۹ پاسخ

سلام عزیزم اگه تکرار نشه تو ذهنش نمیمونه خیالت راحت

یاد دخترت نمیمونه چیزی هنوز توجه ای به این چیزها ندارن

یادش میرع

فقط ب مامانت وخواهرت تذکربده که دیگه تکرارنشه

نه بابا عزیزم بچس نمیفهمه ویادشم نمیمونع

ممکنه هم تو ذهنش تا یه مدت بمونه چون دختر من که خیلیییی همه چی یادش می مونه،هرموقع حرفشو هم زد بهش توضیح میدی که کار زشتی کرده کار زشت باید جوری بگی که متوجه بشه …بعدش کم کم بگیرش به بازی و‌حواسشو پرت کن،کلا بهش اموزش بده تربیت جنسی رو و‌دیگع دخترت رو تنها نذار

عزیزم یه نصیحت به جای خرص خوردن الکی از این به بعد جایی که بچه خواهرت هست نرو چون بچت بی ادب میشه و مطمئن باش دفعه بعد جای دیگه شلوار بچه ی خودتو میکشه پایین شاید ناراحت بشی از حرفم ولی واقعیت داره با چشمای خودم از همسایه اینو دیدم که مهمان بودیم و سر بچش در اوردن اونارو نمیتونی عوض کنی خودتو عوض کن اگر بچت مهمه و آیندشو دوست داری بشدت رفتارو امدتو کم کن سعی کن جشنی هم میشه مجبوری بری اونا هم هستن بشدت مواظب بچت باش و سرگرمش کن نزار برن اتاق یا با اونا همبازی بشه

یادش نمیمونه خیالت راحت

این تلنگری بود که حواست باشه دیگه حتی یه لحظه ام دخترتو حتی با بچه خواهرت حتی در حضورت مادرت تنها نذاری خیلی خیلی مهمه

سوال های مرتبط

مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید