۱۳ پاسخ

باور میکنی منم دلم نمیخواد کسی بیاد کنارم یا پیشم حداقل تا چند روز من همش استرس به هم ریختگی خونه رو دارم آخه وسواس شدید دارم بعد خونه مو نامرتب میکنن به هم میریزن نمیگم دوست ندارم مهمون بیاد ولی همون فکر درست کردن غذا که خودشون این کارو میکنن رو اعصابمه

عزیزم الان این حسو داری مطمعنم بعد زایمان دوست داری مامانت باشه و از بچه مراقبت کنه و خودت استراحت کنی،
این حس بیشتر از خسته گی های آخر بارداریه
منم تقریبا همینم دوست دارم همش تنها باشم الانم بعد زایمان هم.

عزیزم هرمونات به هم ریخته ان شاء الله که خوب میشی منم یه روز دیگه داشتم سر هیچ و پوچ دیوونه میشدم فقط ذکر الا بذکر الله تطمعن القلوب بخون

عزیزم اصلا خودتو سرزنش نکن، حستو قبول کن و سعی نکن سرکوبش کنی بعنوان یه احساس طبیعی(مثل غم، شادی و اضطراب) قبولش کن بذار بیاد و بره، قطعا بعد زایمان حال و هوات عوض میشه ولی اگر نشد هم بازهم طبیعیه که از لحاظ روانی نتونی تا چهار ماه با بچه و شرایط جدیدت ارتباط بگیری. تنها نکته‌ی مهم خودتی و پذیرش احساست اصلا سرکوب نکن

منم مثه تو بودم قبل زایمانم
مامانم اومد واسه زایمانم اما از روز اول تمون کارای بچه با خودم بود
آشپزی هم خودم میکردم مامانم فقط ظرف میشست و جاروبرقی میکشید
با این حال چون یکی بود پیشم همش حس میکردم خونم نا مرتبه اونجوری که میخوام نبود زندگیم
حتی بچه هم بیتابی میکرد مامانم خواب بود و نمیفهمید
فقط سه روز با بچه موندم بیمارستان واسه زردی اون سه روز واسه شوهرم غذا پخت
بعد از ظهرا بی دلیل میومد بیمارستان که من تنها نباشم و این باعث میشد من نتونم تو اتاق مادران یه تایمی استراحت کنم
شوهرم خجالتیه بعد زایمان نمیتونست بهم محبت کنه منم بی دلیل گریه میکردم میدیدم فقط بچرو دوس داره
کلا اوضاعم بهم ریخته بود بیشتر
سه روزه رفته و خودم زندگیمو دستم گرفتم تایمایی که بچه خوابه به کارای خونه میرسم یوقتایی کنارش میخوابم
شوهرم شبا میاد باهم راحت حرف میزنیم بهم محبت میکنه
حالا از الان عزا گرفتم که قراره هفته دیگه دوباره برگرده😂 نمیدونم چجوری بگم نیا

اگر زایمانت طبیعی باشه خودت هم میتونی بعد از چند روز ک مامانت بره ‌.منم دوست ندارم کسی بیاد ولی حیف شهر غریب و سزارین نمیشه

عزیزم هر کسی رو‌ که باهاش راحت تری پیشت باشه اولاش خیلی سخته تنهایی

حس میکنم مشکل از منه که اینجوری ام اخه زن داداشم تا وارد ماه ۹ شد رفت خونه باباش ولی من دوس نداشتم نرفتمو نمیرم. همیشه فک میکنم عیب از منه

ادم دست خودش نیس حساس میشه ولی نگو دست تنها نمیش هیچ کاری کرد من خیلی کمبود خواب دارم شب بیداریاش خیلی سخته باید یکی کنارت باشه

منم دوست دارم تنها باشم، هیچکسم نیاد دیدنم

منم بچه اولمه دوست ندارم کسی دوروبرم باشه با اون حال بد روزای اول شلوغی واقعا حال ادمو بد می‌کنه این حسا اکثرنمون داریم عزیزم
انشالله تو موقعیتش قرار گرفتی بهترین حالو تجربه کنی

مگه میشه کسی پیشت نباشه با اون درد میتونی خودت جمع جور کنی؟

منم از نظر روحی خیلی تحت فشارم ،هر چی بیشتر به زایمان نزدیک میشم بیشتر وحشت میکنم

سوال های مرتبط

مامان kocholo❤️ مامان kocholo❤️ ۱ ماهگی
یه چیزی بپرسم بگید حس منو میتونید درک کنید ؟
فقط لطفا سرزنش نکنید چون این احساسات من گذرا هستن
من خیلی اوقات تو دلم میگم کاش بچه دار نمیشدم
برعکس کسایی ک نزدیک زایمان ذوق دارن من میترسمو دوس دارم زایمانم دیرتر باشه
میدونم آدمی نیستم ک بخوام در حق بچه کم بزارم ولی خودمو خیلی اذیت میکنم
یعنی انگار از وجود خودم بدم میاد
نمیتونم تو جمع باشم ، حتی کنار خانوادم
دوس دارم خودمو قایم کنم
دوس دارم تو هیچ عکس خانوادگی نباشم
سعی میکنم حالمو خوب کنم ها
ولی نمیتونم
شوهرم کلا ازم سرد شده از وقتی حامله هستم
شاید بخاطر همینه ک از خودم بدم میاد
و شاید بخاطر همینه ک میگم کاش بچه نداشتم
بچها من واقعا باید چیکار کنم ؟ شماها هم درگیر این حس ها هستید یا فقط من اینطورم؟!
من مامان بدی نیستم ب هیچ وجه
اما این فکرها و ایکاش ها سرزنش ها همش تو مغزم رژه میره
دیگ صورتم نمیخنده
دیگ انرژی ندارم
دلم یه اتفاقی میخاد ک بتونم از ته دل بخندم
خیلی بارداری سختی بود
کلا منو رابطم با شوهرمو بهم ریخت
خوش بحال کسایی ک شوهرشون همراهشونه
برا من ک خودمم میرم سمتش منو دیگ نمیخاد!
افسوس