۵ پاسخ

خودت طبیعی خواستی ؟

اخی عزیزم.من درکت میکنم منم رو زایمان دومم خیلی اذیت شدم

مبارکت باشه عزیزم
کدوم بیمارستان بودی

خصوصی بودی

زردی نداره؟؟

سوال های مرتبط

مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۵ ماهگی
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
پارت دوم
باز بلندم کردن رفتم سرویس هی گفتن حالت توالت ایرانی بشین زور بزن درد هام تمومی نداشت باز بهیار اومد تو اون حالت روم آب گرم ریخت تا میومدم یکم جیغ بزنم یا آخ و اوخ کنم گفتن ساکت برای بچه خوب نیست
مجدد رفتم رو تخت قلب بچه رو چک کردن دهانه واژنم رو ورزش دادن حس میکردم فقط داره کش میاد فکر کنم ۶ بود گفتن موهای بچه مشخصه زور بزن کم آورده بودم دیگ مجدد دونفری شروع کردن شکمم رو فشار دادن اونقدر درد کشیدم و ذکر گفتم خدا میدونه
گفتم ببرید سزارین شاید بند ناف دور گردن بچه ام باشه چون دوستتم همینجوری بود برده بودنش سزارین ولی اینا گفتن جای بچه بده نمیشه
رفتن دکتر کشیک بخش رو آوردن اونم تا اومد هی دعوا که چرا زور نمیزنی زور هات به درد نمیخوره فلانی تو برو شکمش رو فشار بده بعد باز رفتم دوش آب گرم این پروسه تا نزدیک ۸ شب ادامه داشت ۱۹:۵۵گل پسرم دنیا اومد انداختنش رو بدنم ولی گریه نمی‌کرد گفتن ۳ دور بند ناف دور گردنشه سریع بردنش تو راهرو متخصص اطفال آماده بود انگار صداش میومد بهشون میگفت تند تند یک کارایی کنن بعد ۳۰،۴۰ ثانیه صدای گریه آقا کارن اومد من زیر درد خارج کردن جفت از ذوق و درد فقط گریه میکردم
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان تودلی مامان تودلی ۴ ماهگی
یه ماما خیلی مهربون بود ازش اب خاستم اجازداد آبجیم بیاد آب بیاره کمی سرگرم شدم دیگ 6دردهام خیلی زیاد شد حین درد کلیه هم درد میکرد که دردش از زایمانم بدتر بود خواهش میکردم بهم آمپول مسکنی چیزی بدین مردم از دردکلیه شیاف گذاشتن و یه آمپول زدن آروم شد دیگ بیخاراینکه شکمم بزرگ بود قبلشم سونو وزن نگرفت بودم یه دکتر اومد گفت این بچش درشت باید بره سونو که بفرستیم سزارین دردهامم دیگ خیلی زیاد بود ساعت10اومدن که بزای سونو ببرن که دیگ آخرهای دردم بود بردن تو راه روتخت بودم چهار دردگرفته بود به پرستارمیگفتم حساس زور دارم نگو پرستار فهمیدکه آخرشه سریع سونو کردن گفتن نه وزن بچه 3/500سریع ببرین کع داره زایمان میکنه دیگ با سرعت برق منها رسوندن تو اتاقم از درد صدام رفت بالها روتخت که گذاشتنم دیگ آخرش بود چندتا زور زدم دیگ توان نداشتم مجبورشدن قچی بزنن به یه زور دیگ دختر گلم به دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم بد جفت را بیرون آوردن وبخیه زدن متاسفانه بخیه هام عفونت کردن و باز شدن الان قرص خشکن میخورم که عفونت خشک بشه برم دوباره بخیه بزنم برام دعاکنید
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
پارت ۴
دیگه شوهرم رسید بیمارستان با هم رفتیم زایشگاه کارارو انجام دادن و خیلی زود تموم شد😍از شوهری خداحافظی کردمو رفتم تو زایشگاه
ساعت دو بستریم کردن بدون درد دیگه
ساعتای ۴ اینا اومدن سون وصل کردن گفتن تا دهانه رحمت باز شه
تا وقتی که سون وصل بود همش درد میگرفت و ول می‌کرد
تا رفتم سرویس که سون افتاد از واژنم😁اومدن معاینه گفتن ۳زسانتی
میخواستن آمپول فشار بزنن که گفتن پیشرفتت خوبه نیاز نیست
فقط به آمپول به پام زدن گفتن مسکنه۰😐دیگه تا ساعتای ۱۱ اینا اینا درد نداشتم از ترس اینکه هی نیان معاینه کنن ساعت هفت خوابیدم تا ۱۱🤣
بعدش باز اومدن معاینه شده بود ۴ یا ۵ سانت
دیگه حالت تهوع هم بهم دست داده بود تا ساعت دو درد داشتم اما کم بود
دیگه گلاب بع روتون بالا می‌آوردم 🤮
ساعت دو دیگه دردام شروع شد
هی کمرم می‌گرفت و شکمم باز ول می‌کرد تا ساعت ۳ونیم ایناربود فک کنم که کیسه آبم پاره شد دردام هم شدید شده بوداصلا طاقت نداشتم
باز اومدن معاینه گفت کیسه آب ندارهدیگه همش معاینه تا فول شدم
میگفت زور بزن منم زور میزدم و جیغ دکتر میگفت زور له پایین بزن
نه به حنجرت😂
گفتم نمیتونم خوب دیگه به بدبختی زور زدم تا بردنم اتاق زایمان یکی دو تا زور قوی و مهدیار جونم به دنیا اومد ساعت ۵ و ۱۰ دقیقه صبح


