۴ پاسخ

ای جانم چه حس خوبی
تجربه زایمانتون بذارید

خداروشکر خدا حفظش کنه واست عزیزم واسه منم دعا کن عزیزم

خدا حفظ کنه ان شاءالله زیر سایه مادر پدر بزرگ بشه خوش قدم باشه نینی 😘😍😍😍😍😍🤩🤩🥳🥳😇😇😇

خدانگه داره کوچولوتوبرات عزیزم ....

سوال های مرتبط

مامان ثمرة الصبر مامان ثمرة الصبر روزهای ابتدایی تولد
مامان الینا مامان الینا ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان
بعد امد معاینه ام کرد الکی گفت دو سانتی ،بماند چقد بد هم معاینه کرد وقتی دستش کرد داخل واژنم انگار میخواست چنگ بندازه اینجور که من دستش کشیدم بیرون
بعد ازم نوار قلب میگرفتن هی و دم به ساعت میومد داخل اتاق یه داد بیدادی میکرد که چرا گریه میکنی
من از استرس اشکام فقط میومد بی صدا
بعد امدن برام شیاف گذاشتن که دردم رو یاد کنم اما خوشبختانه من دردم رو یاد نکردم وقتی دید که با شیاف دردم رو یاد نکردم گفت براش اینداکشن انجام بدید من سریع رفتم تو گوشی زدم وقتی فهمیدم القای زایمان طبیعی سریع رفتم داخل دستشویی درمم قفل کردم😂که خوشبختانه دکترم امد و معاینه ام کرد وقتی معاینه کرد گفت تو اصلا باز نشدی چجوری تورو معاینه کرد که گفته دو سانت بازی
بعد گفت باتوجه به سنو ایشون و علائمی که داره باید سزارین میشد چرا هنوز اینجاست دیگه باهام بحثشون شد اما دکتر باهاش راه امد گفت باشه تا ۶،۷صبر میکنم اگه دردش رو یاد کرد که هیچ اگه نکرد باید مریض منو اماده کنید برای عمل
خلاصه امدن یه سرم برام وصل کردن که دردم یاد کنم با یه دستگاه خوشبختانه دستگاهشون خراب شد دیگه مجبور شدن دستی وصل کنن بهم سرم رو منم تا اون ماما میرفت بیرون از اتاق سرم رو میبستم وقتی میومد تو اتاق یکم بازش میکردم
خلاصه دوساعتی گذشت. امد تو اتاق کفت هنوز درد نداری گفتم نه اصلا دیگه اخرای شیفتش هم بود حرصش گرفته بود تیرش به سنگ خورده با اعصاب خوردی رفت خونه اش و به جز من حتی همه همکاراش هم خوشحال شده بودن از رفتنش
وقتی که رفتش دیگه تاساعت ۷ صبر کردن بعدش دکترم رفت اتاق عمل و زنگ زد بالا گفت مریض منو بفرستین پایین برای عمل دیگه منو لباس پوشوندن رفتم اتاق عمل
مامان علی و علیسان💙 مامان علی و علیسان💙 ۲ ماهگی
پارت چهار 🌹
دیگه رفتم تو اتاق عمل
خانم دکتر عزیزم که اومد لبخند اومد به لبام،چون مطمعن بودم عمل خوبی در پیش دارم...
کلی با خانم دکتر گفتیمو خندیدیم
تا بعد از نیم ساعت که کلی خانم دکتر پیغام داد پرسنل اتاق عمل یکی یکی اومدن😐
هی اسم علیسان رو مسخره میکردن ،دکتر بیهوشی(یه خانم بی ادب و بی عمل از نظر من) کلی اسم علیسان رو مسخره کرد و خندیدو کارشونو خلاصه شروع کردن
بی حس که شدم
یکی اومد سوند رو زاره خانم دکتر گفت خودم میزارم براش هی تعارف کردن به خانم دکتر که خداخیرش بده خانم دکتر قبول نکرد خودش گذاشت برام...
همین که بی حس شدم احساس خفگی کردم(تو عمل اولم اینجوری نشدم)هرچی بهش گفتم به دکتر بی اخلاق بی هوشی اصلاگوش به حرفم نمیداد
گفتم یه خواب کوچولو به من بدید دارم میمیرم.
حالم خیلی بده
میگفت نه نمیشه(در صورتی که تو بیمارستان گاندی انقدر حرفه ای عمل کردن نزاشتن ذره ای اذیت بشم)
تو بیمارستان گاندی یه خواب ریز داده بودن بهم.
