مدیتیشن برای من خیلی جواب بوده توام راجبش تحقیق کن انجام بده کار خاصی م لازم نیس انجام بدی
گوگل و یوتیوب سرچ کنی چیزای مفیدی پیدا میکنی

بهت حق‌میدم...ولی این ی واقعیت غیر قابل انکاره ک تو بارداری و بعد زایمان رابطه بین زن و شوهر کلا کمتر و کمرنگتر میشه و دورتر میشن...
کلا ی دوره عجیبی هست...
من سر دخترم کاملا تجربه کردم...واقعا سخته ولی میگذره بچه یکم‌بزرگتر شه و از اب و گل در بیاد...باز گرم‌میشین و باز وقت میکنید بهم برسین...

اینم بگم چون هنوز تجربه حس مادری نداری اینطوری میگی ...وقتی بچتو بغلت بگیری میفهمی ک چقدر پر حس خوب و قشنگ‌میشی...سختی داره ولی بشدت شیرینه...

ب روحیت برس یکم...دیگه آخراشی یکم‌دیگه صبور باش...

با همسرتم صحبت کن حتما...

عزیزم تو یه معجزه خلقت و درون خودت داری ک ی سریا تو حسرت و آرزوش موندن
ب این فک کن ک چقد خدا دوستت داشته گذاشته همچین چیزی و تجربه کنی
در رابطه با همسرتم ببین اگ راه داره باهاش حرف بزن علتشو بپرس استرستو باهاش در میون بزار. صحبت کردن اونم از راه درستش میتونه خیلی کمک کننده باشه
اینم ک میگی دوس نداری هیچ جا باشی مشکلی نداره تو هرجور آرامشتو پیدا میکنی همون کارو بکن. ولی نزار زیاد تنها باشی چون کلا برای روحیه ت خوب نیس
ب این فک کن ک قراره ی کوچولو بیاد تو بغلت ک کل دنیات میشه.
درکت میکنم کلا بدنت و فکر و روحیه ت میریزه بهم تو بارداری ولی باید صبر داشته باشی.

همش بستگی به رفتار شوهر آدم داره ، من موقع پسرم همین حس رو داشتم شوهرم زیاد پشتم نبود و درکم نمیکرد البته چون تجربه ای نداشت رابطمون هم سرد شده بود و همش بحث داشتیم منم دقیقا حس شمارو داشتم خیلی ماه اخر احساسات منفی و بدی رو تجربه کردم ، اما الان خداروشکر چون شوهرم رفتارش باهام خوبه و خیلی مراقبمه و درکم می‌کنه اصلا این حسو ندارم ، واقعا همه این حس و حال ها برمیگرده به رفتار شریک زندگی آدم چون ماه های آخر هورمون زنانه زیاد میشه آدم به کوچیک ترین چیز ها افسردگی میگیره که من متاسفانه موقع پسرم تا دوماه بعد تولدش افسردگی داشتم

اونام افسردگی میگیرن بالاخره شوهر من تا فهمید بچه پسرع بقدری حسادت میکرد ک حد نداشت

بخاطر همون هاتم می‌تونه باشه ولی شوهرت چرا نخوادت

عشق من توروخدا انقد خودتو اذیت نکن نشین انقدر فکر کن اینا باعث دور از جون افسردگی میشه بعدا یه عمر حسرت میخوری 🥲🥲

عزیزم پاشو به خودت برس دوش بگیر ارایش کن لباس خوب بپوش سعی نکن خودت و به کسینزدیک کنی فقط رو حال خوب خودت تمرکز کن اونوقته که شوهرتم میاد سمتت الان شرایطزندگیت اینه میتونی تغییر بدی؟نهه پس باید سهی کنی قشنگ سپریش کنی نه خودت سخت ترس کنی

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر هفته سی‌وهفتم بارداری
یه درد دلی میخام بکنم ک بابتش همیشه ناراحتم و ناراحت میمونم.😔
من ادم دلنازک و زودرنجی ام.و البته سازگار .
تو دوران بارداریم خیلی مشکلات پیش اومد خیلی بحثا باشوهرم داشتیم. انتظار داشتم خیلی منو درک کنه اونم مرد خوبیه اما نمیدونم چرا انقدر این دوران دعوا کردیم هروقتم خوب بودیم باهم خیییلی خوب بودیم ولی دعوا زیاد داشتیم. دلم میخاس خیلی هوامو داشته باشه چون این دوران وقتی گذشت دیگ برنمیگرده ک جبران کنه هرکاریم کنه هرچقدرم بهم خوبی کنه دیگه جبران دوران بارداری نمیشه. چندبار بهش گفتم یکم اخلاق بد این روزامو تحمل کن بعدا جبران میکنم دست خودم نیس زودرنج شدم ولی اخرش نشد من خیلی زیاد گریه میکنم دست خودم نیس اگ یه حرفی بهم بزنه ک ناراحت کننده باشه بلافاصله حرفش تموم نشده اشکام میریزه بیرون.
الان ک اخرای بارداریمه قلبم انگار تیکه پاره شده همش ب این روزها و هفتهای گذشته فک میکنم میگم چرا انقد بد گذشت این روزا دیگ جبران شدنی نیستن ک با اینک خسته شدم از بارداری و دلم میخاد نینیمو بغل کنم اما از طرفی دلم میخاد انقد باردار بمونم تا شاید جبران بشه برام که از دلم بیرون بره😔😔😔😔😔😭.
واقعا چجوری میشه فراموش کرد؟؟؟؟؟؟؟
وقتی دیگ برنمیگرده با چی جبران میشه؟؟؟؟؟
من هرروز هرروز بهش فک میکنم گریه میکنم شوهرمم بیشتر عصبانیتش بخاطر اینه ک من گریه میکنم میگ چرا الکی گریه میکنی ولی الکی نیس بخدا نمیتونم جلو اشکامو بگیرم حتی وسط خندیدنمم یادم بیفته اشکم میریزه بیرون😔😔😔😔😭😭😭😭
دلم میخاس روز زایمانم بهترین روز باشه خوشحال ترین باشم از طرفی اصلا دلم نمیخاد دیگ حتی دست شوهرمو بگیرم یا مستقیم تو چشاش نگاه کنم با اینک خیلی دوسش دارم و وابستشم😭😭😭😭😭😭😭