اومدم بعد ۵ ماه تجربه زایمانم رو بنویسم شاید بدرد یکی خورد🥰

تجربه زایمان طبیعی...پارت یک
من زایمان اولم طبیعی بود و بعد زایمان خوب بودم و خداروشکر مشکلی نداشتم ولی فقط چون بعدش شقاق مقعد برام ایجاد شد و دیگه خوب نشد تصمیم داشتم بعدی رو سزارین کنم.همش میترسیدم با زور توی زایمان طبیعی بدتر بشم و از اینی که هستم داغونتر بشم.خلاصه هفته های آخر که به دکتر زنلنم گفتم جریانو صاف تو چشام نگاه کرد و گفت به هیچ وجه تو رو سزارین نمیکنم 😅😅گفت اولی رو طبیعی اوردی اینم راحت میزایی.خلاصه که تو دلمو خالی کرد.ولی با همین روال و اینکه کدوم زایمانو انتخاب کنم روزامو سپری کردم تا نزدیک ۳۴ هفته بود سونوی آخرم رو که رفتم گفت اوووه ماشالله بچه ام درشته🫠🫠اینو که گفت فکر و خیالای من بیشتر شد.با خودم گفتم وزن زیاد و مشکل مقعدم حتما برام اذیت کننده میشه.با اینحال اینبار رفتم پیش جراح داخلی که اون نامه بده دکترم که عمل کنه و طبیعی نیارم.ایشونم همین که مقعد مبارک رو معاینه کرد گفت پاشو خودتو جمع کن این مشکلی ایجاد نمیکنه برات😅🫠

۱ پاسخ

خوب منم همش فکرم درگیره شقاقمه 😅بقیش

سوال های مرتبط

مامان عشق مادر مامان عشق مادر ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی...پارت دو

خلاصه داستانی شده بود برام سر این شقاق بی مروت🤣بعد که دیدم همه میگن اوکی هست و شقاقم برام مشکلی ایجاد نمیکنه گفتم بزار تیر آخرو بزنم برم پیش یه دکتر زنان دیگه و کامل ماجرامو بگم و ازش بخوام با این شرایط که بچه درشته و شقاقم دارم راهنماییم کنه.تو هفته ۳۷ بود که رفتم پیش دکار دیگه و همه چیزو گفتم.اونم اول معاینه کرد و گفت بچت هنوز بالاست و تو لگن نیومده از طرفیم با سونو تو مطبش نگاه کرد گفت اره درشته.گفت با این اوضاعه که بچه هم بالاست احتمالا تا ۴۰ هفته طول بکشه زایمانت اگه تا ۴۰ هم بمونه صد درصد بالای ۴ میشه و زایمانت رو سخت میکنه.گفت بیا همین فردا برات بردارم بچه رو😁منو میگی وا رفتم.گفتم خانم دکار من اصلا امادگیشو ندارم.یهو گفتین فردا.بندازش پس فردا.خلاصه دکتر برای ۲۵ مرداد ساعت ۵ عصر بهم نوبت عمل داد.وقتی اومدم پیش شوهرم و جریانو گفتم گفت هرجور فکر میکنی برات خوبه همون کارو بکن🥲قشنگ تو هنگ بودم.زنگ زدم به مونس قلبم خواهر جانم.آخه قرار بود اون تا ده پیشم باشه.وقتی باهاش حرف زدم بهم میشنهاد داد حالا که دکتر گفته زیاد مونده تا زایمانت و بچه بالاست بیا تا ۴، ۵ روز دیگه ام وایستا بعد برو برا عمل که حداقل بچه بیشتر بمونه براش بهتره.دیدم بیراه نمیگه.چهار شنبه زنگ زدم مطب دکتر و گفتم بیزحمت تاریخ عمل رو از فردا بندازین برا یکشنبه آینده.اونم تاریخو عوض کرد و از پنجشنبه شد یکشنبه که بچه بیشتر باشه و کامل تر باشه همه چیش🥰
مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
#خاطره🤭
من تا اخر بارداری همش هی فکر میکردم که زایمانم چجوری باشه خودم سزارین دوست داشتم ولی از حرفای بقیه میترسیدم
یکی میگفت سزارین خیلییی خوبه یکی میگفت طبیعی خوبه خودت از فرداش پا میشی خیلی راحتی کارتو خودت میکنی
چون منم بخاطر دلایلی خونه مادرشوهرم افتاده بوده بعد زایمان مادرشوهرم همش میگفت طبیعی خیلی خوبه و من تا اخر به هیچکس نگفتم قطعی انتخابم چیه ولی به همسرم همش میگفتم من میترسم از زایمان طبیعی حتی بهش فکرم میکردم گریم میگرفتانقد ترس داشتم
بلاخره روز زایمان شد و خوش و خرم رفتم زایمان کردم خداروشکر خیلی زایمان خوبیم داشتم از بیمارستان که اومدم خونه حالمم خوب بود بلند میشدم کارایی ک خودم باید انجام میدادمو راحت انجام میدادم
روز سوم که دخترمو میخواستیم ببریم چکاب برای زردی با مامانم اینا خودمم رفتم دلم طاقت نیاورد حتی تا همسرم کارش تموم شه بیاد دنبالمون من توی خیابون دنبال شیرخشک هم گشتم کلی داروخونه رفتم پرسیدم ک نداشتن🥺 و یه مسیر طولانی رو پیاده روی کردم
الان ک فک میکنم میگم چقد من پوست کلفت بودم 🤣🤣 تو گرماااا با بخیه دنبال شیرخشک بودم
مامان عشق مادر مامان عشق مادر ۶ ماهگی
تجربه زایمان...پارت آخر

