بیایید یاد جریان تصادف مون افتادم بگم
ماشین پدرشوهرم برداشته بود شوهرم اومد منو برد دکتر برف اومده بود بچه هم نداشتم اون موقع خلاصه رفت تو میدون دور بزنه یهو ی نیسان. مثل خر اومد کوبید ب ماشین هیچ از سمت راننده زد شیشه خورد شد ریخت رو سر شوهرم ماشین یکم کج شد صاف شد خدا رجم کرد چپه نشدیم خلاصه یارو اومد پایین دید ماسالم هستیم بعدش شوهرم تا اومد ب خودش بیاذ یارو سوار شد در رف هیچ دیگ دم مردم گرم پلاکش برداشتن بعدش زنگ زدیم مامور و فلان بعدش دیگ منم مریض بودم جال نداشتم یهو دیدم ی خیر ندیده هول داره بهم ماچ می‌فرسته از دور اول گقتم شاید با کس دیگه دیدم ول نمیکنه هی داره ماچ بوس قلب می‌فرسته منم حالم بذ مریض شوک زده اونم هی میومد نزدیک ماچ میفرستاد شوهرم و مردم پیش ماشین فلان گفتم چکار کنم ول نمیکنه
میومد نزدیک انقدر حالم بد بود فقط نگاه میکردم بعدش چند تتا زن اومدن پیشم فهمیدن یارو داره بوس می‌فرسته رفتن فوش دادن گم شد رف بعدش شوهرم ماشین گرف منو برد خونه بابام خودش رف من با اون حال رفتم خونه بابام تا رفتم تو چشم قرمز گریون بی حال شوک زده بابام مامانم گفتن چیشده شوهرت. کتکت زده نکنه گفتم ن وایی اینا باور نمیکردن رفتن زنگ زدن شوهرم گف تصادف کردم و فلان هیچ بابام شروع کرد گف خاک تو سر شوهرت زانندگیش ضعیفه فلان 🤣🤣🤣 وایی ی تصادف کلی جریان داشت در کل خداروشکر بخیر گدشت خودمون طوریمون نشد اما یارو بی ناموس در رف

۴ پاسخ

خوب پلاکش گرفتین چه جوری در رفت خسارت نداد؟

میخواست روحیه بده😂😂😂😂🤣🤣🤣

خندم گرفت😂😂ای خدا اون یاروهه چه احمقی بوده تو اون اوضاع من جات بودم ی لگد میزدم تو صورتش

😀😀😀همه رو سکته دادی
اه چقدر بدم میاد از ادمای هول خیلی چندشن

سوال های مرتبط

مامان هاکان مامان هاکان ۲ سالگی
طبق تاپیک قبل...پسرم از دیروز سرفه میکرد گه گداری.امروز ساعت ۱ ظهر به بعد تب کرد. خونه مامانم بودم. شیاف پیشم بود.براش گذاشتن و پاشویه کردم. تبش نیومد پایین و من بازم براش پاشویه کردم که ساعت ۳ شد دیگه تبش کمی اومد پایین ولی دیگه ۴ شد دوباره تب رفت بالا. بابام گفت ببریم دکتر( من منتظر شوهر بودم بیام بریم دکتر ولی خب دیر کرد) مامانمم دید دیر شد بچه تب داره به بابام گفت برید باهم. خلاصه رفتیم . مطب هیچ کس نبود از در اومده رفتیم داخل. شرح حال دادم دکتر گفت سرم مینویسم بزنه تب میاد پایین.معاینه کرد گفت ریش عفونت داره و کمی لوزه هاش بزرگه.....خلاصه دارو گرفتیم با سرم... این پرستاره ۳ جا پسرمو سوراخ کرد نتونست سرم بزنه. بابام رفت سراغ دکتر که بیا سرم بچه رو بزنه یا به هر حال دکتری دیگه تبشو بیار پایین. تبش رفت رو ۴۰. خلاصه دکتر به حرف بابام توجه نکرد. بابام یک ربع دم در اتاق دکتر وایساد و دیگه صبرش لب ریز شد و گفت بیا تب بچه رو بیار پایین. دکتر یهو گفت مگه من آمپول زنم.... بابام عصبی شد و دکتر رو از جاش برداشت و از اتاق آورد بیرون... و گفت به چه درد میخوری وقت تب بچه رو نمیتونی بیاری پایین. منم اول به پرستار گفتم تگه نمیتونی رگ بگیری ببرم جای دیگه ولی انکار کرد که من استاد این کارم حتما سرمشو میزنم.......خلاصه دکتر با جر و بحث اومد رگ پسرمو نگرفت ی آمپول عضله زد و ی شیافم من براش گذاشتم... (دکتر گفت)بعدش گفت بزار تبش بیاد پایین بعدش سرم میزنم........ خلاصه تب بچه نیومد پایین و بابام هر لحظه عصبی تر میشد. آخرشم دید بابام عصبیه و تب بچه نمیاد پایین گذاشت از مطب رفت.....منم کمی داد و بیداد کردن که دکتر نیستی رفتی قائم شدی سوراخ موش و این حرفا....
بقیشو پایین میزارم
مامان گلشید مامان گلشید ۲ سالگی
داستانهای گلشید و آمنه، پارت اول🧏‍♀️👩
غروب رفتیم پارک، خوراکیاشو خورد، حسابی بازی کرد و برگشتیم خونه
اندکی شام خورد و شروع کرد به ریخت و پاش😝
اول صندلیشو وسط پذیرایی گذاشت بعدش نوبت چرخ بازی شد بعد همه ی کش موها رو ریخت وسط، دید ااااااا همین؟؟ هرچی پد آرایشی بود ریخت وسط .. بعد دید حال نمیده همه ی حیووناتشو ریخت وسط دید نه بابا اینم حال نمیده😐 هرچی عروسک بود آورد، چندتا روی مبل بقیه وسط پذیرایی 😖
بعدش رفت لباس نوهاشو آورد و گفت چنده؟؟ گفتم ۵۰ تومن، گفتش بَفَرمایید 🙄 یعنی حالا از من لباس خریده، کارت کشید و رفت، رمز کارتشم ۲ و ۳ هستش😅
خلاصه اینکه دید اصلا نمی چسبه بهش کتاب و مداد رنگیها رو ریخت وسط، هر طرف خونه یه چی ریخته بود🥺 همسر هم روی مبل خوابش برده بود، اومد گفت پوفک، بعدش بستنی، بعدش آدامس و در آخر شیرکائو
دیگه داشت کفرم بالا میومد که گفت آب میخوام براش آب آوردم گفت سیب میخوام بهش سیب دادم که دوباره شیرکائو یادش افتاد و رو زمین خوابید و خودشو میزد زمین😫 بعدش گفت آمنه شونه کنم موهاش😭 گفتم بفرما، موهای منم شونه کرد گفت آمنه آرایش تنم؟؟ گفتم بکن آرایشمم کرد، گفتم بخوابیم یهو زد زیر گریه که نخوابیم بازی کنیم 🤐
زبانم قاصره بخدا، چقد من صبورم آخه 😩 خلاصه اینکه بعد آروم شدنش
مثه یه فرشته کوچولوی قشنگ و دلبر خوابش برد 🥰 فردا صبح هم ساعت ۷.۳۰ پا میشه 😕 و منی که سرکار میرم و آرزوی خواب دارم 🥴
خلاصه خواسم بگم مامانای گل مثل آمنه صبور باشیدددددد 🫠