۱۳ پاسخ

ببین اعتماد بنفس یعنی هر کی حرفی زد تو 💩💩💩بزنی به هیکلش ،حتی اگه بالاترین ادم بود ،حتی اگه جیبت خالیه و هیچی نداری جوری حرفبزنی که انگاری با پول ته جیبت طایفه طرفو میخری و تمام،همیشه به خودت بگو هیشکی هیوی نیس من بهترینم 👍👍👍👍👍👍👍👍

عزیزم دقیقا منم دیروز یه کلیپی تو اینستا دیدم دختره خوشگل بود اونقدر منم گفتم خدا اینارو خلق کرده مارو ریده😐😔ولی واقعا ازته دل نگفتم همون موقع یه گوش درد شدیدی شدم که دارم میمیرم😭😭خدافقط سلامتی بده بخدا غلط کردم😭هیچ وقت خودتو باکسی مقایسه نکن قدر خودتو بدون واقعا هیچ کس زشت نیست

منم مثل توعم خواهر

تنها راه اعتماد بنفس دوست داشتن خودت و پذیرش هرانچه ک هستیه

کتاب چگونه از خودم راضی باشم
کتاب چگونه جرئت داشته باشم
کتاب هنر ظریف بیخیالی
کتاب راز
کتاب خودت را به فنا نده
و...کتابای زیادی مضمون اعتماد بنفس و جسارت وجود داره پیشنهاد میکنم بخونی و همیشه بدون از تو فقط یکی تو دنیا وجود داره پس تو خاصی💫

خودتون رو با خانمای اینستا مقایسه نکنید.وگرنه آرامشی براتون نمیمونه.یه هنری یاد بگیرید و احساس مفید بودن کنید .برای خودتون وقت بذارید.تو خونه هم شده ورزش کنید.هفته ای یکبار ماسک خونگی درست کنید بذارید روی پوستتون.حرف کسی براتون مهم نباشه.دختر داییم تا منو میبینه میگه بیا برو لبات رو ژل بزن کوچیکه ولی من میگم همینجوری خوبم.نذارید کسی روتون تاثیر بذاره

درست شبیه من هستید
اعتماد بنفس از همون بچگی سرچشمه میگیره تو بچگی مامانم بلد نبود همش تو سری خور بودم الان حتی بلد نیستم درست حرف بزنم یا اعتماد بنفس داشته باشم

برای من زیر صفر هم دهن بین هم عزت نفس پایین

منم سنم بالاتر میره بنظرم زشت تر میشم . اعتماد به نفسم کم شده

می تووووو

اگه اعتماد به نفست کمه ببین چی درستش میکنه. من مثلا قدم بلنده ۱۷۵ ام اما وزنم زیاد بود. ۸۴ بودم. اعتماد ب نفس بد و بد و بد. لاغر کردم از مرداد تا الان ده کیلو. خوب خیلی اوضام بهتر شد ارامش روانم بهتره.اینکه هر جوری هستی خودتو دوست داشته باشم درست نی. من نباید با اون اضافه وزن خودم رو دوست میداشتم. اگه داشتم ۸۶ ۸۷ کیلو بودم نه ۷۴ ک تا عید باید ۷۰ بشم

ava khodadad

خانما اگر اینستا دارید پیج خانم خداداد رو دنبال کنید ‌.

سوال های مرتبط

مامان سنجاق مامان سنجاق هفته سی‌وچهارم بارداری
مامان محمد مامان محمد ۴ سالگی
چرا هرچی به پسرم محبت میکنم بدتر ازم بدش میاد و با کوچکترین مورد حمله ور میشه سمتم 😔😔😔
حس میکنم ازم بدش میاد 😟
هرچی دوس داره براش میخرم خیلیم حمایتش میکنم ولی نمیدونم چرا محبتام به چشمش نمیاد
امروز سر سفره انقد زد تو سرم من هیچی نمیگفتم اخر سر انقد زد تا گریه م گرفت دیگه ول کرد رفت
الانم اومدم تو اتاق تنها نشستم اونم عین خیالش نیست انگار تنها راحت تره انگار مادر نمیخواد
به خوموادم خیلی وابسته س
دوس داره همش اونجا باشه
تا تقی ب توقی میخوره به داییش زنگ میزنه میگه بیا منو ببر اونام خیلی دوسش دارن امروز زنگ زده به داداشم باهاش حرف زده میگه مامانو اذیت نکن نزنش میگه باشه گوشیو قطع کرد انقد زد تو سرم ک نگو
نمیدونم چرا انقد عصبیانیه ازم

البته باشوهرمم اختلاف زیاد داریم جرو بحث زیاد داریم البته فقط و فقط سر خونواده خیر ندیدش الهی کمر همشون بشکنه دس از سرم بردارن
با خودش مشکلی ندارم فقط خونوادش حالمو بهم میزنن یه خاله زنکهایی هستن دومی ندارن رحم به خودشون نمیکنن یه سر غیبت این خواهرو اون برادرو یه سره قهرو دعوا و بگو مگو
خیلی خانواده مزخرفین
من ک از ی خونواده آرومم تحمل این خاله زنکهاشونو ندارم

پسرمو چیکار کنم خدایا
حس میکنم به اونا رفته خیلی بی چشم و رو هستش
گاهیم انقد بوس و بغل میکنه ولی بیشتر وقتا موقع عصبانیت بهم حمله میکنه شوهرم نمیزاره ببرمش مشاوره میگه عادیه درست میشه
ولی اون اگه از خونواده گوشت تلخش دور باشه ما مشکلی نداریم

حالم بده 😔😔😔😔
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد