تجربه زایمان

قسمت اول:
😫


از هفته ۳۳ یهویی بدون هیچ دلیلی،آب دور جنین از ۱۳ که نرمال بود رسید به ۱۰.دکتر سونوگرافی گفت کمه اما دکتر زنان بی سواد و بی شخصیتم که قطع به یقین بعد از طی شدن دوران نقاحتم با قانون باهاش طرف خواهم شد،گفت نه کم نیست!
هفته ۳۴ حین معاینه هفتگی دکترم گفت همه نوارت انقباض زایمانی نشون میده و بستریم کرد،اونجا برام آمپول ریه زدن و هر روز چند بار nst گرفتن، همون موقع فهمیدن آب دور جنین تو چند روز رسیده به ۸.
دکتر بی وجدانم توی چند روزی که بستری بودم حتی یک بار هم نیومد منو ویزیت کنه و وقتی از پرسنل پرسیدم،گفتن وقتی بهش گفتیم بیمارت مدام میپرسه دکتر چرا نمیاد گفته همینه که هست!اگه دوست نداره دکترش رو عوض کنه!
خب مشکلی نبود از خدامم بود عوض کنم،همون روز رضایت دادم ترخیص شم و از اونجا رفتم بیمارستان صارم که یه دکتر مناسب پیدا کنم
اما دنیا وقتی تو سرم خراب شد که دیدم اکثر دکترا و بیمارستانای خوب،پرونده برای بارداری بالای ۱۲ هفته باز نمیکنن و همونجا جوابم کردن و من ۳۴ هفته مونده بودم با اوضاعی که هیچ دکتری منو نمی‌پذیرفت و قصدم سزارین اختیاری بود که انتخاب دکتر رو سخت تر هم میکرد...

تصویر
۶ پاسخ

ما منتظر پار دو هستیم 🤭

خب بقیه اش😶

تف تو‌ شرف دکترت
خدا براش نسازه

ببخشید خودتون میفهمیدید آب دو. جنین داره کم میشه ؟؟؟
آبریزش داشتین ،؟،

شما وقتی آب دور جنین کم بوده اورژانسی باید سزارین میشدی دیگه سزارین اختیاری نمیشد همه ب بیمارستانا باید قبولت میکردن

الهی 🥺
الان نی نی خدا ‌شکر سالمه؟
صارم که خیلی بیمارستان مضخرفیه واقعا یعنی چی ۱۲هفته به بعد نمیپذیرن🤦🏻‍♀️
منم رفتم منو قبول نکردن رفتم نیکان پرونده باز کردم دکتراشم خوبن
آخر کدوم بیمارستان رفتی؟

