بچه ها یه سوال
من شوهرم معمولا شبا تا ساعتای ۱۰ ۱۱ نمیاد بعضی وقتا هم ظهرا نمیاد گاهی اوقاتم بیرون از شهره و اگه زنگش بزنی نمیتونه خودشو سریع برسونه
من بارداریم خیلی درد و مشکل داشتم واسه اینکه تنها نباشم یه وقت مشکلی پیش بیاد رفته بودم خونه ی مامانم اینا اونجا بودیم
الانم از وقتی که دخترم به دنیا اومده هنوز همونجاییم ... دخترمم کلا شب نمیخوابه تا ساعت ۵ ۶ صبح تا ۱۰ این چیزا خوابه بعدش که باز بیدار میشه خییییلی کم میخوابه و در حد نهایت ۱۰ دقیقه باز تا صبح‌بعدی که بخوابه ...
الان من اگه بیام خونه ی خودم باید بچه رو کلااااا تنها نگه دارم همش... البته اونجا هم که هستیم صبح تا ظهر مامانم نیست خودم نگهش میدارم ولی بعدش هستن کمک میکنن ....
از طرفی حس‌میکنم به شدت خودم وابسته ی خانوادم شدم و حس میکنم تنها نمیتونم بمونم اصلا از طرفی هم میگم‌بالاخره که چی از به جا باید برگردم خونه ی خودم و میترسم که یه وقت دچار مشکل بشیم با شوهرم چون خب اونجا بقیه هستن اصلا تایم خلوت کردن و دوتایی بودن نداریم ، البته اینم بگم که شوهرم میگه هرجور خودت دوست داری و هرکاری بگی میکنیم
چیکار کنم به نظرتون ؟ بمونم همونجا فعلا و سخت خودم نکنم یا با اینکه خیلی میترسم و وابسته شدم برم خونه ی خودم

۱۶ پاسخ

بنظرم برو اول اخر باید عادت کنی من ۱۰ روز مامانم پیشم بود ۱۰ روز من اونجا بودم ۱۰ روزم پسرم بستری شد دیگه از روز ۱ ماهگیش که مرخص شد تنها نگهش داشتم بدون کمکی البته شوهرمم کمک بودا ولی اول آخر باید بری خونت به رابطت باشوهرت آسیب میزنی اینجوری ببین اولش یکم سخته ولی از پسش برمیای ❤️

منی که الان بیشتر از ۲۰‌روز اینجام وابسته شدم ولی به روی خودم نمیارم شبا با دلشوره استرس میخابم بهتره بری دیگع زیاد موندن ادمو بعد رفتن به خونه خودادم اذیت میکنه🥲

اول اخرش باید اون بچه رو خودت بزرگ کنی پس باید همه جوره از بچت شناخت داشته باشی ادم خونه خودش راحت تره

برو خونه خودت

برگرد خونت

به نظر من برو خونه خودت

منم یه ماه خونه مامانم بودم شهرستان و وقتی برگشتم خونه خیلی افسرده شدم چون بهشون خیلی وابسته شده بودم و هروز گریه میکردم

به نظر منم برو خونت من بادوتا بچه یک شب هم خونه مامانم نرفتم خونه خودمم سخته ولی خوب باید عادت کنی دیگه

سلام گلم وقتی مادر شدی دیگه باید رو پای خودت باشی ،خودت از پس همه چی بر میایی مطمئن باش درسته سخته ولی باید قلق بچه دستت بیاد و زندگی تو مدیریت کنی ، برو خونتون دختر خوب 🌹

هر چی زودتر بری خونه خودت بهتره
من کلا دوران زایمانم مامانم اومد پیشم ۱۲ روزگی دخترم هم رفت
فقط صبح ها که همسرم سرکار بود تا یک ماه صبح ها ۲ ساعت میومد بهمون سر می‌زد

لطفا لطفا خونتو عوض کن وبرو خونه خودت به ایندت فکر کن نهایتا یه هفته اس تنها بودنت بعدش خوب میشی

دقیقا منم تا ۴۰ روز خونه مامانم بودم بچمم خیلی بیقراره رفتم خونه خودمون بعده چند روز دوباره برگشتیم خونه مامانم الانم یکی دو هفته خونه خودمم یک هفته خونه مامانم چون واقعا تنها نمیتونم
و موضوع ترس از تنها نگه داشتن بچه منم اوایل همینطور بودم الانم هنوز یکم میترسم ولی دیگ عادت کردم
ببین عزیزم شما حتی اگ یک سالم بمونی خونه مامانت بعدش ک بخوای بری خونتون بازم میترسی ولی بالاخره ک چی بنظرم شمام مث من یک هفته برو خونه خودت یک هفته خونه مامانت یا مثلا چند روز مامانت بیاد خونتون تا یکم بزرگ بشن ایشالله قرار پیدا کنن واقعا بچه بیقرار و کم خواب ادم خیلی اذیت میشه درکت میکنم کاملا

