تجربه زایمان
قسمت سوم:





من اولش هم تسلیم نشدم،با بالغ بر ۱۰ نفر مشورت کردم،هر ماما و پزشکی از دوستای خودم و خونواده تو شهرهای دیگه می‌شناختم تحقیق کردم و همه متحد بود نظراتشون و گفتن حتما برو اکبرآبادی
شاید حالا لازم نبود به این سرعت زایمان کنی.
ما رفتیم و از نگاه اول وحشت افتاد توی دل من!بیمارستان رو که دیدم گفتم اینجا دیگه کجاست؟چرا شبیه کشتارگاهه!
از اونجایی که بیمارستان تخصصی زنان زایمان بود،ورود هر همراه و هر آقایی ممنوع بود و وسط حیاط یه چادر با هیتر گذاشته بودن و همراها مثل فرودگاه و ترمینال رو نیمکت های حیاط خوابیده بودن!
تو اون بیمارستان جز نوزاد و زن زائو هیچ بیمار دیگه ای نبود و این اولین بار بود همچین چیزی میدیدم!

همین که رسیدیم و گفتن همه چیز و تحویل شوهرت بده،لباس زیر هم نمیتونی بیاری،گوشی هم ممنوعه!تا یه nst ازت میگیریم زنگ بزن بیان وسایلت رو تحویل بگیرن و با لباسی که ما میدیم تنها چیزیه که میتونی با خودت ببری زایشگاه.

کلی خواهش کردم و اشک ریختم که زایشگاه چرا؟!گفتن قانونه!
یه آمنیوشور دیگه ازم گرفتن و بازم منفی بود.گفتن می‌فرستیم سونوگرافی خودمون،اگه تونم تایید کرد که آب ۵ شده،ختم بارداری میدیم اما سونوگرافی بیمارستان گفت حدودا ۶ هست آب بچه و گفتن خب لازم نیست بری زایشگاه،فعلا میری بخش مادران پر خطر بستری میشی،وسایلت هم نمیخواد تحویل بدی،برو اونجا بمون هر روز تحت نظر باشی تا هرموقع رسید به زیر ۵ سریع ختم بارداری میدیم و این آغاز یک هفته‌ بستری من توی بخش مادران پر خطر بیمارستان اکبرآبادی بود که چه خاطرات جالبی رو هم برام رقم زد و چه دوستای خوبی پیدا کردم!

۲ پاسخ

چ زایمان پر فراز و نشیبی داشتی 😕😕

خب🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان نلای مامان🎀🧸 مامان نلای مامان🎀🧸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت دوم:

با دنیایی ناراحتی برگشتم خونه و دعا دعا میکردم حداقل همون دکتر بی وجدان خودم نزنه زیر حرفش بابت سزارین اختیاری!دوباره دست از پا درازتر برگشتم پیش خودش،گفت یه روز درمیون nst میای میدی و هفتگی سونوگرافی تا ۳۶ هفته حداقل باید بچه رو نگه داریم با ضرب و زور،روزی چندتا سرم زدم،چقدر آب آبمیوه دلستر،وزنم تا ۳۶ هفته از ۶۵ کیلو رسید به ۸۸ از بس که مایعات خوردم!دو بار آمنیوشور دادم و منفی بود،بدون هیچ سوراخ و نشتی همینجوری آب کمتر میشد که بیشتر نمی‌شد.
توی سونوگرافی ۳۵ هفتگی بود که خوش و خوشحال رفتم با خیال اینکه حتما الان بیشتر شده آب دور جنین با این همه اقدامات
اما همین که بهم گفتن در عرض یک هفته‌ از ۸ رسیده به ۵ و بدو سریع خودتو برسون بیمارستان....
پنجشنبه بود و مطب ها همه تعطیل،هرچقدر با همه شماره هایی که داشتیم به دکترم زنگ زدیم پیام دادیم التماس کردیم که چیکار کنم الان چی میشه جواب نداد که نداد،رفتیم اولین بیمارستان نزدیک،گفتن باید برید بیمارستان اکبرآبادی
تا حالا اسمش رو نشنیده بودم
گفتم میتونم برم بیمارستان خصوصی که دکتر خودم هست؟میخوام اگه خواستن بچه رو دنیا بیارن سزارین بیارن.
بهم گفتن که اکبرآبادی درسته دولتی و قدیمی و داغونه!اما تجهیزترین بیمارستان از نظر امکانات nicu برای نوزاداست و نوزاد های زودرس که به دستگاه احتیاج پیدا میکنن بهترین شرایط رو داره و در نهایت هر بیمارستانی هم بری اگه بچه مدت زیادی لازم باشه تو دستگاه بمونه آخرش مجبور میشی با آمبولانس بیاری اکبرآبادی که خطرات خودشو داره و ممکنه نپذیرن،جا نداشته باشن و هزار چیز دیگه.
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
پارت سه
بعدش رفتیم بیمارستان دیگه سونو رو نگاه کردن
گفتم واسه چی اومده این که مشکل نداره
گفتم بابا دکترم اینجوری گفته بهم گفتن این خوبه هر موقع رسید به زیر ۵ سانت بیا بستریت میکنیم
ان اس تی گرفتن و تست آمینوشور گفتن نشتی هم نداری نمیدونم حالا از چی بود که آبش کم شده بود
البته من شیاف و آمپول هم زیاد استفاده کردم شاید هم بخاطر اونا بود
دیگه مرخصی کردن سونو نوشتن گفته یه هفته دیگه بیا
۲۴ آذر رفتم دوباره سونو دادم 🤔شده بود ۰آبش دکتر سونو گفت باید سریع بری بیمارستان
من چون بچه حرکتش زیاد بود گفتم بهش بچم حرکت زیاد داره مگه آبش کم شه نباید حرکتش هم کم بشه😏گفت نه اتفاقا برعکسه بچه بیشتر تکون میخوره
دیگه رفتم بیمارستان به شوهرم هم زنگ زدم گفتم اینجوری گفتن بهم بنده خدا گفت تو برو منم خودمو میرسونم
رفتم اونجا باز بهم گفتن نه لین مشکل نداره و اینا
هر چی بهشون میگم بابا بهم گفتن باید بستری شی
دیگه آخر فرستادم پیش متخصص توی خود بیمارستان اون گفت که نه درسته به صفر رسیده ختم بارداری داد و نامه داد بردم زایشگاه
مامان آرین مامان آرین ۲ ماهگی
همه خاطرات زایمان می‌نویسن من می‌خوام براتون خاطرات بارداری سخت رو بنویسم .
از اول بارداری که احتمال زایمان زودرس بهم دادن و استراحت که یک جور استرس کشیدیم با شوهرم . ماه هشتم بهم گفتن انقباض داری فقط باید شیاف استفاده کنی و بخاطر احتمال زایمان زودرس برو آمپول ریه بزن . ماه نهم اول گفتن بند ناف دور گردن بچه پیچیده با شوهرم هزار تا دکتر رفتیم تا فقط یه نفر سزارین قبول کنه بخاطر بند ناف و صد تا بیمارستان عوض کردیم هیچکدوم قبول نکردن .بعدش گفتن نوار قلب هاش خوب نیست و دو روز بیمارستان بستری بودم گفتن برو خونتون ولی از این در بری بیرون دیگه همه چی با خودته خودت مواظب خودت وبچت باش 😐 . بعدش که گفتن دفع پروتئین داری ولی بازم مواظب خودت باش . دیگه دیروز اندازه نصف استکان آب ازم ریخت ولی تست آمینوشور منفی بود بازم فرستادن خونه . یعنی اینقدر که من رفتم بیمارستان و اومدم خودم خجالت میکشم
از اونور شوهرم دیروز فکر کرده کیسه ابم ترکیده سریع رفته به زور یک هفته مرخصی گرفته و زنگ زده به مادر شوهرم که احتمالا منو بستری میکنن برای زایمان ، مادرشوهرمم رفته همه فامیلشو پر کرده
الان چقدر همه می‌شینن پشت سرم میخندن میگن حتما دختره دستشویی کرده به خودش و نفهمیده 😭 ولی بخدا ادرار نبود اصلا بی اختیار ریخت
هر دفعه میرم خونه مادر شوهرم میگه هنوز که داری آرین رو راه میبری دیگه از عالم و آدم خجالت میکشم انگار من همه رو مسخره خودم کردم از بس هرروز یک داستان جدید دارم و زایمان نمیکنم
مامان 🌿🌱🍃آرتین مامان 🌿🌱🍃آرتین ۳ ماهگی
تجربه زایمان ،سزارین دوم 🤗🥳🥰

