۳ پاسخ

نوزاد بالش نمیخواد که
مادر همسر منم گیر میده به بالش!
منم هربار میگم نه، بالش نمیخواد

یا از کسی کمک نخاه یا اگه میخای خاسته یا ناخواسته اونا برات تصمیم میگیرن

من اجازه نمیدم توکارام کسی بگه اینکارو بکن اینکارو نکن

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۴ ماهگی
بچه ها تا 3 سال به شدددت به آغوش مادر و لمس مادر نیاز دارن و اما خیلی ها میگن بچه رو بغل نکن بغلی میشه.در حالی که بغلی شدن در بچه ها هیچ مفهومی نداره.اون ها باید این دوران رو بگذرونن که بعد از 3 سال وابستگی شون به مادر کمتر بشه. زمانی که بچه ای خیلی تشنست،هوا هم گرمه تابستونه،مدام از شما آب میخواد خوب تشنست که آب میخواد!!!!زمانی که یکی به شما بگه زیاد بهش آب نده. به آب عادت میکنه!!!!! همونقدر این حرف مسخرست که بیایم بگیم بچه رو زیاد بغل نکن بغلی میشه!!!! اصلا بغلی شدنی در کار نیست.من نباید به بهانه رسیدن به اموراتم و ترس از بغلی شدن بچه اون رو از آغوش خودم محروم کنم.👩‍🍼👩‍🍼👩‍🍼

🎀 گاهی اوقات ما دوست داریم سینکمون تمیز باشه اما بچمون رو با کارتون و ...دک کرده باشیم. کارهای خونه، مرتب بودن خونه ،منظم بودن و روی روال بودن خونه خیلی مهمه اما اینکه بچه من تا سه سالگی بی دریییغ از آغوش من بهره ببره این خیلی مهم تره.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مامان هستی 🐣🩷 مامان هستی 🐣🩷 ۴ ماهگی
مامان امیررضاوامیرعلی مامان امیررضاوامیرعلی ۱ ماهگی
خیلی کلافه ام😮‍💨😮‍💨

از وقتی امیرعلی به دنیا امده ،امیررضا خیلی دیر میخابه ساعت ۲ یا ۳
امیرعلی ام که بیدار🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
علت بیدار بودن امیرعلی رعایت نکردن خودم تو بارداری بود
و بخاطر اینکه بچه ها دیر میخابن منم لنگ ظهر از خواب بیدار میشم و روز از ساعت ۱۱ ،۱۲ برای ما شروع میشه که به هیچکاریم نمیرسم
خیلی ناراحتم بخاطر خواب بچه😪😪
میدونم باید صبح امیررصا رو زودتر بیدار کنم اما هم کلافه میشه و هم اذیت میکنه
توروخدا یکی یه راه بزار جلو پام که زندگی از دستم در رفته🫠
خونه به شدت نامرتب و حتی یه چوب کبریت جابه جا نکردم با اینکه کمکی هر هفته یه روز میاد اما به واسطه مهمون داشتن همه چیز خونه جابه جا شده که باید خودم مرتب کنم
و خونه منم اینجوری که شاید مثلا دایی هام خونه مامانم نرن ولی برای عید حتما خونه من میان
از الان غصه ام گرفته که از کجا شروع کنم
اتاق پر از کتاب📚
یا اتاق پر از اسباب بازی و لباس🛍
یا آشپزخونه و کابینت های منفجر شده😨
یا سالن 🥱
مامان رونیا مامان رونیا ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت آخر...
تند تند شیر میدادم به دخترم
میرفتم دستشویی هی پوشکمو عوض میکردم
خونریزی داشتم
راه میرفتم و شکمم از خالی بودن تکون می‌خورد
حالا دیگه خالی بود
دیگه تکون خوردناشو حس نمیکردم
حقیقتا دلم برا شکم گردالوم تنگ شده بود
برا لگد زدنای دخترم
ولی خب اون یه مرحله بود
یه مرحله ی کوتاه مدت
عوضش حالا دیگه بغلمه
شب شد ، شامم آوردن، ناهار و شام برنج و جوجه بود ولی خب کنارش سوپ بدمزه و بی طعم هم بود که مجبور بودم همشو بخورم
چون تا فردا که مرخص میشدم باید یبارم که شده مدفوع میکردم
اولین شب مادر شدنم مصادف شد با شب یلدا
وقتی همه داشتن شب یلدا رو تو خونه هاشون جشن میگرفتن من داشتم مادرشدنمو جشن میگرفتم
پرستارا اهنگ بازکرده بودن تو بخش
میرقصیدن و میگفتن اسم دخترت هر چی که هست به ما ربطی نداره، ما بهش میگیم یلدا
خدا هدیه ی روز مادرمو پیشاپیش بهم داد اخه دوروز دیگه روز مادر بود
خیلی خوب بود
تخت رونیا رو انداختم یه گوشه و همدم میانسالی مادرو بغل کردم و خوابیدیم
شیرین ترین خواب عمرم، پاره ی تنم، ثمره ی عشقم بغلم بود
فرداش دکترا گفتن رونیا زردیش هشته باید بستری شه منو همسرم قبول نکردیم چون اگه بستری میکردیم هم بچم اذیت میشد هم خودم و همسرم گفتیم خودمون می‌بریم بیرون متخصص اطفال
همسرم و مادرمم اومدن پیشمون و عصر ساعت ۷_۸ مرخص شدم و رفتیم خونه
دو نفره از خونه رفته بودیم بیمارستان و ۳ نفره برگشتیم
اون لحظه ای که از درد داشتم میمردم از ته دلم دعا کردم
دعا کردم واسه تموم کسایی که بچه ندارن، مشکلی دارن تو زندگیشون
دعا میکنم واسه همتون، واسه کسایی که آرزوی بچه دار شدنو دارن
خدا دامن همه ی زنا رو سبز کنه به حق پنج تن
خدایا شکرت.