سوال های مرتبط

مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان دل‌ربا👧🏻 مامان دل‌ربا👧🏻 ۳ ماهگی
پارت هشتم تجربه زایمان
شاید فکر کنید که یک دکتر هیچوقت هیچوقت همچین کاری با بیمارش نمیکنه
بخصوص بیماری که می‌خواد یک نعمت الهی رو به دنیا بیاره اما این اتفاق رو من دیدم با دو چشم خودم دیدم
توی شهر ما بهترین سونوگراف یک آقا هستن که خیلی بداخلاق و جدی هستن و خواهرم که پیششون رفته بود میگفت احساس می‌کنم استاندارد نیست و …
به همین خاطر من تمام سونوگرافی‌ها از صفر که همون تشکیل قلب بود تا آخرین سونو که ۳۶ هفته سونو رشد بود رفتم پیش یک سونوگراف خانم که کارشون خوب بود
توی سونوی ۳۶ هفته همونطور که تو تاپیک های چند هفته قبل گفتم دکتر به من گفت نحوه قرارگیری جنین عرضی هست و دو دور بند ناف دور گردن جنین و سر جنین هم چهار هفته جلوتر از سنش هست
وقتی که دو تا دکترم که یکی توی شهر خودمون بود و یکی شیراز این جریان رو فهمیدن گفتن امکانش هست که سونوگراف اشتباه کرده باشه پس ده روز دیگه میری پیش یک سونوگراف خیلی خوب و مجدد تکرار می‌کنی
من بخاطر اصرارهای مامانم با کلی نارضایتی رفتم سونوگرافی همون آقا
این آقای دکتر که خدا رو نمیشناخت و فکر نمی‌کرد خدا چقدر بزرگه وقتی فهمید که من سونوهای اصلی و همه سونوها رو پیش خانم … رفتم به من گفت خانم بچت سفالیک شده بند ناف دورگردنش نمیبینم و همه چیز اکی هست وزنش هم ۳۲۵۰
خلاصه طوری نشون داد که بچه من مشکلی نداره
من با تعجب گفتم یعنی چی دکتر یعنی میگید دو تا بند ناف باز شده گفت اره طبیعیه باز شده باشه …
مامان لیانا مامان لیانا ۴ ماهگی
من اومدم تجربه زایمانمو بگم
من کلا کل دوران بارداری خیلی لک بینی و خونربزی داشتم چند بار هم بستری شدم ولی کلا هیچ دلیلی پیدا نکردن برا خونربزی هام و از ماه هست هم آب دور جنین کم سد و رو هشت موند و تحت هیچ شرایطی بالا نرفت
خلاصه من حس میکردم یه جای کار میلنگه و گفتم هر جور شده باید سزارین شم و سزارین اختیاری انتخاب کردم .بخاطر اب دور جنین ۳۷ هفته ختم دادن ولی شانسی من برای اخرین چکاب رفتم دکتر ۳۶ هفته و ۴ روز بودم و دکتر گفت سریع برو الان بستری سو اب جنین تقریبا ۵شده و واقعا شانس آوردم که رفته بودم دکتر اون روز
من ساعت ۹ شب بستری شدم و مانیتور nst دائم وصل بود که تا هفت صبح عمل بشم ضربان قلب بچه اصلا خوب نبود ۱۷۰ میشد باز ۱۳۰ میشد تا صبح چشم روهم نزاشتم از ترس و نگرانی فقط دعا خوندم تا صبح
بالاخره هفت صبح بردنم اتاق عمل نگم چقدر سرد بود و منم از ترس بیشتر میلرزیدم اینم بگم من خودم کارمند همون بیمارستانم خداروشکر همه همکارم بودم و خیلی از این بابت دلگرم بودم
عمل شروع شد دکتر بهم گفت سارا اصلا آبی دور جنین نبود🥺شانس اوردم و گفت دلیل ۹ ماه خونربزی و لک بینیت مشخص شد من موقع عمل بهم فکر کنم آرام بخش زده بودم چون همش خواب میرفتم برا همین نصف توضیحای دکتر یادم نمیاد😅ولی هر چی بود گفت اوضاع رحمت خیطه و متاسفانه خونربزی شدید کردم حین عمل و اینکه چقدر خوب شد که سزارین رو انتخاب کردم و سزارینم شد اجباری نهایتا ولی اکه انتخاب نمیکردم منو میبردن طبیعی و هم برا خودم خطرناک بود هم بچم
خداروشکر هم خودم هم بچم سالم و سرحالیم.
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۲ ماهگی
مامان نلای مامان🎀🧸 مامان نلای مامان🎀🧸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت دوم:

با دنیایی ناراحتی برگشتم خونه و دعا دعا میکردم حداقل همون دکتر بی وجدان خودم نزنه زیر حرفش بابت سزارین اختیاری!دوباره دست از پا درازتر برگشتم پیش خودش،گفت یه روز درمیون nst میای میدی و هفتگی سونوگرافی تا ۳۶ هفته حداقل باید بچه رو نگه داریم با ضرب و زور،روزی چندتا سرم زدم،چقدر آب آبمیوه دلستر،وزنم تا ۳۶ هفته از ۶۵ کیلو رسید به ۸۸ از بس که مایعات خوردم!دو بار آمنیوشور دادم و منفی بود،بدون هیچ سوراخ و نشتی همینجوری آب کمتر میشد که بیشتر نمی‌شد.
توی سونوگرافی ۳۵ هفتگی بود که خوش و خوشحال رفتم با خیال اینکه حتما الان بیشتر شده آب دور جنین با این همه اقدامات
اما همین که بهم گفتن در عرض یک هفته‌ از ۸ رسیده به ۵ و بدو سریع خودتو برسون بیمارستان....
پنجشنبه بود و مطب ها همه تعطیل،هرچقدر با همه شماره هایی که داشتیم به دکترم زنگ زدیم پیام دادیم التماس کردیم که چیکار کنم الان چی میشه جواب نداد که نداد،رفتیم اولین بیمارستان نزدیک،گفتن باید برید بیمارستان اکبرآبادی
تا حالا اسمش رو نشنیده بودم
گفتم میتونم برم بیمارستان خصوصی که دکتر خودم هست؟میخوام اگه خواستن بچه رو دنیا بیارن سزارین بیارن.
بهم گفتن که اکبرآبادی درسته دولتی و قدیمی و داغونه!اما تجهیزترین بیمارستان از نظر امکانات nicu برای نوزاداست و نوزاد های زودرس که به دستگاه احتیاج پیدا میکنن بهترین شرایط رو داره و در نهایت هر بیمارستانی هم بری اگه بچه مدت زیادی لازم باشه تو دستگاه بمونه آخرش مجبور میشی با آمبولانس بیاری اکبرآبادی که خطرات خودشو داره و ممکنه نپذیرن،جا نداشته باشن و هزار چیز دیگه.
مامان نیلسا مامان نیلسا ۴ ماهگی
بلاخره منم بعد چند روز وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم
بیستوششم آذر رفتم سونوگرافی متوجه شدم آب دور جنین به ۵ رسید و دکتر سونوگرافیست وزن تقریبی که برای جنین زده بود ۲۵۰۰ با تخمین ۳۰۰ گرم بود
بهم گفت فورا برو پیش دکترت چون آب دور جنین کمه حتما باید بررسی شه
بعد اینکه جواب سونوگرافیو بردم پیش دکترم گفتش دوباره برو سونو از وضعیت جنین مطمئن شو بازم اگه آب دورش کم بود برو بستری شو همونجا رفتم سونو بازم آب دور جنین ۵ بود ولی اینسری وزنش ۲۲۰۰ بود که بهم گفتن وزنش خیلی کمه بهم نامه بستری دادن چون هفته بارداریم کم بود یا باید میرفتم بیمارستان امام علی آمل یا روحانی بابل بخاطر دستگاه Nicu
من اسرارم روی رفتن به امام علی بود ولی دکترم گفت چون شرایطتت سخته حتما برو روحانی
تا کارای بستریم تموم شه بالاخره ساعت ۱۰ شب زایشگاه بیمارستان روحانی بستری شدم بدون همراه و گوشی🥲
آزمایش خون و ادرار ازم گرفتم معاینه کردن که ببینن دهانه رحممم بازه یا کیسه آبم پارست یا نه وقتی دیدن وضعم اوکیه ساعت دوازده و نیم شب فرستادنم بخش که از شانسم رفتم اتاق ایزوله بخش
دو روز کامل سرم تراپی انجام دادم انواع مایعات خوردم آمپول بتامو زدم بعد دو روز رفتم سونوگرافی بیمارستان متوجه شدیم آب دور جنین اضافه نشد که هیچ به ۱ سانت رسیده بود
بیستوهشتم آذر با عجله بردنم زایشگاه برای ختم بارداری تست آمینوشور گرفتن منفی در اومد معاینه انجام دادن دهانه رحمم هیچی باز نبود دردم نداشتم یعنی بدترین وضعیتو برای ختم بارداری داشتم
اونروز فقط بهم سرم وصل کردن و تا فردا صبحش دیگه باهام کاری نداشتن
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (قسمت اول)
تاریخی که دکتر برای زایمان به من داده بود ۲۱ اسفند بود، نه قبلش و نه اون روز علائمی از زایمان نداشتم. هر روز پیاده روی و ورزش میکردم ولی خبری نبود.