میدونید که من جزء مادران پر خطر بودم بخاطر دیابت و فیبرومهای بزرگی که زیر خط سزارینم داشتم .
دکتر خودم و دو تا دکتر دیگه منو گردن نگرفتن و گفتن باید بری زینبیه یا حافظ تا تیم پزشکی بالا سرت باشه .

چن تا پزشک هم تو مطهری منو ویزیت کردن و اونا هم نظرشون همین بود .
خلاصه دو هفته اخر ،من هر روز درگیر سونو و nst بودم .
از اونورم ،قندم کنترل نمیشد و نامه بستری میدادن و یه انسولین جدید هم بهم دادن .
روزانه ۴ بار انسولین میزدم‌.
رفتم که بستری بشم برا کنترل قند اما شلوغی اورژانس رو که همسرم دید ،اصلا نزاشت و برگشت منو اورد خونه .
گفت خودت رعایت کن تا نخوای بیتری بشی .
خلاصه ۱۰ روز اخر علاوه بر انسولین ها ،کلا نون و برنج رو حذف کردم .
فقط سبزیجات و گوشت و مرغ میخوردم‌.

تا خدا رو شکر قندم رسید به نرمال و حتی زیر اون .
از طرفی هم همسرم بشدت مخالف بیمارستان دولتی بود ،چون میگفت دانشجوها میان بالا سرت و میشی موش ازمایشگاهی .
اینم یه استرس دیگه برام بود که چطور برم بیمارستان خصوصی که قبولم کنن ......



ادامه تایپ بعدی 🫰🤞👇
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠
مامان نلای مامان🎀🧸 مامان نلای مامان🎀🧸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت چهارم:

یک هفته‌ بستری بودم و هیچ داروی خاصی بهم ندادن،فقط هر روز ساعت ها نوار قلب بچه چک میشد و از صبح تا شب گاهی دو بار و گاهی سه بار سونوگرافی بیوفیزیکال می‌دادم تا حرکات و حال و هوای بچه کاملا چک بشه.
پزشکای اونجا شاید همه مهربون نبودن اما دکترهای ماه هم زیاد داشت مثل خانوم دکتر دریجانی فلوشیپ پریتانولوژی که هر روز چندین بار با حوصله همه مادرا رو سونوگرافی میکردن صبح ها با رزیدنت ها و بقیه اساتید ویزیتمون میکردن و جواب تک تک سوالاتمون رو با مهربونی میدادن،هرچقدر از بزرگواری و مهربونی دکتر دریجانی بگم کم گفتم.
اونجا چیزی تحت عنوان پرستار وجود نداشت همه یا ماما بودن یا متخصص زنان و هیچ ساعتی بخش بدون پزشک نبود،تمام شبانه روز خیالت راحت بود که اگه اتفاقی بیوفته حداقل ده ها دکتر متخصص زنان بالای سرت هستن،لیست پزشک های اکبرآبادی رو بزارم رزومه‌شون رو چک کنید میبینید که برخلاف بد بودن فضای بیمارستان و رایگان بودن خدماتش که باعث میشه هر کس و ناکسی بره اونجا زایمان کنه،چه پزشک های حاذق و مسئولیت پذیری اونجا کار میکنن.
روزی که وارد ۳۶ هفته شدم درخواست سونو دادن و اونجا بود که گفتن عه!همه اینا که تا الان آب دور جنین حساب میکردیم،کلش بند نافه تو سونو داپلر!و گفتن آبش ۴ شده و اوضاع خطرناکه...
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۳ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان مَهبُد🧿💙 مامان مَهبُد🧿💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین بیمارستان بهبود
پارت ۱
بنده و پسری در شکم ساعت ۱۲ شب نهم بهمن با برگه بستری رفتیم بیمارستان بستری شدیم
اولش که لباس دادن و nst گرفتن و همه چی رو ثبت کردن یه سرمم وصل کردن بعد سوار بر ویلچر راهی بخش زایمان شدیم تا صبح هر دو ساعت یه بار nst میگرفتن و فشار چک میکردن
من اتاق خصوصی رزرو کرده بودم ولی قرار بود فردا که خالی شد بهمون تحویل بدن واسه همین شب قبل عمل رفتم بخش معمولی
تخت بغلی من یه خانومه بود که به خاطر فشار بالا بستری بود صبح قبل من اومدن بردنش موقع سوند گذاشتن انقدر جیغ ویغ کرد که من یه دور اونجا سکته کردم بعدم که آوردنش همش ناله میکرد گریه میکرد جیغ میزد دیگه اصلا رنگ و روی من پرید مامانم و مادرشوهرمم رفتن با پرستارا دعوا که چرا اینو اوردین نشونش دادین دختر ما میترسه
تو همون حین که تنها بودم یه خانوم پرستاره اومد پرده رو کشید تا من بفهمم چیکار داره گفت سوندت وصل کردم پاشو بریم
خلاصه که اصلا نفهمیدم و غول مرحله سوند رد کردم
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی من....
بعد توصیه های لازم توسط خانم دکتر و نوشتن نامه برای زایشگاه ، به من گفتن که برم خونه یک دوش آب گرم بگیرم که دردهامو منظم تر کنه ، عصاره گوشت بخورم که قوت داشته باشه برام و سبک هم باشه
دیگه تا انجام دادن این مراحل و رفتن به بیمارستان و شد ساعتهای ۱۲ شب و بعد از معاینه داخل بیمارستان توسط ماما ، با توجه به نامه ی پزشک بستری شدم
از همسرم و پدرم و مادرم خداحافظی کردم با چشمانی اشک آلود رفتم داخل زایشگاه (حال روحیم زیاد خوب نبود و بیشتر نگران حال پسرم بودم که خدایی نکرده اتفاقی برایش نیوفته)
خلاصه سرم بهم زدن و به دکترم اطلاع دادن که من بستری شدم ایشون هم گفتن با دز پایین فشار و درد رو شروع کنند

