همه خاطرات زایمان می‌نویسن من می‌خوام براتون خاطرات بارداری سخت رو بنویسم .
از اول بارداری که احتمال زایمان زودرس بهم دادن و استراحت که یک جور استرس کشیدیم با شوهرم . ماه هشتم بهم گفتن انقباض داری فقط باید شیاف استفاده کنی و بخاطر احتمال زایمان زودرس برو آمپول ریه بزن . ماه نهم اول گفتن بند ناف دور گردن بچه پیچیده با شوهرم هزار تا دکتر رفتیم تا فقط یه نفر سزارین قبول کنه بخاطر بند ناف و صد تا بیمارستان عوض کردیم هیچکدوم قبول نکردن .بعدش گفتن نوار قلب هاش خوب نیست و دو روز بیمارستان بستری بودم گفتن برو خونتون ولی از این در بری بیرون دیگه همه چی با خودته خودت مواظب خودت وبچت باش 😐 . بعدش که گفتن دفع پروتئین داری ولی بازم مواظب خودت باش . دیگه دیروز اندازه نصف استکان آب ازم ریخت ولی تست آمینوشور منفی بود بازم فرستادن خونه . یعنی اینقدر که من رفتم بیمارستان و اومدم خودم خجالت میکشم
از اونور شوهرم دیروز فکر کرده کیسه ابم ترکیده سریع رفته به زور یک هفته مرخصی گرفته و زنگ زده به مادر شوهرم که احتمالا منو بستری میکنن برای زایمان ، مادرشوهرمم رفته همه فامیلشو پر کرده
الان چقدر همه می‌شینن پشت سرم میخندن میگن حتما دختره دستشویی کرده به خودش و نفهمیده 😭 ولی بخدا ادرار نبود اصلا بی اختیار ریخت
هر دفعه میرم خونه مادر شوهرم میگه هنوز که داری آرین رو راه میبری دیگه از عالم و آدم خجالت میکشم انگار من همه رو مسخره خودم کردم از بس هرروز یک داستان جدید دارم و زایمان نمیکنم

۹ پاسخ

ببین مامان منم سر بارداری من اینطوری مثل شما بوده،اما من شده بودم عزیز دوخانواده،الان اگر یکی درمورد بارداری مامانم حرف بزنه همچین میزنم تو دهنش که قبلشو گم کنه،پسر شما هم میشه پشتیبان و حامیت،اصلا نگران نباش

عزیزم الهی بگردم ، خدالعنتشون کنه شما هفتت بالاهم هست خب سزارین کنن
حرفای بقیه شایدم بی منظور باشه ولی خب اون حجم اسنرس شما حق داری
بعدم عزیزم از قدیم گفتن درد زایمانو نباید پخش کرد تا راحت زایمان کنی
اونجوری توی دهنا می پیچه زایمان سخت میشه
حالا قدیمیا میگن باز من نمیدونم
به شوهرت بگو یکم صبر کن حالا بعد😂قطعی شد خبر بده لامصب
بعدم اب ریخته ،جیش بود ه هرچیییییی بوده فدا سرت
هممون داریم همه خانوما ازین چیزا توی بارداری دارن اصلا نمیخواد بخاطرش حتی اگر جلو همه گفته باشن خودتو ناراحت کنی
خیلی ببخشید ماه اخر اونقد فشار ممکن نفخم باشه باد خارج شه
والا بخدا
اصلا اصلا بخاطر اینکه بقیه چی گفتن چی فکر میکنن ناراحت نباش
انشالله این ماهتم بگذره به خیرو خوشی سلامتی زایمان کنی
بچتو بغل کنی
اینهمه اسنرس کشیدی خدا نگهش داشته برات
باقیش رو بیخیال عزیزم
فقط این هفته های اخر بخودت ارامش بده
بقیه رو 😂خیلی ببخشید به گوز نینیت که چی گفتن والا

هممممه رو بنداز گردن دکترت و خودت و رها کن
هر کی هر چی گفت
بگو نظر دکترم اینه
بگو دکتر متخصصم اینو گفت
اونو گفت....

اصن هم ذهنت و درگیر نکن
اصن به بقیه چه ربطی داره که کی قراره بزاییم ما؟

منم عصبی میشم حتی تاریخ زایمان میپرسن ازم فک و فامیل... خب بشماها چه ربطی داره؟ 💀💀💀

گلم منم یکم اب ازم میره میبینم ترشح هم قاطی داره نگران نباش اونا که باکفشات راه نمیرن بخوان درک کنن مردم درک وشعورشون کم شده فدا سرت انشاالله که نی نی به سلامتی بدنیا بیاد وبغلش کنی

منم دقیقا همین مشکل رو داشتم دو دفع سونوگرافی فرستادن و تست هم منفی شد😐هنوزم زایمان نکردم

عزیزم ب کسی چ ربطی داره ک و ن ل ق حرف مردم ب فکر خودت باش تو بارداری هم همه چی پیش میاد بی اختیاری هم همینطور
اکثرا تو بارداری مث شما چالش زیاد داشتن ایشالا بچتو سالم بغل میگیری یادت میره همه اینا

