تجربه زایمان طبیعی...پارت دو

خلاصه داستانی شده بود برام سر این شقاق بی مروت🤣بعد که دیدم همه میگن اوکی هست و شقاقم برام مشکلی ایجاد نمیکنه گفتم بزار تیر آخرو بزنم برم پیش یه دکتر زنان دیگه و کامل ماجرامو بگم و ازش بخوام با این شرایط که بچه درشته و شقاقم دارم راهنماییم کنه.تو هفته ۳۷ بود که رفتم پیش دکار دیگه و همه چیزو گفتم.اونم اول معاینه کرد و گفت بچت هنوز بالاست و تو لگن نیومده از طرفیم با سونو تو مطبش نگاه کرد گفت اره درشته.گفت با این اوضاعه که بچه هم بالاست احتمالا تا ۴۰ هفته طول بکشه زایمانت اگه تا ۴۰ هم بمونه صد درصد بالای ۴ میشه و زایمانت رو سخت میکنه.گفت بیا همین فردا برات بردارم بچه رو😁منو میگی وا رفتم.گفتم خانم دکار من اصلا امادگیشو ندارم.یهو گفتین فردا.بندازش پس فردا.خلاصه دکتر برای ۲۵ مرداد ساعت ۵ عصر بهم نوبت عمل داد.وقتی اومدم پیش شوهرم و جریانو گفتم گفت هرجور فکر میکنی برات خوبه همون کارو بکن🥲قشنگ تو هنگ بودم.زنگ زدم به مونس قلبم خواهر جانم.آخه قرار بود اون تا ده پیشم باشه.وقتی باهاش حرف زدم بهم میشنهاد داد حالا که دکتر گفته زیاد مونده تا زایمانت و بچه بالاست بیا تا ۴، ۵ روز دیگه ام وایستا بعد برو برا عمل که حداقل بچه بیشتر بمونه براش بهتره.دیدم بیراه نمیگه.چهار شنبه زنگ زدم مطب دکتر و گفتم بیزحمت تاریخ عمل رو از فردا بندازین برا یکشنبه آینده.اونم تاریخو عوض کرد و از پنجشنبه شد یکشنبه که بچه بیشتر باشه و کامل تر باشه همه چیش🥰

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان عشق مادر مامان عشق مادر ۶ ماهگی
اومدم بعد ۵ ماه تجربه زایمانم رو بنویسم شاید بدرد یکی خورد🥰

تجربه زایمان طبیعی...پارت یک
من زایمان اولم طبیعی بود و بعد زایمان خوب بودم و خداروشکر مشکلی نداشتم ولی فقط چون بعدش شقاق مقعد برام ایجاد شد و دیگه خوب نشد تصمیم داشتم بعدی رو سزارین کنم.همش میترسیدم با زور توی زایمان طبیعی بدتر بشم و از اینی که هستم داغونتر بشم.خلاصه هفته های آخر که به دکتر زنلنم گفتم جریانو صاف تو چشام نگاه کرد و گفت به هیچ وجه تو رو سزارین نمیکنم 😅😅گفت اولی رو طبیعی اوردی اینم راحت میزایی.خلاصه که تو دلمو خالی کرد.ولی با همین روال و اینکه کدوم زایمانو انتخاب کنم روزامو سپری کردم تا نزدیک ۳۴ هفته بود سونوی آخرم رو که رفتم گفت اوووه ماشالله بچه ام درشته🫠🫠اینو که گفت فکر و خیالای من بیشتر شد.با خودم گفتم وزن زیاد و مشکل مقعدم حتما برام اذیت کننده میشه.با اینحال اینبار رفتم پیش جراح داخلی که اون نامه بده دکترم که عمل کنه و طبیعی نیارم.ایشونم همین که مقعد مبارک رو معاینه کرد گفت پاشو خودتو جمع کن این مشکلی ایجاد نمیکنه برات😅🫠
مامان عشق مادر مامان عشق مادر ۶ ماهگی
تجربه زایمان...پارت آخر

من برا خیال هفته بعد زاییدن اون شب با هزار فکر و خیال خوابیدم.صبح ساعتای ۴ و نیم اینا بیدار شدم نمازمو خوندم و یه صبونه هم زدم بر بدن.شوهرمم راهی کردم رفت سر کارش.بعد که رفت هر کاری کردم خوابم نبرد.دیگه گوشیمو گرفته بودم مشغول گوشی گردی که حس کردم درد دارم‌زیاد جدیش نگرفتم.یه ساعتی رد شد دیدم نه یه دردایی که به فاصله منظم هی داره میاد و میره.یه لحظه ترس برم داشت نکنه دارم میزام😆
من چون از هفته های قبل ماما همراه محض اطمینان گرفته بودم بهش زنگ زدم و گفتم.اونم گفت سریع بیا درمانگاه معاینت کنم.منم با همون دردایی که شدید تر میشد رفتم پیشش.هنین که معاینه کرد برگلش ریخت.🤣🤣🤣
گفت دختر ۴ سانتی بدو برو خونه دوشتو بگیر و وسایلاتو جمع کن بریم بیمارستان.گفت چون بچه دومته خیلی سریع طی میشه روند زاییدن.منم دیدم که تقدیرم انگار همین طبیعیه و دلمو سپردم دست خدا و ادندم دوش گرفتم شوهرمم زنگ زدم بیا دارم میزام.😂😂😂😂باورش نمیشد میگفت صبح که رفتم خوب بودی حتما توهم زدی🤣گفت نه اینبار توهم نیس بچه داره میاد🥰تاشوهرم اومد کارامو کردم و سریع ماما رو هم گرعتیم رفتیم بیمارستان.ساعت ۱۱ رفتیم بیمارستان و من ساعت ۲ و ۱۵ دقیقه ظهر زایمان کردم.خداروشکر خیلی روند زایمان سریع پیش میرفت.از محاسن زایمان طبیعی تو دومی اینه.و برش هم کمتر خوردم.و بگم از اون شقاق لعنتی که سر زایمان اذیتم نکرد ولی یعدها بخاطر یبوست دوباره زد بیرون و هنوزم باهاش درگیرم.این شد انشای من.انشالله همه به سلامتی زایمان کنید و جوجتون رو بغل بگیرین.آها اینم بگم من دقیقا روزی که اول دکتر برام تاریخ داد یعنی ۲۵ /۵ زاییدم ❤️
مامان آیهان مامان آیهان ۵ ماهگی
سلام مامانای قشنگم ، بیاید تجربه ی دیروزمو بگم پسرمو با همسر بردم واسه واکسن ۴ماهگی، خانومه پرسید شیر چی میدی گفتم از اول هم شیرخودم هم شیر خشک که تقریبا یکی دوهفتس فقط شیرخشک(بچه ها من ازاول شیرم کم بود و غروب به بعد به پسرم شیرخشک میدادم ، ولی دوهفته پیش پسربزرگم عمل لوزه کرد و همزمان دوتا گوشاشم عمل کرد ، رفته بودیم شهر دیگه عمل پسر کوچیکمم تو بیمارستان بغلم از ۵صبح ، خلاصه نمی خوابید و بی قرار بود و سینمم نمی گرفت دیگه تو اون اوضاع هی شیرخشک دادم ، به جز این خیلی استرس و فشار روحی روم بود ، فردای روز عمل هم پیرکوچیکم ویروس جدید رو گرفت و یازده روز درگیر بود ، به شدت سرفه وگرفتگی بینی اصلا سینمو نمی گرفت تا میومد مک بزنه بینیش که کیپ بود نفسش میرفت خلاصه شیرخشک رو راحت تر میخورد و.....)خلاصه رفتم واسه واکسن خانومه یهو جلو شوهرم گفت چررررا شیرخشک؟بچه های شیرخشکی سیستم ایمنیشون ضعیف میشه باااااااید شیرمادر تا دوسال بدی، گفتم ندارم ، گفت بگیر زیر سینت باید شیرخودتو بدی گفتم من همه این کارا رو کردم بعدشم گفتم انقد ویروس جدید اومده که بچه چه شیر مادر بخوره چه شیر خشک بازم درگیر میشه ، همه بچه جدیدا مریض میشن مرتب ، زیربارنمیرفت و میگفت ارره دندوناش خراب میشه کج میشن ، فلان میشه بهمان میشه ، همسرمم به شدت عصبانی شد و بهم چشم غره میرفت، از اونجا زدیم بیرون پرید بهم وگفت شما مادرا خودخواهین ازقصد به بچه شیر نمیدی برو یه فکری به حال شیرت بکن تو باعث شدی بچه مریض بشه گفتم پسر اولم فقط شیر خودمو خورد اما همش مریضه ، کلا بچه ها اینجور شدن ، خلاصه باحال بد اومدم خونه تاشب گریه کردم و سردرد دیگه شب از شدت سردرد خون دماغ شدم، نمیدونم این کارکنای بهداشت چرا انقدر استرس و عذاب وجدان میدن
مامان هانا فسقل 🤍🧸 مامان هانا فسقل 🤍🧸 ۷ ماهگی
مامانا توروخدا خیلی خواستون به بچه هاتون باشه خیلی 🫡
اصلا نزارید کسی ببوستشون حالا از لپ از دست هر جا .
مخصوصا اگر بچه بزرگتر تو خونه دارید یا مهمون و بیرون زیاد میرید اصلا نزارید کسی بچتون رو بوس و بغل کنه مخصوصا تو این فصل که این ویروس جدیده خیلی شیوع پیدا کرده .
من داستان خودمو بگم براتون .
آیدا ۵ روز پیش که از خواب بیدار شد گفت مامان یکم گلوم درد میکنه منم سریع بهش قرص سرماخوردگی و شربت پلارژین و آموکسی دادم دیگه خبری از سرما خوردگی تو بدنش نبود از گلو درد نه بدن درد ...