من با خانواده قهرم تا روز هفتم زایمانم خونه مادرشوهرم بودم از اون به بعد اومدم خونه خودم و تا الان خودم به تنهایی دارم بچمو بزرگ میکنم به دندون گرفتمش
اوایلش سخته به مرور عادت میکنی برو سرخونه زندگی خودت تا خدای نکرده با شوهرت به مشکل نخوردی بالاخره اونم مرده یه نیازایی داره

به نظرم برو خونت منم یه ماه خونه مامانم بودم خیلی وابسته بودم جوری ک بعد یه ماه اصن دلم نمیخواست بیام خونه اما اومدم و کلی هم تا چند روز حالم بد بود و گریه میکردم اما دیگه برام عادی شد و عادت کردم به شرایط

منم تا ۲ماهگی پسرم پیش مادرم بودم
اما بعدش اومدم خونه گفتم باید بتونم باید یاد بگیریم باید بیاد دستم ک‌ بچه چجوری اروم میشه نگهش دارم
الان دیگه هفته ای یبار میرم
سعی کن بتونی تنهایی از پسش بربیای هرچی بیشتر بگذره سخت تر میشه برات
ازش لذت ببر با همسرت باش کم کم تا زندگیت ب روال قبل تقریبا برگرده

منم همین بودم ولیییی اومدم خونه ی خودم
یعنی از شماهم بدتر اونجا بودم ولی اومدم خونه ی خودم
خیلیم سختههه ولییی همینجا خوبه ادم زیاد خونشو خالی بگذاره خیییلی بده خییلی هفته ای ۲روز الان میرم ولی قبلا مدام فقط جمعه ها
مگ شغل شوهرتون چیه ک تا ۱۱نمیتونه بیاد کی بش شام و نهار میده؟

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۳ ماهگی
موقعی که تازه زایمان کرده بودم با وجود همه دردا و خستگی که داشتم، با اینکه دخترم شبا هزار دفعه بیدار میشد گریه میکرد واینمیستاد، حاضر نشدم جامو ازش جدا کنم و مامانم بیاد پیشم
مامانم هال میخوابید و من برا اینکه جام ازش جدا نشه خودم تنهایی تا صبح بچه رو نگهمیداشتم و نهایتا ۵صبح بیدارش میکردم تا ساعت ۶/۵ یکم نگهداره منم بتونم بخوابم
حاضر بودم کل اون سختی و خستگی رو به جون بخرم اما هیچ شبی رو بدون اون نخوابم.
بعد ۱۰ روزگی دخترم مامانم باید میرفت، کلی ازم خواست که تا چهل روزگی برم خونه اونا، ولی بازم منه لعنتی دلشو نداشتم ازش جدا شم و تا چهل روزگی هم خودم تنها بچه رو به دندون کشیدم و بخیه هامم باز شدن کلا ۲تا سالم موند.
توی این ۲ماه من افسردگی زایمان گرفتم بخیه هام باز شدن عفونت کردن هموروئید شدید گرفتم و آخری هم فعلا دارم با عفونت معده دست و پنجه نرم میکنم که درد وحشتناکی مثل دردای زایمانی یهو میگیره و من بازم با وجود اونهمه اصرار مامانم نمیرم اونجا و میگم نمیتونم از همسرم دور بمونم
و بله دوستا! همون همسری که من اینهمه سنگشو به سینه زدم امشب جاشو خیلی راحت ازم جدا کرد
چرا؟؟ چون بچه رو شیر دادم پوشکشو عوض کردم دادم نگهداره تا برم یه عالمه ظرف نشسته که تو سینک بود رو بشورم، حالا بچه برای خواب گریه میکرد گفتم بذارش تو گهواره بخوابه
بچم داشت عربده میکشید از گریه هلاک شده بود این آقاهم فقط تاب میداد! لالایی به کنار، حتی یه جانمی چیزی نمیگفت بچه یکم آروم بگیره بتونه بخوابه و من ناراحت شدم!
بله دوستان چون من ناراحت شدم که چرا بچه رو اینطور نگهمیداری جاشو جدا کرده!