واقعا درکت میکنم،من دیوونه شدم از دست تکونای این بچه،هر لحظه میگم خدایی نکرده یه طوریش شده،دکترم ترسونده منو،کسی رو ندارم بیاد پیشم بیمارستان،شوهرم انفلوانزا گرفته اصلا یه وضعی دارم،فقط خدا خودش باید کمکمون کنه

چقد اینا رو مخن فقط میگن چرا نمیزایی بیشتر استرس وارد میکنن کسافطا خر

ان شاالله خیر نبینن که دقیقا نصف استرساتو من کشیدم سر هیچی هزار بار مردمو زنده شدم
خدا ازشون نگذره وقتی قراره این همه پول بدی چرا باید اونا تصمیم بگیرن ما چطور بزاییم

سوال های مرتبط

مامان آرین مامان آرین روزهای ابتدایی تولد
جیگرا اینم تجربه زایمان متفاوت من
پارت یک : من بارداری سختی داشتم اوایل که استراحت مطلق بودم بخاطر احتمال زایمان زودرس و داشتن انقباض و بعدشم پیچیدن بند ناف و نوار قلب ضعیف و ... تو تاپیک های قبلی توضیح دادم .
خلاصه من از هفته ۳۶ که دکتر بهم گفت بچه دیگه کامله شروع کردم به ورزش و پیاده روی و شیاف گل مغربی و پله و دمنوش ( هرکاری به ذهنتون برسه کردم ) ولی تا هفته ۳۹ حتی یک سانت هم باز نشدم . ولی یهویی هفته ۳۹ گفتن به زور شدی یک سانت و منم همش استرس داشتم چون بند ناف دور گردن بچم بود و نوار قلب هاش معمولا خوب نمیشد ( هفته ۳۶ دو روز بستری شدم بخاطر نوار قلب بد جنین )
هر دکتری بگین رفتم و هیچکس قبول نکرد زایمان من رو
من از اول فقط میگفتم طبیعی زایمان میکنم و از همه لحاظ خودمو آماده کرده بودم و یک درصد هم به سزارین فکر نمی‌کردم . مجبور شدم صبر کنم تا هفته ۴۰ تموم بشه ولی تموم شد و بازم دردا شروع نشد .
بیمارستان هفده شهریور مشهد که دولتیه گفتن هنوزم بستری نمی‌کنیم و تا هفته ۴۲ باید صبر کنی . من هرچی اصرار کردم بخاطر بند ناف و استرس خودم و اینکه وزن جنین داره بالا میره و من زایمان اولم هست( هفته ۳۸ بچم ۳۴۰۰ بود ) بازم قبول نکردن .
تا اینکه اتفاقی یادم افتاد قبلا پیش دکتر باقی زاده تو بیمارستان امام حسین مشهد که مخصوص نیروهای مسلح هست رفته بودم . با ناامیدی بهش پیام دادم که اگه فردا بیام منو بستری میکنی؟ و گفت آره 🥰
ادامه تاپیک بعد
مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۴ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...
مامان علی 💙 مامان علی 💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان من
زایمان من سزارین بود و دکترم تاریخ ۲۳شهریور رو برام تعیین کرده بود
یکشنبه ۱۸ شهریور آخرین ویزیتم بود البته نامع سزارین رو از قبل گرفته بودم
دیگه رفتم مطب دکتر تا آخرین ویزیت رو انجام بدم دکترم گفت که ساعت ۱۰ جمعه بیست و سوم شهریور بیمارستان باشم خودشم ساعت دوازده میاد ولی احیانا اگر علایم زایمانم زودتر اومد برم بیمارستان
من تقریباً ۱۰ شب از مطب دکتر رسیدم خونه و بعد از خوردن شام و .. سرویس بهداشتی رفتم دیدم که یه لک کوچیک صورتی کم رنگ روی لباس زیرمه از سرویس اومدم بیرون به مامانم و بقیه خانواده گفتم پاشیم بریم بیمارستان
مامانم به دکتر پیام زنگ زد و شرح حال داد و ایشون گفتن که برو بیمارستان
دیگه یه حموم هول هولی کردم و با بند و یساط رفتیم بیمارستان
رفتیم بلوک زایمان بیمارستان گاندی که فقط همسر رو راه میدادن ازم nst گرفتن معاینه کردن و گفتن که دهانه رحمت باز نشده ولی انقباض داری و به دکترم زنگ زدن دکترم گفت که بستری بشم تا فردا صبح بیان برای عمل
ولی نمیدونم چرا من و همسرم یه مقدار دودل شدیم وفکر کردیم که مشکلی پیش نمیاد و گفتیم با رضایت شخصی برمیگردیم خونه خلاصه با اینکه لباسمم عوض کرده بودم برگشتیم خونه تا فردا ۷صبح که بیام بیمارستان
خلاصه تا خود صبح خوابم نبرد تازه خوابم برده بود که توی خواب ساعت پنج و نیم صبح کیسه آبم پاره شد همه رو از خواب بیدار کردم با اون وضعیت آرایش کردم و رفتیم به سمت بیمارستان و همزمان با پاره شدن کیسه آبم دردهامم شروع شد دوباره رفتم بلوک زایمان nst وصل کردن معاینه کردن با اینکه من سزارین بودم از ساعت 5تا 10صبح درد کشیدم تا دکترم اومد 🥴
دیگه خیلی طولانی شد بقیه اش رو توی تاپیک بعد مینویسم 🌼