روز دوشنبه در حالی که ۴۰ هفته و ۶ روز بودم، ترشح قهوه ای رنگ دیدم، یکبار صبح و یکبارم ظهر، به همین دلیل نگران شدم و رفتیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد و همه چیز خداروشکر خوب بود ولی دهانه رحمم همچنان بسته بود‌‌. دکتر بهم گفت که بهتره اونشب بیمارستان بمونم تا تحت نظر باشم. در طول شب چند بار هم شرایط من و هم بچه رو چک کردن. فردا صبح دکتر بهم گفت اگه موافقم القا زایمان رو کم کم شروع کنن، بهش گفتم بهتر نیس که صبر کنیم تا چند روز دیگه شاید به طور طبیعی دردام شروع بشه، که گفت بعید میدونه البته میتونن صبر کنن ولی من باید بیمارستان میموندم تا تحت نظر باشم. راستش منم نمیخواستم ریسک کنم که یکوقت خدای نکرده شرایط بچه وخیم بشه و به حرف دکتر اعتماد کردم و با توکل به خدا القا زایمان رو صبح سه شنبه شروع کردند. روشی که استفاده کردن، یک وسیله ای که سرش بالون طور بود رو وارد واژن و رحم کردن و اونجا بازش کردن تا به صورت مکانیکی دهانه رحم باز بشه. یکساعت بعد از به کار گذاشتن بالون، انقباضات من شروع شد، شدتش از ۱۰، حدود ۷ بود، منظم بودن ولی طولانی نبودن‌‌. حدود ۶ ساعت این انقباضات رو داشتم ولی یکباره قطع شد،دکتر معاینه کرد و گفت که حدود سه سانت باز شدم و تا فردا منتظر میمونیم که ببینیم چطور پیش میره. تا فرداش من انقباضی نداشتم و وقتی دکتر معاینه کرد همون سه سانت بودم، دکتر بالون رو در آورد و قرص تجویز کرد که دردام شروع بشه، که هر دوساعت باید میخوردم، از صبح تا غروب ۵ باری قرص خوردم ولی بازم دردی نداشتم.
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
من تو بارداری هفته ۱۸ سرکلاژ شدم و استراحت نسبی بودم و هفتگی امپول میزدم و از هفته ۳۲ دیگه امپول رو دکترم قطع کرد و سرکلاژم رو هفته ۳۷ باز کردم بعد از اون معاینه شدم و گفتن لگن خوبی برای زایمان طبیعی داری منم فقط پیاده روی کردم یک روز در میون و خاکشیر و رابطه داشتم و ۳۹ هفته و ۶ روز رفتم سونو دادم فهمیدم اب دور جنین ۶ شده که کم بود و به ماما همراهم گفتم و اونم گفت برو بیمارستان بستریت میکنن منم رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور اونجا معاینم کرد ۳ سانت بودم بدون درد ولی اونجا پذیرش نکردن و گفتن باید بری بیمارستان امام رضا یا بیمارستان قائم منم خیلی ترسیدم ولی در نهایت رفتم بیمارستان امام رضا،از در ورودیش انقدر ترسیدم که نگم براتون خیلی وحشتناک بود رفتم اونجا همه دانشجو و داغون بودن محیط بسیار کثیف و افتضاحی بود دانشجوهاشون ریختن سرم چندبار معاینم کرد میگفتن چرا ۴ سانتی ولی درد نداری خلاصه تو همون یک ساعت خیلی اذیتم کردن
مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
دوشنبه ۱۲/۶
۳۸هفته و ۳روز بودم رفتم دکتر، معاینه کرد دو سانت باز بودم. ان اس تی گرفت گفت حرکات بچه کمه بهتره بیای برای زایمان. گفت پس فردا بیا بیمارستان.
توی این دو روز حسابی ورزش کردم تا بلکه دردم بگیره ولی چهارشنبه صبح بدون درد راهی بیمارستان شدم. ساعت ۹.۳۰ بدون درد بستری شدم. اولین معاینه تحریکی رو که انجام دادن، دل دردای پریودی خیلی کم پیدا کردم. تا ساعت ۱۰ دکتر اومد معاینه کرد همون دو سانت بودم و برام سرم فشار با دوز کم تجویز کرد.
