۱۲ پاسخ

پارت اول:🙂
عصر بود وقت دکتر داشتم رفتم پیشش معاینه کرد همون یک سانت بودم بهش گفتم معاینه تحریکی انجام بده گفت نه هنوز وقت داری ۳۸ هفته و ۳ روز بودم که بهش گفتم از دیشب گفتم از دیشب بچم خودشو بالای شکمم سفت میکنه و کم تکون خورده
که گفت برو اس تی بده حتی اگه نوار قلب بچه ام خوب باشه ولی حرکت نداشته باشه بستریت میکنم

پارت سوم:💫
کارهای بستری رو انجام دادیم و ساعت ۱۱ شب بود که وارد زایشگاه شدم دستگاه نوار قلب برام وصی کردن که انقباض منظم داشتم تا صبح ولی شدید نبود اون شب که بستری بودم دکترم شیفت بیمارستان بود ساعت ۱ و نیم شب اومد معاینه کرد شده بودم ۲ سانت

پارت دوم:
رفتم ان اس تی انجام دادم دفعه اول یکی زا دوتا تکون خورد گفت برو شام بخور دوباره بیا رفتم شام خوردم دوباره ان‌ اس تی دادم که تکون نخورد و انقباض زایمان هم هر ۵ دقیقه برام نشون داد با اینکه دردی نداشتم
زایشگاه با دکترم تماس گرفت دکترم گفت بستریش کنید🌱

پارت هشتم:😍
۱۰ دقیقه ای گذشت که صدای گریه دخترمو شنیدم ساعت ۱۶:۳۵ دقیقه عصر وایی چه حس خوبی بود آوردنش نزدیک صورتم و لباش رو گذاشتن روی لبام و گونه اش رو روی گونه ام
وقتی دکتر داشت بخیه میزدحالم خیلی بد شده بود تنگی نفس گرفته بودم و تهوع که سه بار بالا آوردم با اینکه چیزی نخورده بودم
بعدشو دیگه یادم نیس وقتی چشام رو باز کردم توی ریکاوری بودم و ساعت ۱۷:۴۵ دقیقه بود حس شدید لرز رو داشتم
ساعت ۱۸ هم وارد بخش شدم ولی نمیتونستم چیزی بخورم تا ساعت ۴ صبح
صبح هم فقط نسکافه خوردم و ساعت ۵صبح اومدن سوند رو کشیدن و بلند شدم راه رفتم
اولش خیلی سخت بود ولی بعدش اوکی شد
و ساعت ۱۱ ظهر مرخص شدم و اومدیم خونه😎🌹

پارت هفتم:🙂
تماس گرفتن با دکترم و وضیعتم رو گفتن که دکترم گفت یه نیم ساعت دیگه دوباره معاینه کنید اگه باز نشده بود آماده کنین برای سزارین تا خودمو برسونم
نیم ساعت گذشت و همون ۵ سانت بودم یه پرستار اومد سوند رو وصل کرد که یه خورده اولش درد داشتم ولی خوب شد و لباس پوشیدم بعدشم دکترم اومد دوباره خودش معاینه کرد همونجور بودم
دیگه بردنم اتاق عمل آمپول بی حسی رو زدن و دیگه کلا بی حس شدم از کمر به پایین و درازم کردن و جلوی صورتم یه پرده زدن

پارت ششم:
بعد از ترزیق آمپول بی دردی سرگیجه شدید و تاری دید گرفته بودم که گفت طبیعیه و خوابم برد حدود ۲ ساعت بعدش بیدار شدم که درد های غیر قابل تحملی داشتم آمپول فشار روهم برام زده بودن از ساعت ۱۲ ظهر تا ۵ عصردرد کشیدم و دهانه رحمم همون ۵ سانت مونده بود که ماما همراهم گف فکر نکنم پیشرفت کنی

پارت پنجم:
گفتن اگه ماما همراه میخای باید اقدام کنی ک از ۴ سانت بیاد پیشت
من ساعت یک ربع به ۱۲ ظهر ۴ سانت شده بودم ک ماما همراهم اومد باهام ورزش کرد موقع درد ها ماساژ میداد گفتن آمپول بی دردی وردیدی میخای اونم تهیه کردم که از ۵ سانت برام تزریق کردن دیگه دردام خیلی شده بود

پارت چهارم:
تا صبح درد ملایم داشتم ساعت ۵ صبح بود که تقریبا درد هام با فاصله ۳ یا ۴ دقیقه بود دکترم ساعت ۷ صبح اومد و کیسه آبم رو ترکوند و گفت که دردات پیشرفت میکنن و تا ظهر زایمان میکنی ساعت ۹ و نیم صبح بود که درد زیادی نداشتم اومدن قرص زیر زبونی گذاشتن و اینکه شدم بودم ۳ سانت

وای منم پدرم در اومد طبیعی بودم بدون درد به خاطره فشار بالا بستری شدم همون شب اول زیر زبونی بهم دادن تازه ی خورده درد میومد سراغم پدرم دراومد هر روز بالای ۶ بار هرکی دلش میخواس میومد معاینه ام میکردم دیگه فقط گریه میکردم آخرم بعد دو روز دخترم به دنیا اومد به دلیل مشکل تنفسی که دیر اقدام کردن برای به دنیا آوردنش بستری شد

از ساعت یازده ظهر امپول فشار زد من ساعت 6عصر زایمان کردم ولی از حال رفتم خیلی سخت زایمان کردم

دقیقا من چهل هفته شدم رفتم بیمارستان بستری نکرد فرداش رفتم متخصص معاینه تحریک انجام داد گفت برو زایشگاه بستر بشی من باز رفتم اونا من نگه نداشتن رفتم خونه صبح امدم گفتم با رضایت خودم بستری کنی دارم میشم چهل یک

منم خیلی اذیت شدم

سوال های مرتبط