۲ پاسخ

یروزی میرسه به این روزا و این خاطرات میخندیم و میگیم چه زود گذشت دورانی بوداااا

این روزها هم میگذره و مثل اون روزها فقط لحظه های شادش تو خاطر میمونه، غصه ات نباشه ، توکل کن بخدا خودش صحیح و سالم نگهش میداره

سوال های مرتبط

مامان نی نی گل مامان نی نی گل ۲ سالگی
مامانا یه سوال موقع غذا دادن به بچه هاتون باید حتما سرشون به کتاب یا گوشی یا تی وی گرم باشه وگرنه غذا نمیخورن؟ یا با شربت خواب اونم تازه ۴۰ دقیقه باید رو پا تکونش بدم تا بخوابه یا وقتی هم که خوابه باید تمام چراغا خاموش همه خواب باشن نیم ساعت بعد از اینکه از رو پام بذارمش زمین پاشه ببینه نیستم خونه رو میذاره رو سرش که چرا رفتی ب کارت برسی. یا همش نق میزنن و دم ب دقیقه بهونه میگیرن مگر اینکه یکی ببرشون بیرون یا صبح تا شب سرگرمشون کنه. یا با اسباب بازی به غیر از ماشین بازی نمیکنن؟  حرفم که فقط کلمه همه چیو با جیغ و گریه اههه اههه میخواد بگه و بدست بیاره. یا وقتی عکس خوراکی مورد علاقه شو تو فلش کارت یا تی وی میبینه جیغ که من الان اینو میخوام. لجبازیشم که هیچی مثلا گریه میکنه شیر بده بعد که بهش میدم گریه میکنه که چرا شیر درست کردی. یا وقتی ی جا میریم اصلا نمیشینه حتی تو بغلمم خودشو سر میده پایین ک بره.

واقعا این حجم از رو اعصاب بودن پسر دو ساله ی من عادیه؟ چیکار کنم خسته شدم ناشکری نمیکنم چشم شو وا میکنه جیغ و گریه بهونه مگر اینکه سرش گرم باشه 
مامان گیسو و گیلدا مامان گیسو و گیلدا ۲ سالگی
از پوشک گرفتن گیلدا شده بود برام یه بار سنگین چرا که هیچ جور همکاری نمی‌کرد به بهونه ی آب بازی و یا عروسکش رو میذاشتم میگفتم ببین نینی جیش میکنه یا با خودم می‌بردم سرویس اصلا انگار نه انگار دریغ از یه بار نشستن رو دستشویی فرنگی یا به قول قدیمیا سرپا میگرفتم گریه میکرد و بهونه می‌گرفت .
احساس ناتوانایی و عجز میکردم منی که دختر بزرگمو یکسالو نیمه از پوشک گرفتم حالا با گیلدا همه جوره به در بسته خورده بودم.
گفتم خدایا خودت گیلدا رو بشونش روی دستشویی فرنگی واقعا نمیتونم از دست من کاری بر نمیاد همش واسه این مسئله در دعا بودم.
تاچند شب پیش گیلدا بدجور همه پاش سوخته بود [به موقع عوضش میکردم با این حال سوخته بود ] هرچی پماد میزدم انگار نه انگار تا دیشب که به همسرم گفتم حتما از پوشکه بچمون دیگه نمی‌بندمش دلم نمیاد با اینکه میدونستم همکاری نمیکنه قراره گریه کنه .
گیلدایی که تا دیشب و دیروز گریه میکرد و باهاش به در بسته میخوردم یهویی یه شب، سوختگیش شد بهونه که دیگه نبندمش و به این راحتی بیاد بشینه روی دستشویی فرنگی نه اعصابی خوردکنه نه چیزی ،اینقد تغییر از دیروز تا حدی که وقتی جیش داره میگه جیش و تو دستشویی فرنگی جیشش رو میکنه این یعنی معجزه[گیلدایی که وقتی شلوارش رو درمیاوردم که جیش کنه ولی جیشش رو نگه می‌داشت. تا شلوارش رو پاش میکردم شِلوارش رو کثیف میکرد].
باز قوت خداوندمو در ضعف خودم دیدم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
مامان علیرضا🌻💛 مامان علیرضا🌻💛 ۲ سالگی
از همون زمانی که به یه شناخت از خودم رسیدم عاشق ازدواج و تشکیل خانواده بودم عاشق بوی نوزاد عاشق دست و پاهای کوچولوشون زمانی که تازه ازدواج کرده بودم و هنوز قصد بارداری نداشتم
اگه جایی نوزاد یا بچه بامزه ای میدیدم با ذوق نگاش میکردم و اشک تو چشمام جمع میشد که نکنه من این حسو تجربه نکنم تو دوماهی که اقدام بودم و نمیشد سخت ترین روزهای زندگیم بود هر روزم پر از استرس و دلشوره خدا خیلی دوسم داشت که علیرضا رو زود بهم داد
اومدن علیرضا تو زندگیم مثل ی معجزه بود علیرضا با بودنش خیلی چیزارو بهم داد خیلی چیزارو یادم داد
تو این دوسالی که کنارمه ی آدم دیگه شدم یکی که واقعا از خودش راضیه خودشو دوست داره
علیرضا بهترین خوب ترین هدیه خدا به من بود
امروز مبینم همه روز مادرو تبریک میگن ازشون تشکر میکنن
من میخوام از کوچولوم تشکر کنم که با اومدنش دنیا رو بهم داد ممنونم علیرضا تا دنیا دنیاست جونمم بخاطر میدم 💋♥️
دعا میکنم تمام کسایی که آرزو ی کوچولو تو زندگیشون رو دارن مادرشدن رو تجربه کنن 🌻🤎