۱۲ پاسخ

تو چرا واسه بقیه ۱۰۰تو میزاری

تو اینو میگی عزیزم. من شوهرم از زن سابقش یه دختر داره . میگفت ما دیگه بچه نمیخوایم چون دختر من دختر تو هم هست. منم گفتم درسته ولی دخترت خواهر برادر میخواد. خلاصه راضیش کردم حامله شدم وقتی خانواده شوهرم فهمیدن اونقدر ب شوهرم حرف زده بودن که چرا بچه دار شدین. هیچ کدوم از خواهرشوهرام یا پدرشوهرو مادر شوهرم بهم تبریک نگفتن. حتی الان هم همش میگن بچه خوب نیست دیگه همین براتون بسه دیگه بچه دار نشین . دلم از حرفاشون میشکنه خواهر شوهرام واسه دختر همسرم خیلی خرج میکنن و بهش میرسن ولی هنوز یه جفت جوراب نگرفتن بگن اینم واسه پسر تو . هنوز یه تبریک خشک و خالی نگفتن

فداتشم چقدر از حرفات دلم گرفت.خدا به قلب مهربون و بزرگت ارامش بده و هرچی از خدا میخوای بهش برسی
اوناهم جواب کارشونو میگیرن خودتو اذیت نکن💙

سلام گلم ،خوش به سعادتت که این قدر مهربون بودی با مادر شوهرت
شما هر کاری کردی برای رضای خدا بوده خودشم جواب کارهای خیرتو میده ،بزرگترین هدیه داشتن یک کوچولوی سالم و نازه که خدا بهت داده
سعی کن همیشه با هر کس اندتزه لیاقتش رفتار کنی هیچ وقت ۱۰۰ درصد توانتو هیر از برای خودت وبچت و شوهرت نزاری،همیشه به فکر این باش چطوری از لحظه هات لذت ببری ،حرف های بقیه همه باد هواست،
انشاالله که همیشه موفق و سربلند باشی

عزیزم نگران نباش خدای تو هم بزرگه ب خدا توکل کن سعی کن دیگه با هرکسی مثل خودش رفتار کنی

خیلی زحمت اینو اونو نکشید .اولویت خودتون وبچه هاتون باشن.من که همین کاروکردم هیچکس ازم هیچ انتظاری نداره.نه فامیل شوهر نه خانواده خودم.درحدی واسه بقیه کارمیکنم که اذیت نشم.

عزیزم فکرنکن همه مث خودتن بعضیا خوبی حالیشون نیس فکرمیکنن وظیفته بری مامانشونو ببری حموم ازاین به بعد توام نرو حتی زنگم زدن جواب نده چقد بیشعورن چقد حرص خوردم از دستشون من

من 4 سال پیش واسه خواهرشوهر و مادرشوهرم یه کارایی کردم
که واسه خواهرو مادر خودم نکردم تاحالا


ولی یه روز یه جا یه کاری کردن دیدم مقصر خودمم
هیچ‌وقت هیچ‌وقتتتت واسه هیچ کسی ته توانتو نزار
خودت بعدش میسوزی

و اینکه میگی بقیه رفتن خصوصی
شرایط زندگی هرکس فرق داره
منم الان به شخصه میتونم برم خصوصی زایمان کنم 35 تومن بدم
ولی خودم نمیرم میگم بزار بشه 18 تومن بقیش تو زندگیم بمونه

به بقیه اجازه نظر دهی نده
بگو تصمیم خودم بوده
هرکسی صلاح خودش و بهتر میدونه
و اینکه بابت قربونی
باید ببینی همسرت داشته از لحاظ مالی و نخریده ؟؟؟؟
اگر داشته مقصره یه گوسفند کوچیک کمتر از ۱۵ تومن نیست
اگر نداشته باید درک کنی واقعا شرایط اقتصادی بده

شیرینیم باید بهش میگفتی شاید بلد نبوده
مثلا من خودم شوهرم هیچ کدوم از کارارو بلد نیست خودم باید بهش بگم

اما شوهرت چشه آخه یه دسته گلی جعبه شیرینی هفف

خدا بهت صبربده مطمعنم خدا خوبیتو جبران مبکنه به خاطر دل شکستت . ولی بعدن تجربه کن دیگه به جز خودت برای کسی مایه نذار

برن بدرک تجربه شدبرات

خداكمكت كنه عزيزم
سعي كن ١٠٠ تو براي همه نزاري

سوال های مرتبط

مامان السانا🥰🥰 مامان السانا🥰🥰 ۵ ماهگی
فردا تولدمه.... انقد دلم‌گرفته و گریه کردم ک چشام دورش کامل کبود شده... باورم نمیشه تو این‌۱۲ روز چ چیزایی و تجربه کردم🥲
بعد از زایمان مستقیم ربتم‌ای سی یو بچم و ندیدم ۲ روز اونجا بودم.. چون ندیده بودمش برام راحت بود. بعد ک‌رفتم بخش و دیدمش شد دنیام... مرخص شدم اومدم خونه شوهرم حتی ی شاخه گل هم برام نخرید خبری از قربونی نبود ینی هیچیه هیچی. تو بیمارستان هم همین بود. مامانم اومده بود خونه ما ک بمونه پیشم بخاطر شوهرم کوتاه اومدم نرفتم خونه بابام اینا ولی وقتی اومدم خونه همون جور خشک و خالی، حتی ی نیم نگا ب بچه نمینداخت خودم و زدم زمین ک الا و بلا میرم خونه بابام. اون‌شب موندیم‌خونه ما. چون برا دخترم دستگاه زردی آورده بودیم و جا ب جاییش و کسی حال نداش انجام بده. با شوهرم دعوام‌شد حسابی، فرداش شوهرم‌رف سرکار تو راه اونجا تو اس ام‌اس دعوای حسابی کردیم . شاید باورتون نشه ولی مادر پدرش نیومدن دیدن بچه. بعد ۵ روزگی بچه اومدن. شوهرم برگشت گفت قربونی و مامانم اومد میخوام ببرم منم دیگ دادم رف رو هوا ک ی دفه بگو برت اون داری میبری انقد از لحاظ روحی داغون بودم ک فقط گریه میکردم
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۸ ماهگی
#تجربه زایمان
(بیمارستان میلاد لاهیجان)
پارت چهارم:واسه پذیرش رفتیم بخش مادر همراه من دو تا خانم باردار دیگه اومده بودن واسه پذیرش که یکیش دکترش دکتر خودم بود و فهمیدم ک دکترم روز عمل من ی عمل دیگه داره،تو بیمارستان اون روز آزمایش خون دادم،نوار قلب دادم و دکتر بیهوشی منو ویزیت کرد و کارام برای شنبه آماده شد از اونجایی ک من آدم معذبی هستم دوست نداشتم با کسی تو ی اتاق باشم واسه همین درخواست اتاق خصوصی دادم و بعد زایمان فهمیدم چقدر کار درستی کردم که اتاق خصوصی گرفتم🥴
خلاصه اون روز کارم تموم شد و اومدم خونه و همچنان استرسی نداشتم و ریلکس بودم که واقعا برام جالب بود این موضوع😳
تو این فاصله ی روزه تا زایمان خانواده همسرم چند بار اومدن پیشم و بهم سر زدن و همش سعی می‌کردن بهم روحیه بدن و میگفتن نه تو دختر قوی هستی خیلی خوب زایمان میکنی و میای فامیلام  و دوستام بهم زنگ میزدن بهم انرژی میدادن و تو راس همه مادرم وپدرم و همسرم بودن که خیلی بهم انگیزه میدادن🙂