از بس درد داشتم اصلا پسرمو نگاه نکردم😔😔
دکتره گفت یه زور دیگه بده تا جفت و بکشم و اونم کخ کشیده شد دیگه شروع کرد به بخیه زدن تا ۶ طول کشید از لحظه ای که دردام شروع شد به قدری لرز افتاده بود جونم که مثل درخت میلرزیدم
تا وقتی که تموم شودمو پسر خوشگلم آوردن پیشم خدا خیرش بده دکتر اومد روم پتو انداخت و بخاری آورد واسم تا گرم شدم🥰
مامان حنا | هیرا 👣 مامان حنا | هیرا 👣 روزهای ابتدایی تولد
ادامه
منو بردن روی تخت زایمان گفتن پاهاتو باز کن می‌ترسیدم
درد داشتم حس فشار زیاددددد به واژن که انگار میخواد بترکه
ماما می‌گفت اسمت چیه من فقط جیغ جیغ و جیغ میزدم از درد
مثلا در حد سه ثانیه شاید آروم میشد گفتم نگین
گفت نگین همکاری بکن زود راحت بشی
پاهاتو باز کن دستتو بگیر زیر پاهات هروقت گفتم زور بزن فعلا نزن
من میگفتم نمیشه نمیتونمممم،خلاصه چندقیقع درگیر بودیم تا بالاخره گرفتم اونطور که میخواست و چندتا زور که نه جیغ زیاد زیاد زدم دیدم یک چیزی خارج شد و حس خیلی خیلی سبکی
انکار این کمر اصلا درد نمیکرده از اول
ی دو دقیقه گذشت شاید کمتر دیدم ماما همراهم رسید بالا سرم
گفت تا همراهت زنگ زد من آماده شدم اومدم رو پله بیمارستان پرستار زنگ زد گفت مریضت زایمان کرد کجایی تو گفتم رو پله گفت اکه پله خونه ای نیا گفتم نه بیمارستان
بمن گفت پولت کامل پس میدم شماره کارت بده
رفت پیش بچه و شروع کرد عکس گرفتن
هنوز جفت مونده بود اونم بعد از چندقیقع در اومد و دردش اصلا خیلی کم بود
دیگه جفت که خارج شد کامل سبک شدم تا وقتی که گفت بخیه بزنم
اونم چندتا بی حسی زد و بخیه رو زد درد داشت ولی هیچکدوم مثل درد اولی نبود
دیگه ماما همینطور بالا سرم بود دستمو گرفته بود
بچه آورد بغلم
دیگه منو بردن داخل اتاق رو تخت این پیشم بود ب خالم خبر داد
خالمم رفته بود کارای پذیرش بکنه برگشته بود اینا گفته بودن لباس هارو بده
منم که ظهر فقط برای اینک یکم درد داشتم اومدم هیچی همراهم نبود که موندگارم کردن خلاصه خالم
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان علیسان مامان علیسان ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 4