بعد از سرم فشار دل دردام کمی بیشتر شد ولی قابل تحمل بود. درخواست ماما همراه کردم. ماما همراه توی دردام بهم ورزش میداد که خیلی به کاهش دردم کمک میکرد. تا ساعت ۱به همین صورت گذشت. ساعت ۱ دوباره دکتر اومد برای معاینه که گفت ۳ سانت شده و کیسه آبمو زد. بعد از کیسه آب دردام خیلی بیشتر شد ولی یه کم که گذشت توی انقباض هام ضربان قلب بچه افت پیدا میکرد. که ماسک اکسیژن بهم وصل کردن تا شرایطم اوکی شد. یه ساعت بعد دوباره معاینه شدم که هنوز همون سه سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم. دردامم زیادتر شده بود.
مامان تو دلیم مامان تو دلیم ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان #
پارت ۳
رسیدیم بیمارستان
از در بیمارستان که رفتم تو باز ی آب زیادی ازم ریخت خودمون رو به بخش زایمان رسوندیم من رفتم تو اونجا چندین مرتبه ازم هفته ی بارداری رو و اسم دکترم و سوال های اینجوری پرسیدن و تایید کردن پارگی کیسه آبم رو ،ان اس تی رو انجام دادن و سلامت جنینم رو تایید کردن و همچنان سوال پرسیدن و یکبار هم معاینه کردن که گفت ۴ تا باز شده ولی بهتره سزارین بشه ولی با تماس با دکترم که پیشنهاد طبیعی داد و من گفتم نه و باز از خود بیمارستان اومدن پرسیدن دکتر شیفت که با گفتم ترجیحا سزارین هست تو این مدت فیلم بردار و دیزاینر اومدن و من از قبل تصمیم داشتم که انجام بدم در مورد چگونگیش به توافق رسیدیم شد هشت و نیم که گفتن دکتر اومده و لباسم رو عوض کردن و سوند رو زدن به ااحتی و ئ درد کم روی تخت نشوندن و فیلم بردار ی مصاحبه کوچیک کرد و من همچنان آروم و ریلکس و در کمال ناباوری با همسرم و چند تا از بیمارستان رفتم اتاق عمل اونجا هم چندین نفر اومدن سوال کردن و فرم پر کردن و انژوکت و سرم زدن و بعد بیهوشی که همه رفتار عالی داشتن وقتی بی‌حسی رو زد و مدام برام توضیح می‌داد عالی بود تا اینکه دراز کشیدم و گفت که الان نفست تو سینت سنگینی میکنه که یهو کتفام سنگین و ی حسی که زبونم از توصیفش عاجزه برام پیش اومد فقط جیغ میکشیدم و دل داری دکتر بی حسی که سعی می‌کرد آرومم کنه و همش می گفت طبیعیه رو نمیشنیدم ولی فقط سه دقیقه یا کمتر بود و بعد همه چیز عادی بود بیست دقیقه این کارا و چک کردنا طول کشید تا دکتر خندون اومد و گفت حالا سر ی روز زودتر و دیرتر با من چونه میزدی حالا ببین چی شد و منم خندیدم و شروع کرد.
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمان طبیعیم در بیمارستان امام حسین مشهد بگم
روز پنجشنبه ۴ بهمن بود که نوبت دکتر داشتم
از صبح پنجشنبه یک درد هایی سراغم میومد ، اما خب بهش زیاد اهمیت نمی‌دادم به قول معروف میگفتم اینا ماه درد هستش رو زیاد نباید جدی بگیرمش ، اما خب باز هم رفتم یک دوش آب گرم گرفتم که مثلا این درد رو رد کنم اما خب درد از بین نرفت😒
تا اینکه از بعد از ظهر یکم دردا جدی تر شد ، باز هم
من می‌گفتم هنوز زوده من یک هفته ی دیگه هنوز وقت دارم
تا اینکه رفتم دکتر و سونوگرافی که برای وزن جنین نوشته بود رو نشون دادم و دکترم گفت با توجه به گفته ی دکتر سونوگرافی باید ختم بارداری رو بدم 🥺
گفتم برای چی ؟ دکتر گفت دیگه بیشتر از این خوب نیست جنین داخل شکم بمونه میترسم اتفاق خطرناکی بیوفته
صلاح دید من اینه که همین امشب بستری بشی و ان شاألله تا صبح کوچولوت بغلت باشه
دکترم معاینه لگن هم انجام دادن ، گفتن لگن کاملا مناسب و عالیه برای زایمان طبیعی و حتی ۲ سانت هم دهانه ی رحم باز شده، و در ادامه یک معاینه تحریکی انجام دادن که زودتر برم تو فاز فعال (خود معاینه لگنی درد نداشت اما این معاینه تحریکی واقعا درد داشت 🥲)
ادامه دارد....