من برا خیال هفته بعد زاییدن اون شب با هزار فکر و خیال خوابیدم.صبح ساعتای ۴ و نیم اینا بیدار شدم نمازمو خوندم و یه صبونه هم زدم بر بدن.شوهرمم راهی کردم رفت سر کارش.بعد که رفت هر کاری کردم خوابم نبرد.دیگه گوشیمو گرفته بودم مشغول گوشی گردی که حس کردم درد دارم‌زیاد جدیش نگرفتم.یه ساعتی رد شد دیدم نه یه دردایی که به فاصله منظم هی داره میاد و میره.یه لحظه ترس برم داشت نکنه دارم میزام😆
من چون از هفته های قبل ماما همراه محض اطمینان گرفته بودم بهش زنگ زدم و گفتم.اونم گفت سریع بیا درمانگاه معاینت کنم.منم با همون دردایی که شدید تر میشد رفتم پیشش.هنین که معاینه کرد برگلش ریخت.🤣🤣🤣
گفت دختر ۴ سانتی بدو برو خونه دوشتو بگیر و وسایلاتو جمع کن بریم بیمارستان.گفت چون بچه دومته خیلی سریع طی میشه روند زاییدن.منم دیدم که تقدیرم انگار همین طبیعیه و دلمو سپردم دست خدا و ادندم دوش گرفتم شوهرمم زنگ زدم بیا دارم میزام.😂😂😂😂باورش نمیشد میگفت صبح که رفتم خوب بودی حتما توهم زدی🤣گفت نه اینبار توهم نیس بچه داره میاد🥰تاشوهرم اومد کارامو کردم و سریع ماما رو هم گرعتیم رفتیم بیمارستان.ساعت ۱۱ رفتیم بیمارستان و من ساعت ۲ و ۱۵ دقیقه ظهر زایمان کردم.خداروشکر خیلی روند زایمان سریع پیش میرفت.از محاسن زایمان طبیعی تو دومی اینه.و برش هم کمتر خوردم.و بگم از اون شقاق لعنتی که سر زایمان اذیتم نکرد ولی یعدها بخاطر یبوست دوباره زد بیرون و هنوزم باهاش درگیرم.این شد انشای من.انشالله همه به سلامتی زایمان کنید و جوجتون رو بغل بگیرین.آها اینم بگم من دقیقا روزی که اول دکتر برام تاریخ داد یعنی ۲۵ /۵ زاییدم ❤️