دیگه دردام قابل تحمل نبودن و من هی التماس میکردم ساعت 12شب شد دکتر گفت تا صبح زایمان نکنی می‌فرستم سزارین باید تلاش کنی ورزش کنی و دردام جوری بود من نمی‌تونستم پامو دراز کنم به زور تونستم روی توپ بشینم دردام میرفتن میومدن و من از درد میشستم زمین زار میزدم ساعت شد 2شب دکتر گفت سر بچه دیده میشه هر وقت درد اومد سراغت زور بزن وقتی دردام میومد از پشت ران پامو می‌گرفتم سرمو میاوردم بالا محکم زور میزدم 10دقبقع بود دکتر گفت لباسامو بپوشم بیام برو بالای تخت زود همه چیزو آماده کردن گفت فقط زور بزن دردام دیگه غیر قابل تحمل بود واقعا احساس میکردم الانه ک بمیرم چشامو بستم گفتم خدایا دیگه تحمل ندارم خواهش میکنم تموم شه همین که اینو گفتم دکتر گفت بی حسی میزنم آروم باش بی حس و زد یه صدای قیچی شنیدم که پاره کرد گفت فقط یه زور بده یه زور زدم بچه اومد گذاشتن روی سینم و کل دردام رفت گفت سرفع کن جفت بیاد دوتا سرفه کردم جفت هم اومد و شروع کردن بخیه زدن و یکی هم هی با دوتا دستاش روی شکمم فشار میداد و واقعا درد داشت یکی دوتا از بخیه هامم دردشو فهمیدم موقع زدن بعدش دیگه لباسامو پوشوندن بچه رو هم دادن بردن بخش هر سوالی داشتین میتونین بپرسین بهتون میگم

این لحظه شیرین و به تمام چشم انتظارا آرزو میکنم
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۳ ماهگی
پارت ۶
بعدش گفتن که سه دور بند ناف پیچیده دور گردنش منم میدونستم چون ۳۷ هفته اخرین سونومو داده بودم اونموقع فهمیده بودم خلاصه بعدش وای حالا بیا زور بزن جفت بیاد خیلی زور زدم بعدش جفتم کشیدن بیرون وایییی اینجاش سخته که میگم همش با دستاشون رو شکمم فشار میدادن که هر چی خون و آتو آشغال مونده بیاد بریزه اینجاش از همه جاش سختتره بنظر من البته هر لحظه زایمان طبیعی سخته ها
بچمو نزاشتن ولی رو شکمم یا سینم خیلی ناراحت شدم ولی از یه طرفم حال نداشتم بگم بچمو بزارین رو شکمم ببینم نتونستم بگم تو اتاق هم هم ابجیم اومده بود هم خواهر شوهرم هم زنداداشم پیشم بودن بعد اینکه بچه رو تمیز اینا کردن و کاراشو کردن اونا پوشندنش خلاصه تو خود اتاق زایمان خوش گذشت چون هم همراهام پیشم بودن باز به ادم قوت قلب میدن ینی خیلیییی خوبه.هم اینکه از شانس خوب من ماماهایی که شیفتشون موقعی که من اونجا بودم بودن خیلی مهربون بودن بعد بدنیا اومدن بچه با بگو و بخند همه کاراشو کردن با همراهای من بگو و بخند راه انداخته بودن بعد قربون صدقه بچه من میرفتن ولی من هنوزم بچمو ندیدم بودم چون داشتن بخیه میزدن که بشدت سخت بود و راحت نیم ساعت ۴۰ دقیقه کشید تا تموم شه بخیه زدنش بخصوص داخلتر خیلی سختتره باز بیرونو زدنی میتونستم تحمل کنم ولی داخلتر انگار گوشت ادمو به سیخ میکشن ینی اینجوریه واقعا توصیفش....