تجربه زایمان
قسمت چهارم:

یک هفته‌ بستری بودم و هیچ داروی خاصی بهم ندادن،فقط هر روز ساعت ها نوار قلب بچه چک میشد و از صبح تا شب گاهی دو بار و گاهی سه بار سونوگرافی بیوفیزیکال می‌دادم تا حرکات و حال و هوای بچه کاملا چک بشه.
پزشکای اونجا شاید همه مهربون نبودن اما دکترهای ماه هم زیاد داشت مثل خانوم دکتر دریجانی فلوشیپ پریتانولوژی که هر روز چندین بار با حوصله همه مادرا رو سونوگرافی میکردن صبح ها با رزیدنت ها و بقیه اساتید ویزیتمون میکردن و جواب تک تک سوالاتمون رو با مهربونی میدادن،هرچقدر از بزرگواری و مهربونی دکتر دریجانی بگم کم گفتم.
اونجا چیزی تحت عنوان پرستار وجود نداشت همه یا ماما بودن یا متخصص زنان و هیچ ساعتی بخش بدون پزشک نبود،تمام شبانه روز خیالت راحت بود که اگه اتفاقی بیوفته حداقل ده ها دکتر متخصص زنان بالای سرت هستن،لیست پزشک های اکبرآبادی رو بزارم رزومه‌شون رو چک کنید میبینید که برخلاف بد بودن فضای بیمارستان و رایگان بودن خدماتش که باعث میشه هر کس و ناکسی بره اونجا زایمان کنه،چه پزشک های حاذق و مسئولیت پذیری اونجا کار میکنن.
روزی که وارد ۳۶ هفته شدم درخواست سونو دادن و اونجا بود که گفتن عه!همه اینا که تا الان آب دور جنین حساب میکردیم،کلش بند نافه تو سونو داپلر!و گفتن آبش ۴ شده و اوضاع خطرناکه...

۳ پاسخ

خب بقیششش بزار زود

خب🥺🥺🥺🥺

خب بقیش؟ پارت هارو سریع بزار دیگه

سوال های مرتبط

مامان نلای مامان🎀🧸 مامان نلای مامان🎀🧸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت سوم:





من اولش هم تسلیم نشدم،با بالغ بر ۱۰ نفر مشورت کردم،هر ماما و پزشکی از دوستای خودم و خونواده تو شهرهای دیگه می‌شناختم تحقیق کردم و همه متحد بود نظراتشون و گفتن حتما برو اکبرآبادی
شاید حالا لازم نبود به این سرعت زایمان کنی.
ما رفتیم و از نگاه اول وحشت افتاد توی دل من!بیمارستان رو که دیدم گفتم اینجا دیگه کجاست؟چرا شبیه کشتارگاهه!
از اونجایی که بیمارستان تخصصی زنان زایمان بود،ورود هر همراه و هر آقایی ممنوع بود و وسط حیاط یه چادر با هیتر گذاشته بودن و همراها مثل فرودگاه و ترمینال رو نیمکت های حیاط خوابیده بودن!
تو اون بیمارستان جز نوزاد و زن زائو هیچ بیمار دیگه ای نبود و این اولین بار بود همچین چیزی میدیدم!

همین که رسیدیم و گفتن همه چیز و تحویل شوهرت بده،لباس زیر هم نمیتونی بیاری،گوشی هم ممنوعه!تا یه nst ازت میگیریم زنگ بزن بیان وسایلت رو تحویل بگیرن و با لباسی که ما میدیم تنها چیزیه که میتونی با خودت ببری زایشگاه.

کلی خواهش کردم و اشک ریختم که زایشگاه چرا؟!گفتن قانونه!
یه آمنیوشور دیگه ازم گرفتن و بازم منفی بود.گفتن می‌فرستیم سونوگرافی خودمون،اگه تونم تایید کرد که آب ۵ شده،ختم بارداری میدیم اما سونوگرافی بیمارستان گفت حدودا ۶ هست آب بچه و گفتن خب لازم نیست بری زایشگاه،فعلا میری بخش مادران پر خطر بستری میشی،وسایلت هم نمیخواد تحویل بدی،برو اونجا بمون هر روز تحت نظر باشی تا هرموقع رسید به زیر ۵ سریع ختم بارداری میدیم و این آغاز یک هفته‌ بستری من توی بخش مادران پر خطر بیمارستان اکبرآبادی بود که چه خاطرات جالبی رو هم برام رقم زد و چه دوستای خوبی پیدا کردم!
مامان نلای مامان🎀🧸 مامان نلای مامان🎀🧸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان

قسمت اول:
😫


از هفته ۳۳ یهویی بدون هیچ دلیلی،آب دور جنین از ۱۳ که نرمال بود رسید به ۱۰.دکتر سونوگرافی گفت کمه اما دکتر زنان بی سواد و بی شخصیتم که قطع به یقین بعد از طی شدن دوران نقاحتم با قانون باهاش طرف خواهم شد،گفت نه کم نیست!
هفته ۳۴ حین معاینه هفتگی دکترم گفت همه نوارت انقباض زایمانی نشون میده و بستریم کرد،اونجا برام آمپول ریه زدن و هر روز چند بار nst گرفتن، همون موقع فهمیدن آب دور جنین تو چند روز رسیده به ۸.
دکتر بی وجدانم توی چند روزی که بستری بودم حتی یک بار هم نیومد منو ویزیت کنه و وقتی از پرسنل پرسیدم،گفتن وقتی بهش گفتیم بیمارت مدام میپرسه دکتر چرا نمیاد گفته همینه که هست!اگه دوست نداره دکترش رو عوض کنه!
خب مشکلی نبود از خدامم بود عوض کنم،همون روز رضایت دادم ترخیص شم و از اونجا رفتم بیمارستان صارم که یه دکتر مناسب پیدا کنم
اما دنیا وقتی تو سرم خراب شد که دیدم اکثر دکترا و بیمارستانای خوب،پرونده برای بارداری بالای ۱۲ هفته باز نمیکنن و همونجا جوابم کردن و من ۳۴ هفته مونده بودم با اوضاعی که هیچ دکتری منو نمی‌پذیرفت و قصدم سزارین اختیاری بود که انتخاب دکتر رو سخت تر هم میکرد...
مامان نلای مامان🎀🧸 مامان نلای مامان🎀🧸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت دوم:

