تا‌یک قبلیمو بخونید شمام برام بنویسید ببینمم هم درد دارم :) ❤️

کلن مردا همینن منم از صبح تو خونه کار میکنم آشپزی جارو کشیدن مرتب کردن و بچه داری ی دستم بچه رو میگیره ی دستم کار خونه می‌کنه شوهرم وقتی میاد در حد اینکه بگیرتش من شامو بیارم و بخوریم. اگر دخترم خاب باشه کمکم می‌کنه میشوریم ظرفارو همه کارا و میکنیم اگ نه ک دخترمو میگیره من کارو میکنم ده و نیم هم خاموشیه میخابیم. شب هم اصلن بیدار نمیشه.چون شیر خودمو میخوره دخترم فقط ی بار اونم چون ی وعده بهش شیر خشک میدم بیدار میشه برام درست می‌کنه بعد میخابه هفت صبح میرع سرکار از این نظر خوبه ولی از اونور هم خیلی شلخته و فراموش کاره زندگی همینه باید ساخت

شوهرمنم درک نداره اصلن
منم مثل تو
خیلی سختم بود
تااینکه شاهان مریض شد و بستری شد بیمارستان
بازم شوهرم روزی ی ساعت میومد سراغمون ومیرفت خونه آجیاش ولی من چی
داغون شدم
بعد دیدن بچم تواون حال دیوونم میکرد
فقط پیش خودم میگفتم خدایامن بنده ناشکری بودم منوببخش فقط پسرم خوب بشه خودم همش مراقبشم تا مردبزرگی بشه بهش افتخارکنم