۸ پاسخ

فدا دلت شم عب نداره هرچی بخای بیشتر کشش بدی بدتر میشه فراموش کن عزیزم هرچقدم بدی کنه باز مادره

مامان منم هفته ای یکبار میام ک خیرسرم استراحت کنم بچم شبا کلا نمیخابع اذیت می‌کنه باید بذاریم تو پتو یبار نمیگه کمک کنم یا بذارم رو پام تو استراحت کن.....واس خودش میگیره میخابه.مادرشوهرم هم ک یکبارم نشده بغل کنه چ برسه نگهش داره..از بعد۱۰روز کل کاراشو خودم کردم ب سختی

چرا خونه خودت وانمیستی منم تنهام و فرسخ ها از مادرم دورم شوهرمم شیفت باشه تنهام
سعی کن خودت از پس کارات بربیای تا منت هیچکس نباشه حتی مادرت

ناراحت نشو من قبلا با مامانم دعوا میکردم زود آشتی میکردیم

ولی الان چه فایده نیست الان یاد تمام خاطره ها میوفتم پیشمونم کاش بود الان کنارم. منم‌ پسرم دوماهش هست تنها تنها دارم بزرگش میکنم

حکایت مادرشوهر من هر روز راه میرفت میگفت تو فقط بچه بیار از صبح تا شب بده من نگهش میدارم الان هفته ای یکی دو بار ب زور سر میزنن😁

کلا از این به بعد باید یاد بگیریم ک به هیچکس جز خودمون نمیتونیم تکیه کنیم و از هیچکس نباید توقع داشته باشیم چه مادر چه خواهر و…

من از وقتی بچه دار شدم فهمیدم جز خودم و همسرم هیچکسو ندارم توی شرایط سخت

نه عزیزم ناراحت نشو مادره شاید از جایی ناراحت بوده. به دل نگیر

ای وای چی بگیم اخه

عزیزم سخت نگیر مادر دیگه خسته هستن مادرا

سوال های مرتبط

مامان دلوین مامان دلوین ۱۳ ماهگی
خیلی خستم دیشب سردرد سر گیجه داشتم فشارم پایین بود جلو چشم تار هیجارو نمی‌دیدم مامانم آخر شب گفتم بیا. بچه نکهداره تا بخوابه آخه کولیک داره صبح بدونی ک بگه حالت خوبه رفت خیابون خدا خیر دختر خالم بده امروز اومد دیدن دخترم بچم تا ساعت5نکهداشت باهم رفتیم دکتر گفت بهم کم خونی شدید گرفتی سرم آمپول قرص ویتامین نوشت برام ک یکم بهتر بشم اومدم خونه دیدم خالم بده بلند شد با خواهرش رفت بیرون ساعت 9شب اومد😕😕شوهرمم با دوستش رفت تا باغ من دست تنها با بچه ک ظهر اصلا نخوابیده ساعت8غروب خوابیده اینقدر گریه کردم بچه گربه میکرد من گریه میکردم حالم اینقدر بد بود دلم برای خودم سوخت ن مادرم بفکرم بود ن کس دیگه بعد رفتم براشون شام بردم میگه فردا بیا با بچه بریم کوه😕😕آخه مادرمن با بچه کوچیک بیام کوه اونم من ک ما ندارم بعد بهش میگم تو بفکر من نیستی میگه به من چه😕☹️😔دیگه بچت نگه نمیدارم بهش میگم مگه نگهداشتم میگه اصلا نگه نمیدارم میگم تو اگه مادر بودی روزی ک زایمان کردم به خاطر پسر عمت ساعت 5صبح من تو بیمارستان تنها نمیزاشتی بری خونه چون از راه دور اومده با شوهرت راحت نیست😔😔به نظرتون حق ندارم ناراحت باشم دارم تایپ میکنم اشک میریزم از دست کاراش