تا اینکه دیروز دیدم هانا یهویی بدنش داغ شد ، شروع کرد به سرفه کردن و آبریزش بینی یکم که گذشت دیدم چشمش هم قرمز شد خودم از قبل شربت اموکسیسین براش گرفته بودم دادم بهش استا بهش دادم بهتر شد تا شب .
شب که شد دیگه شروع شده ، شیر نمی‌خورد اصلا ، همراه با هر سرفه که میزد خلط گلوش کنده می‌شد و بالا می‌آورد، تبش پایین نمیومد ...
خلاصه دیشب تا شب هر ۴ تامون بیدار بودیم 😓
دیگه شب بردمش دکتر گفت عفونت کرده هم گلوش ،هم گوشش و گفت آموکسی هم خیلی رو این عفونت ها تاثیر نداره باید قوی تر بهش. بدید .
ببخشید زیاد حرف زدم خواستم بگم که خیلی مراقب این کوچولو ها باشید دیشب هانا انقدر اذیت شد که منو آیدا براش گریه میکردیم 🥲
( پیش دکتر ارمان ارجمند بردمش مرودشت هس مطبشون واقعا خیلی راضیم از بچگی آیدا تا الان دکتر بچه هام هستن با اینکه تو شیرازی دکتر عالیه زیاد ولی بنظرم. ایشون دلسوز ترین و بهترین دکتر )
این دارو هارو بهش دادن 👇🏻
مامان آلبالوچه🍒 مامان آلبالوچه🍒 ۷ ماهگی
مامان مسیحا مامان مسیحا ۷ ماهگی
سلام، مامانا یه چیز بگم برا اونایی که نوزادشون بی اشتهاست و کنارش هم آلرژی به پروتئین گاوی داره. نوزاد من شیر خشک HA میخوره که خب HA ها تلخ هستن و نوزاد من از اول که کم شیر میخورد بعد اینکه مزه اش رو درک کرد هم که دیگه اصلا نمیخورد. روز تا شب کار من این بود ( الانم چند روز تو هفته همونطوره) که شیر درست کنم و دور بریزم. بچه نمیخورد یعنی برا خود من که بزرگسال هستم سخته خوردنش چه برسه بچه. نمیخورد یعنی مثلا از ۳ بعد از ظهر تا ۱۱ شب فقط یک پیمانه شیر میخورد. دکتر هم بردم گفت کمکی شروع نکن تا ۵ ماه و نیم. من گشتم یه چیز پیدا کردم که از بالای ۴ ماهگی بشه به بچه داد. گفتم به شما هم بگم. برای بچه هایی مثل نوزاد من که شیر کم میخورن خوبه همون یه ذره شیر رو پر کالری میکنه. من با روزی یک پیمانه شروع کردم. تا یک ماه تقریبا بهش دادم. وزن دهی آنچنانی ولی نداشت با روش مصرف من(روزی یک الی دو پیمانه قاطی شیر). برای ماه های بعد شاید مقدار بیشتری بهش بدم برا وزن دهی تاثیر بذاره. فاقد گلوتن، پروتئین گاوی، سفیده تخم مرغه. ارد برنج و ناشسته ذرت هیدرولیز شده اند و برای همین میشه از ۴ ماهگی و حتی کسایی که آلرژی پروتئین گاوی دارن هم مصرف کنن.
مامان دخمل کوچولوم مامان دخمل کوچولوم ۷ ماهگی
از بد شانسی ها بگم زیاده اولین پنچشنبه بابام بود فرداش یعنی جمعه شب یلدا بود دنیز دو روز بود بخاطر تب واکسن چهار ماهگی بستری بود من بردم واکسن زدم آوردم شیر دادم بعد دادم به دختر خواهر شوهرم نگهداره چون خونه کثیف بود یعنی هزار تا ظرف خورده بودن میخواستم خونه رو تمیز کنم با اونا ... دیدم دنیز میلرزه دستاش مشکی شوده نفس نمی‌کشه فقط جیغ کشیدم بچه رو برداشتم زنگ زدم به شوهرم رفتم توی کوچه نمیدونم کی آمد رفتیم بیمارستان خلاصه بستری کردن مادر شوهرم رفته بود گفته بود به دکتر که این از دهنش کف آمده اعلام تشنج اینا آمدن دیدم میخوان آمپول تشنج بزن خلاصه با هزار بلا نذاشتم بزن آمپول رو شب تا صبح نخوابیدم فردا که پنچشنبه میشه تا شب گریه کردم شبش توی خواب میگفتم بابا بسه دیگه به اون خدات بگو بسم نیست نه فردا ولم کن از این بیمارستان رفته بود خواب مامانم میگفت چرا اون دختره رو تنها گذاشتی الان که من نیستم برو پیشش بگو بابا گفت فردا میری خونه همون جوری که گفت شود دلم برای بابام تنگ شوده کاش پیشم بود🙂💔از اون موقعه نمیاد خوابم باهام قهر