حدود ساعت یک شب بستری شدم و تا ساعت ۶ دردهام قابل تحمل بود (چون پریود های خیلی دردناکی داشتم میتونم حتی بگم اصلا به حد درد پریودیم نرسیده بود)
❌در مورد معاینه هم بگم که خدایی زیاد معاینه نکردن منو از اون ۵ ساعت اولیه ای که بستری بود دوبار معاینه شدم که زیاد اذیت کننده نبود باید خودت همکاری میکردی با ماما تا اذیت نشی
دیگه ساعت ۶ صبح شیفت ماما های زایشگاه تغییر کرد و یک خانوم اومد بالا سرم وضعیتم رو چک کرد و رفت به دکترم زنگ زد و با مشورت دکتر، یک آمپول موضعی فشار به پام زد و گفت می‌خوام معاینه ات کنم ببینم چند سانت شدی که موقع معاینه برام همه چی عادی بود که یهو گفت عه کیسه آب داری که .... و با گفتن همین یک جمله کیسه ی آبمو پاره کرد و خدایی میگم دردش خیلی بد بود🥺
(اما خب حالا که فکر میکنم میگم خدا خیرش بده اگر اینکار نمیکرد من روند زایمانم کند تر میشد و ضربان قلب جنین هم افت میکرد و میرفتم واس سز )
ادامه دارد
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۱ ماهگی
منم تجربه سزارینم مینویسم که هم شاید به درد کسی بخوره هم یادگاری بمونه❤️
پارت اول ...
من از اول انتخابم سزارین بود بخاطر ترس از طبیعی ولی خب اخراشم طوری شد که دیگه باید سزارین میشدم آنزیمای کبدیم تو بارداری رفت بالا و هفته اخرم تو سونو گفتن بند ناف یدور پیچیده دور گردنش ...
نوبتم ۱۵ اسفند بود که دو سه روز قبلش از بیمارستان بهم زنگ زدن برم برای مشاوره ی بیهوشی که اصلا چیز خاصی نبود یه نوارقلب از خودم گرفتن و یسری سوال که چه دارویی خوردم و چه بیماریهایی داشتم و ... آخرم یه آزمایش خون گرفتن ازم همین .
به شدت استرس داشتم چون تاحالا اتاق عملم نرفته بودم کلا از زایمان وحشت داشتم شب قبل عمل تا صبح نخوابیدم که دیگه بهم گفته بودن پنج و نیم صبح بیمارستان باشم
اول که رفتم گفتن برو بلوک زایمان اونجا یسری برگه و رضایت نامه دادن امضا کردم و بعد لباس اتاق عملو دادن گفتن بپوشم ، اومدن ان اس تی برام وصل کردن و آنژیوکت روی دستم وصل کردن و سروم زدن بعدشم که دکترم زنگ زد گفت مریضمو بیارین اتاق عمل اومدن برام سوند وصل کردن.
پرستارای بلوک زایمان خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بودن واقعا راضی بودم ازشون .
پنج و نیم بیمارستان بودم دیگه حدودا هفت و نیم بود که گفتن باید بریم اتاق عمل.
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
❌تجربه زایمان طبیعی در بیمارستان پیامبران ❌پارت دوم
تا ساعت ۸ شب صبر کردم و با تنفس رد میکردم با دکتر چک کردم گفتن برو بیمارستان معاینه شی ساعت ۹ رسیدیم زایشگاه ،انقباضات و قلب رو چک کردن و با معاینه گفتن ۴ سانت هستی و ساعت ۱۰ بستری کردن .
تو اتاق راه میرفتم و تنفس داشتم بازم قابل تحمل بود تا جایی که با معاینه کیسه ابم پاره شد دردم بیشتر شد رو تخت سختم بود ازشون خواستم بیام پایین ورزش کنم ولی سرم وصل کردن و همونجوری نفس میکشیدم از همسرم خواستم دستمو بگیره و باهام دم و بازدم بشماره حواسم پرت شه.
شمارش به این صورت بود یه دم یه بازدم یه دم دو تا بازدم و تا هفت شماره ادامه همین کارو برعکسش هم انجام میدادم واقعا بهم کمک کرد.
تو طول بارداری کلاس غیر حضوری سحر امینی نژاد و یوگا بارداری صالی رو داشتم و ماما همراه رو تو خود بیمارستان گرفتم که از ساعت ۱ شب باهام ورزش و وان رو شروع کرد با هر درد نفس عمیق میکشیدم و بعضی وقتا ناله طولانی میکردم…
مامان نلای مامان🎀🧸 مامان نلای مامان🎀🧸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت پنجم:

اون روز چقدر گریه کردم زار زدم که توروخدا!من توان طبیعی ندارم!بزارید حداقل برم خصوصی سزارین کنم!گفتن دیگه مسئولیتش پای خودته از اینجا رضایت شخصی باید بدی بری،رفتی هر اتفاقی افتاد مقصر خودتی و بچه ات دستگاه بخواد باید وسط اوضاع چهارشنبه سوری با آمبولانس بیاری و چون اینجا دنیا نیومده،برات تعرفه آزاد رد میشه شبی ۱۲ تومن😐گفتن اینجا هم میتونی سزارین شی اما ۳۰ تومن میشه،گفتم اشکال نداره قبول میکنم اما به این راحتی نبود!سزارین اختیاری هم علاوه بر ۳۰ هزینه عمل،کل هزینه ها رو خصوصی میکرد!هزینه هر شبی که بستری بودم با تعرفه آزاد خدا میلیون درمیومد،روزی سه تا سونو،ده بار nst!یک هفته‌ بستری ۶۰-۷۰ تومن درمیاورد،به علاوه ۳۰ هزینه عمل و اگه بچه هم دستگاه میخواست شبی ۱۲،واقعا از توانم خارج بود و بعید میدونم آدمای زیادی باشن که بتونن همچین ریسکی رو بپذیرن!نه راه پس داشتم نه راه پیش و با اشک و آه و لرز راهی زایشگاه شدم،منی که تو کابوس هم نمیدیدم طبیعی زایمان کنم...