۱۲ پاسخ

به نظرم شما باید اول خودت و خانواده خودتو در نظر بگیری
دختر شما تنهاست ، مادر شوهرتونم که کمکتونه ، دیگه به نظر فکر کردن به بچه جاریتون جزو اولویت های خیلی خیلی پایینه

هر کی زندگی خودشو داره، مامانش باید دلش به حال بچش بسوزه و یکی دیگ بیاره نه شما!!

شما زندگی خودتون رو دارید

شاید جاریت شما رو ببینه اونم ترغیب بشه
یا شاید اصلا یه مشکل شخصی داره که نمیخواد کسی بفهمه
درهرصورت اون زندگی خودشو داره و دلایل خودش

شما مسئول تصمیم گیری بقیه نیستین
مامانش دلش نمیسوزه برا بچش بعد شما دلت میسوزه
بنظرم دلسوزی بیجاست
ب زندگی خودت برس عزیزم

عزیزم زندگی خودتون اختیار دارید برای زندگی خودتون هستین وقتی یکی دیگه اوردین بگین بهش که اجی توهم هست وتو خواهر بزرگشونی اینجور ناراحت نمیشه بچه اگر مادرشوهرت کمکته بیار

بیار جاریتم علاقه مند می شه نی نی کوچولو کلا همه رو وسوسه می کنه حتی منی که از بچه بیزار شدم 😄

کاش این پیاما نخونده بودم
خودت دخترت شوهرت هیچی فکر جاری ودختر جاری آخه؟!!!!!

حتماً بیار اگه نیاری بعداً پشیمون میشی

اگہ مادرشوھرت کمکتہ بیار

بنظرم اگه‌تو بیاری جاریم هم میاره

من خیلی بچه دوم دوست دارم ولی خیف بودجش نیست

سوال های مرتبط

مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
بالاخره به همسایمون گفتم که بچه هامون خونه همدیگه نرن
نمیدونم کار خوبی کردم یا نه چون هم خانمه آدم خوبیه دخترشم دوس دارم ولی بعضی کاراش رو اعصابمه، و اینکه دخترم دوست دیگه ای نداره و تنها میمونه
کاراش که میگم رو اعصابمه اینه که وقتی میاد خونمون هر پنج دقیقه یه بار میگه خاله آب میخوام هر دو دقیقه میگه خاله اخ دهنم خون اومد خاله اخ دستم درد گرفت و... یه لحظه نمیذاره آرامش داشته باشم
یا مثلا همین که وارد خونمون میشه میگه خاله چی داری بخوریم
چند روز پیش اومد گیلاس یکم داشتیم دادم خوردنش، دو روز بعدش اومد همین رسید گفت خاله گیلاس بیار بخوریم گفتم تموم شد گفت میوه چی داری گفتم نداریم گفت غذا چی گفتم رو گازه هنوز نپخته گفت یخچالتونو باز کن ببینم چی دارید😐 این چیزا تو وجود من قفله، من تو خونه مادرشوهرمم از گشنگی بخوام بمیرمم نمیگم چی دارید
یا مثلا میاد خونمون میره رو میز و صندلی دخترم میشینه دخترمم رو زمین میشینه گریه میکنه
چند روز پیش رفتیم مسجد دوتایی رفتن مهرای سنگی مسجدو اوردن بازی کنن همشو برداشت نذاشت دخترم بازی کنه نصفشون کردم نصفشو دادم دخترم نصفشم به دختر همسایه گفتم اینجوری بازی کنید باز مهرای دخترمو ازش گرفت گفت میخوام برج بسازم گفتم خب یکی تو بذار یکی دختر من باز نذاشت دخترم بذاره دخترمم گریه می کرد منم اوردمش خونه، یکسره حرف میزنه خونمون که میاد یک ثانیه نمی تونه یه جا بشینه
یه سال از دختر من بزرگتره مادرش نوشتن اعداد رو بهش یاد داده ولی من نمیخوام دخترم تو سن کم با آموزش مستقیم چیزی یاد بگیره
هروقت میاد با حالت تحقیر به دخترم میگه من فلان چیزو بلدم تو هم بلدی دخترم با حالت خجالت میگه نه
مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
خانما یه چیزی بگم براتون بخندین فقط‌..ما با مادرشوهر جاریمتو یه ساختمانیم بعد هفته ای یه بار یا دوبار شام و ناهاری میریم پایین خونه مادرشوهرم اون نمیاد خونه ماها ولی هر دفعه ما و جاریم اینا یه چیزی میگیریم میریم پایین دور هم میخوریم بعد امشب بردارشوهرم مواد اسنک و گرفته بود رفتیم پایین مادرشوهرم خورد کرد سرخ کرد موادشو اماده کرد بعد اسنک پز اورد اون مواد و میریخت رو نون من میپختم جاریمم کنار نشسته بود نگاه میکرد کلا زیاد کار نمیکنه بعد سفره انداختیم شام خوردیم دخترم به مادرشوهرم گفت دستتون درد نکنه مادرشوهرم گفت مامان به زنعمو باید بگی مال اونا بود دخترمم گفت زنعمو که کاری نکرد فقط نشست نگاه کرد تو و مامانم درست کردیم واااای 😅😅😅همگی ترکیدیم از خنده یعنی جاریم و با خاک یکسان کرد😅😅😅بعد من و جاریم رفتیم ظرف بشوریم اینا خوشش اومده بود هی به دخترم میگفت از زنعمو تشکر کن میگفت زنعمو که کاری نکرد بزار حداقل ظرفا رو بشوره🤣🤣🤣 میگن حرف راست و از بچه بشنو