تجربه زایمان من
پارت سوم :
من داشتم میمردم و دیگه زدم به در غربت بازی . شروع کردم جیغ زدن و گریه کردن تو هر درد و اینقدر ماما رو صدا زدم که خودش کلافه شد
اومد بالا سرم و دید هیچ پیشرفتی ندارم و هنوز دو سانتم و حالم بده گفت برو سزارین و من اون لحظه بال درآوردم
هزار بار دیگه برگردم عقب بازم انتخابی سزارینه . سر عمل واقعا هیچی نفهمیدم و اینقدر گیج بودم که وقتی بچه بدنیا اومد من چند دقیقه بعدش تازه به خودم اومدم . خداروشکر بعد عمل تو‌ریکاوری رحم منو موقعی که هنوز بی حس بودم فشار دادن تا جمع شد ولی بقیه حس داشتن و اذیت میشدن . بعدشم که دیگه رفتیم بخش و گل پسرمو آوردن .
هزار بار خداروشکر میکنم که اومدم سزارین با اینکه از اول انتخابم طبیعی بود . فقط بعدش که میخوای راه بری یکم سخته ولی چند قدم اول بعدش خودت راه میفتی ...
من دیروز زایمان کردم و تا امروز تونستم فقط بچمو به کمک مامانم شیر بدم بقیه کاراشو مادرم انجام داده بخاطر اینکه بخیه هام باز نشن .
انشاالله قسمت همه مادران چشم انتظار و باردار که نی نی شونو صحیح و سالم بغل بگیرن😍

۶ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی

عزیزم شما کلا دوسانت باز شدی منم با امپول فشار ، بعد از ۱۱ ساعت درد کشیدن ۷سانت باز شدم یهو بدنم قفل کرد و دیگه باز نشدم و طوری شد که وقتی انقباض داشتم ماما رو دوتا میدیدم ، و دکترم گفت ضربان قلب هر دو اومده پایین صلاح نمیبینم طبیعی
خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم ، سر بچه اومده بود پایین ولی تو لگن نبود وسرش و کج کرده بود ، و همه اش میبخشید ادرار داشتم ، تجربی خوبی بود آستانه دردم بالاست ولی چون با امپول فشار باز میشدم ، دیگه بدنم بیشتز از ۷باز نشد
همه دکترا میومدن بالاسرم معاینه میکردن میگفتن چقدر خوب پیشرفت کردی ولی نشد که بشه
خلاصه ساعت ۱۵ رفتم اتاق عمل با چه وضعی رفتم و ساعت ۱۵:۱۵دقیقه دخترم نازم بدنیا اومد ای خدا😍😍
تایک مدت افسردگی داشتم که چرا طبیعی نشد
عملم عالی بود دکترم فریبا حیدری کهن بود
تو ریکاوری چهارساعت مونده بودم خیلی میلرزیدم خانوادم نگران شده بودن خلاصه خیلی حس عجیب و قشنگی بود

مبارک باشه عزیزم

خیلی پس سختی کشیدی ....
تبریک میگم قدم نورسیده انشاالله قدمش پراز خیر وبرکت باشه 🥰

مبارکه عزیزم خوش قدم باشه

ان شاللع بسلامتی منم انتخابم سر زایمان اول طبیعی بود ولی مجبور به سز شدم

سوال های مرتبط

مامان دایان 👼🏼💙 مامان دایان 👼🏼💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت چهار
که لحظه شیرینی بود و به همه مانانای باردا و همه کسایی که بچه دار نمیشن از ته قلبم آرزو میکنم ، و بچه رو دادن بیرون و منو بردن ریکاوری و چون هنوز بیحسی داشتم اومدن شکممو تمیز کردن که من به شدت نگران اینم بود زیاد نفهمیدم فقط چون از زیر دلم داشتن فشار میدادن اون اذیتم میکرد که از اونجا به بعد دردام شروع شد که با شیاف کاملا قابل کنترل بود سخت تمرین بخشش فقط راه رفتن و بلند شدن بود ولی تجربه من این بود که هر چقدر که میتونید راه برید چقدر بیشتر راه برید همون قدر زود بهتر میشد چون یه نفرم با من سزارین شده بود من با کلی درد راه میرفتم ولی بعد راه رفتن بهتر میشدم من چهار بار پیاده شده بودم اون فقط یه بار و تا صبح کلی درد کشید و این که منتظر شیاف نباشین که هر هشت ساعت یه بار بیمارستان بده خودتون هر کجا که دردتون گرفت یدونه استفاده کنید خیلی کمک بود و من متاسفانه همون سر دردی که تو اتاق داشتم بعد از سه روز بازم همچنان دارم و این به شدت اذیتم می‌کنه درسته همینقدر سخت بود ولی بازم خدارو شکر که بچمو تونستم صحیح و سالم بغل بگیرم و برای شما هم این حس رو آرزو میکنم
مامان گیسو مامان گیسو ۶ ماهگی
پارت ۲

خدا خیرش بده خیلی دکترمهربونی بود
خلاصه من این شش تا قرص رو از ۸ صبح که رفتم بیمارستان تا ۸ صبح فرداش هی خوردم و اصلا اثری ندیدم دیگه ۸ صبح منو بردن اتاق عمل و سزارین شدم و دخترم ۸ و ۱۶ دقیقه به دنیا اومد❤️ من انگار مجبور شدم دو شب بیمارستان بمونم ولی کارکنان و دکترای بیمارستان سینا خیلی خوب بودن و این باعث میشد من کمتر اذیت بشم در مورد سزارینم به من بیحسی به کمرم زدن و وقتی دراز کشیدم انگار کپسول اکسیژنی که تو صورتم گزاشتن خواب آور بود و من خوابیدم بعدم که دوساعت تو ریکاوری بودم ولی برای من انگار دو دقیقه بود چون چیزی نفهمیدم بعدم اومدم تو بخش و مامانم و همسرم و بچم دیدم فقط تنها سختی سزارین همین فشار دادن شکم بعد عمل هست که یکی دوبار اول چون بیحسی هنوز هست چیزی نمیفهمی ولی دو بار بعدش خیلی دردناک و عذاب آوره چون دیگه بیحسی نداری
بعدازظهر هم که شد ماما اومد رو سرم و ازم خواست که از تخت بلندبشم و برم سرویس این قسمت سزارینم خیلی سخته ولی نه سخت تر از فشار دادن شکم چون از تخت بلندمیشی حس کشیدگی بخیه هات اذیت میکنه
بعدم که بیای خونه استراحت کنی زود خوب میشی من بعد ۸ روز بخیه هام کشیدم و خداروشکر خوبم و کم کم برگشتم به روال زندگیم🌹😍
مامان لیانا جون🤍 مامان لیانا جون🤍 ۹ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️