سلام ظهراومدم کیک وژله درست کردم مثلابرادخترم تولدبگیریم خودمون. ریسه تولدرواوردم بزنم دیوارافتادن پشت مبلودیوارشوهرم غرغرکردکه کاردرست میکنی براادم ،کی میخواددربیاره، باز اومدم ریسه روباچسب بزنم ازم میگیره میگه بده هیچی بلدنیستی اصلا.منم دادم بهش رفتم ظرفاروبشورم دخترم اومدچسبیدب پاهام وگریه کردمنم توجه نکردم گفتم باباش ک تلویزیون نگامیکنه بیادببره.نیومدمنم دخترمو بردلشتم گفتم ببنددهنتودیگه.شوهرمم دعوام کردگف نمیخوادتولدبگیری دهنتوببندهم نگو. منم گفتم خیلی مهمه برات واحساس داری پاشو برش دارگریه نکنه انگارکه بچه یکی دیگه اس. ناراحت شدم ریسه هاروهم کندم گفتم تولدنمیخواد.الانم اون قهرکرده بجای من. یه روز سرکاره دوروز خونه اس همش تلویزیون نگامیکنه.گیرمیده ب پسرم. اصلابرابچها وقت نمیذاره بازی نمیکنه بیرون نمیبره
واقعا بعضی موقعها کم میارم و گریه میکنم.صحبت کردن باهاشم فایده نداره

۲ پاسخ

لعنت به همه مردان که یکیشم ور دل منه

سلام هی خواهر درد من هم یکشنبه تولد شوهرم همش غرغر میزنه

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی😍 مامان توت فرنگی😍 ۴ سالگی
مامانا دلم گرفته. خواستم اینجا درد و دل کنم. چند وقتیه شیطنت و لجبازی پسرم خیلی زیاد شده، خیلی هم ب من وابسته اس. من افسردگی و اختلال اضطراب فراگیر دارم و تحت نظر روانپزشکم و همسرم بیشتر اوقات سرکاره. جدیدا پسرم حتی نمیخواد من با تلفن هم. صحبت کنم. امروز اومدم خونه مامانم ک یکم حالم بهتر بشه،تا رسیدیم پای پسرم سر خورد و افتاد زمین و گریه کرد، منم خیلی ترسیدم. بعد خواهرم تو اتاق بود و پسرم با گریه رفت تو اتاق و ماشینشو برداشت و پرت کرد، ماشین لعنتی صاف خورد تو سر خواهرم! خواهرم برداشت ماشینای پسرمو پرت کرد و چند تا حرف بار پسرم کرد. منم گفتم خب حالا این بچه اس نمی‌فهمه تو چرا داری ماشینارو پرت میکنی و شروع کرد هر چی از دهنش در میومد و بمن گف ک بچت وحشیه و شعور نداره و هیچی یادش ندادی، منم گفتم با‌شه بذار ببینم تو بچتو چجوری تربیت میکنی،خلاصه یکی اون گف یکی من.... منم کیفمو برداشتم ک برگردم خونمون ک مامانم نذاشت، منم گریه هام بند نمیومد و ی لحظه نمیتونستم جلوی اشکمو بگیرم،خواهرم اومد تو گف چی شده، مامانم گف داره میره و این صداشو بلند کرد و گف مگه من چی گفتم! منم گفتم مگه تو حال و روز منو نمیدونی ک این رفتارو میکنی برگشت چند تا فحش هم ب همسرم داد ک دلیل حال بدت شوهر نفهمته. خلاصه دلم خیلی گرفته، تنها کسی ک باهاش درد و دل میکردم همین خواهرم بود ک اینجوری جوابمو داد! دلم خیلی گرفته، نمیدونم چیکار کنم اصلا، همینجوری اشک چشمام میاد پایین، از طرفی دلم نمیخواد پسرم ببینه، نمیخوام بفهمه من چقد آدم ضعیفیم، ولی انگار باید اونم بفهمه من چیم....