با دنیایی ناراحتی برگشتم خونه و دعا دعا میکردم حداقل همون دکتر بی وجدان خودم نزنه زیر حرفش بابت سزارین اختیاری!دوباره دست از پا درازتر برگشتم پیش خودش،گفت یه روز درمیون nst میای میدی و هفتگی سونوگرافی تا ۳۶ هفته حداقل باید بچه رو نگه داریم با ضرب و زور،روزی چندتا سرم زدم،چقدر آب آبمیوه دلستر،وزنم تا ۳۶ هفته از ۶۵ کیلو رسید به ۸۸ از بس که مایعات خوردم!دو بار آمنیوشور دادم و منفی بود،بدون هیچ سوراخ و نشتی همینجوری آب کمتر میشد که بیشتر نمی‌شد.
توی سونوگرافی ۳۵ هفتگی بود که خوش و خوشحال رفتم با خیال اینکه حتما الان بیشتر شده آب دور جنین با این همه اقدامات
اما همین که بهم گفتن در عرض یک هفته‌ از ۸ رسیده به ۵ و بدو سریع خودتو برسون بیمارستان....
پنجشنبه بود و مطب ها همه تعطیل،هرچقدر با همه شماره هایی که داشتیم به دکترم زنگ زدیم پیام دادیم التماس کردیم که چیکار کنم الان چی میشه جواب نداد که نداد،رفتیم اولین بیمارستان نزدیک،گفتن باید برید بیمارستان اکبرآبادی
تا حالا اسمش رو نشنیده بودم
گفتم میتونم برم بیمارستان خصوصی که دکتر خودم هست؟میخوام اگه خواستن بچه رو دنیا بیارن سزارین بیارن.
بهم گفتن که اکبرآبادی درسته دولتی و قدیمی و داغونه!اما تجهیزترین بیمارستان از نظر امکانات nicu برای نوزاداست و نوزاد های زودرس که به دستگاه احتیاج پیدا میکنن بهترین شرایط رو داره و در نهایت هر بیمارستانی هم بری اگه بچه مدت زیادی لازم باشه تو دستگاه بمونه آخرش مجبور میشی با آمبولانس بیاری اکبرآبادی که خطرات خودشو داره و ممکنه نپذیرن،جا نداشته باشن و هزار چیز دیگه.
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 ۱ ماهگی
(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :
مامان مهراد مامان مهراد ۴ ماهگی
مامان نیایش و نیلآی مامان نیایش و نیلآی ۲ ماهگی
تجدبه زایمان دومم قسمت چهارم:
مامانم اومدنزایشگاه بالای سرم بهم خرما و آبمیوه دادن تا یکم جون بگیرم.
بعد غنچه قشنگم رو آووردن تا شیر بدم یکم شیر که دادم حدود ساعت ۳ صبح بود که پرستارهای بخش اومدن منو رو ویلچیر گذاشتن و به بخش منتقل کردن اتاقم هم اتاق خصوصی بود اما من درخواست اتاق خصوصی نداده بودم چون جا نداشتن تو بخش برن اتاق خصوصی .اتاق خوب و دلبازی بود من تا بعد از ظهر اونجا بودم بعد تاین ملاقات اتاقم رو عوض کردن بردن اتاق عمومی اتاق عمومی هاش دوتخته بودن یکم دلگیر تر بودن و تخت هاشونم برقی نبود اگه خواستین بیمارستان پاستور زایمان کنید بنظرم اتاق خصوصی بگیرید اگه حساسید.من تایم کوتاهی تو اتاق عمومی بودم و ساعت ۹ شب هم مرخص شدم.
من که از همه چیز راضی بودم رسیدگی ماما زایشگاه برخورد پرستار ها و رسیدگی شون همش عالی بود. بیمارستانم پاستور بود.
دکترم هم که دومین تجربه زایمان طبیعی رو باهاشون داشتم باز دوباره به کار بلد بودن و حرفه ای و دلسوز بودنشون ایمان آووردم.و از همه مهمتر احساس مسئولیت و تعهدی که نسبت به بیمارشون دارن و زیر میزی هم نمیگیرن برام قابل توجه بود و هست دکترم هم فاطمه عادلخواه بودن.
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (قسمت اول)
تاریخی که دکتر برای زایمان به من داده بود ۲۱ اسفند بود، نه قبلش و نه اون روز علائمی از زایمان نداشتم. هر روز پیاده روی و ورزش میکردم ولی خبری نبود.
روز دوشنبه در حالی که ۴۰ هفته و ۶ روز بودم، ترشح قهوه ای رنگ دیدم، یکبار صبح و یکبارم ظهر، به همین دلیل نگران شدم و رفتیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد و همه چیز خداروشکر خوب بود ولی دهانه رحمم همچنان بسته بود‌‌. دکتر بهم گفت که بهتره اونشب بیمارستان بمونم تا تحت نظر باشم. در طول شب چند بار هم شرایط من و هم بچه رو چک کردن. فردا صبح دکتر بهم گفت اگه موافقم القا زایمان رو کم کم شروع کنن، بهش گفتم بهتر نیس که صبر کنیم تا چند روز دیگه شاید به طور طبیعی دردام شروع بشه، که گفت بعید میدونه البته میتونن صبر کنن ولی من باید بیمارستان میموندم تا تحت نظر باشم. راستش منم نمیخواستم ریسک کنم که یکوقت خدای نکرده شرایط بچه وخیم بشه و به حرف دکتر اعتماد کردم و با توکل به خدا القا زایمان رو صبح سه شنبه شروع کردند. روشی که استفاده کردن، یک وسیله ای که سرش بالون طور بود رو وارد واژن و رحم کردن و اونجا بازش کردن تا به صورت مکانیکی دهانه رحم باز بشه. یکساعت بعد از به کار گذاشتن بالون، انقباضات من شروع شد، شدتش از ۱۰، حدود ۷ بود، منظم بودن ولی طولانی نبودن‌‌. حدود ۶ ساعت این انقباضات رو داشتم ولی یکباره قطع شد،دکتر معاینه کرد و گفت که حدود سه سانت باز شدم و تا فردا منتظر میمونیم که ببینیم چطور پیش میره. تا فرداش من انقباضی نداشتم و وقتی دکتر معاینه کرد همون سه سانت بودم، دکتر بالون رو در آورد و قرص تجویز کرد که دردام شروع بشه، که هر دوساعت باید میخوردم، از صبح تا غروب ۵ باری قرص خوردم ولی بازم دردی نداشتم.
مامان اِلارا🎀 مامان اِلارا🎀 ۴ ماهگی
مامان سه قلوها مامان سه قلوها ۱ ماهگی
سلام مامانای عزیز ♥️
بچه ها من یازدهم اسفند ماه زایمان داشتم و به خاطر نارس بودن سه تا بچه هام رفتند داخل nicu
با دستور پزشک چهار روز بعد یعنی پونزدهم شیردهی دوتا از قل هام که شرایطشون خیلی بهتر شده بود رو شروع کردم روز بعد یعنی پنج شنبه مجدد بهشون شیر دادم و با دستور پزشک شکر خدا هر دو مرخص شدند 🥹
امروز هم قل دومم رو شیر دادم که شکر خدا خوب بود و خورد شرایطش هم خیلی خوب شده ،قرار شد ساعت هشت شب یه نوبت دیگه شیر دهی داشته باشه ،فردا صبح هم همینطور (تکرار روند قبلی)
و انشاالله مرخص میشه .
این چند روز حس های زیادی رو تجربه کردم نگرانی ،ترس ،دلهره ،افسردگی حس ناکافی بودن محدودیت و و و. .....
اما الان خیلی شرایطم بهتره و فقط می دونم که خیلی زیاد دوستشون دارم و این دوست داشتن و نگرانی انگار سه برابره و بین هر سه تا تقسیم شده حسیه که فقط مامانای چند قلو درک می کنند 🥹
ممنونم از دعای همتون ،انشاالله همه ی مامانا به سلامتی زایمان کنند مامانایی که بچه می خواند هر چه زودتر دامنشون سبز بشه و خدا نگهدار همه ی بچه ها باشه .🤲