فقط با صدای گریه بچه به هوش میومدم و دوباره میخوابیدم
اما تو بیمارستان لاله روند زایمان رو با تکونای بدنم کاملا متوجه میشدم
خیلیی اذیت شدم سر عمل( بخاطر دکتر بی هوشی)
دیگه علیسان دنیا اومد و بردنم ریکاوری
تنها چیزی که تو بیمارستان لاله خوب بود
رسیدگیشون برای شیردهی بود(یک ماما تو ریکاوری بود که گفت تا بچه شیر نخوره مادر ریکاوری میمونه)اولش ناراحت شدم اما الان اون ماما رو دعامیکنم،کامل شیردهی رو یادم داد،همون موقع با ماساژاش آغوز اومد و علیسان رو شیر دادم.
خیلی خوشحال بودم از این بابت
بعد از یک ساعت بردنم بخش
مامان نفس خانوم مامان نفس خانوم ۳ ماهگی
خب بالاخره سفر نه ماهه مام داره به اخرین روزاش می رسه
و از ذوق دو رقمی شدن به ذوق تک رقمی شدنش رسیدم
و فقط ۶ روز دیگه مونده تا ببینمش🥺😍
دختر قشنگم.نفس خانوم مامان هدیه خدا روزی که از وجودت با خبر شدیم تو سخت ترین دوران زندگیمون بودیم و خیلی تعجب کردیم باورمون نمیشد خدا همچین هدیه ی با ارزشی رو بهمون داده وقتی صدای قبلتو شنیدم هزاران بار خداروشکر کردم و گریه کردم باورم نمیشد دارم به ارزوی چندین سالم میرسم بازم باورم نمیشد به این جا و این روز برسم وقتی فهمیدیم دختری یه شوک دیگه بهمون وارد شد باورم نمیشد خدا هدیه ای که بهم داده بهترینشو داره میده باورم نمیشد خدا منو لایق دختر داشتن دونسته بهترین نعمت خدا الان تو شکم منه
با اولین حرکتات جون دوباره به زندگیمون دادی با بابایی هر ثانیه ای که تکون میخوری برات ذوق میکنیم حتی این روزای اخر دلم برای تکونات تنگ میشه نفسم ولی عجیب دلم میخاد به بغل بکشمت و بوت کنم و ثمره عشق قشنگمونو بغل کنم باهات باقی روزای زندگیمو بگذرونم پس دختر قشنگم قول بده سالم و سلامت بیای بغل منو بابایی تا دیگه تو دنیا هیچی از خدا نخوایم خدایا شکرت بابت بهترین نعمت و هدیت
۱۴۰۳/۰۹/۲۷
مامان Karen💙 مامان Karen💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
که بلافاصله پرده جلو صورتم کشیدن و دکترم کارشو شروع کرد و همزمان داشتن باهام حرف میزدن و در مورد اسم پسرم حرف میزدن و خیلی زود در حد ۵ دقیقه بعد حس کردم یه چیزی رو دارن از تو شکمم میکشن بیرون که همونجا دکترم گفت وای چه پسر قشنگی..
اینو که گفت به پهنای صورت اشک شوق میریختم و به دکتر گفتم بچم سالمه؟ گفت آره که سالمه بذار الان صداش هم درمیاد که همونجا صدای گریه پسرم اومد🥺
قشنگترین حس دنیا رو داشتم اون لحظه.. ساعت ۱۱:۱۵ دقیقه پسر قشنگم دنیا اومد💙
من منتظر بودم پسرمو بیارن نزدیک صورتم اما نیاوردنش و به فاصله چندقدمی گذاشتنش یه سمت اتاق و همینجور که بخیه میزدن من داشتم از دور پسرمو نگاه میکروم و اشک میریختم که یه آقایی ازم پرسید درد یا ناراحتی داری گفتم نه گفت اشکه شوقه؟ خندیدم گفتم آره
بعد اون رو مثل یه خواب یادمه یه حالت گیجی داشتم یادمه همونجا دکتر بیهوشی بهم گفت یکم بخواب برات یکم داروی خواب آور زدم! و همینجور که به پسرم نگاه میکردم خوابم برد
و نفهمیدم کی بردنم تو ریکاوری
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری نگهم داشتن و اینقد اونجا گیج بودم که یادم نمیاد موقعی رو که بچمو آوردنو بهش شیر دادم!