چرا هرچی به پسرم محبت میکنم بدتر ازم بدش میاد و با کوچکترین مورد حمله ور میشه سمتم 😔😔😔
حس میکنم ازم بدش میاد 😟
هرچی دوس داره براش میخرم خیلیم حمایتش میکنم ولی نمیدونم چرا محبتام به چشمش نمیاد
امروز سر سفره انقد زد تو سرم من هیچی نمیگفتم اخر سر انقد زد تا گریه م گرفت دیگه ول کرد رفت
الانم اومدم تو اتاق تنها نشستم اونم عین خیالش نیست انگار تنها راحت تره انگار مادر نمیخواد
به خوموادم خیلی وابسته س
دوس داره همش اونجا باشه
تا تقی ب توقی میخوره به داییش زنگ میزنه میگه بیا منو ببر اونام خیلی دوسش دارن امروز زنگ زده به داداشم باهاش حرف زده میگه مامانو اذیت نکن نزنش میگه باشه گوشیو قطع کرد انقد زد تو سرم ک نگو
نمیدونم چرا انقد عصبیانیه ازم

البته باشوهرمم اختلاف زیاد داریم جرو بحث زیاد داریم البته فقط و فقط سر خونواده خیر ندیدش الهی کمر همشون بشکنه دس از سرم بردارن
با خودش مشکلی ندارم فقط خونوادش حالمو بهم میزنن یه خاله زنکهایی هستن دومی ندارن رحم به خودشون نمیکنن یه سر غیبت این خواهرو اون برادرو یه سره قهرو دعوا و بگو مگو
خیلی خانواده مزخرفین
من ک از ی خونواده آرومم تحمل این خاله زنکهاشونو ندارم

پسرمو چیکار کنم خدایا
حس میکنم به اونا رفته خیلی بی چشم و رو هستش
گاهیم انقد بوس و بغل میکنه ولی بیشتر وقتا موقع عصبانیت بهم حمله میکنه شوهرم نمیزاره ببرمش مشاوره میگه عادیه درست میشه
ولی اون اگه از خونواده گوشت تلخش دور باشه ما مشکلی نداریم

حالم بده 😔😔😔😔

۱۷ پاسخ

پسرت دیگه ۴/۵ هست زبون حالیشه نذار بزنه
یعنی چی میذاری انقدر بزنه فقط سکوت میکنی
با خانوادت هم حرف بزن بگو یمدت نیان دنبالش تربیت لازمه
و وقتی که زد تنبیهش کن بگو بخاطر رفتار بدت حق نداری جایی بری

به نظر من بچه فهمیده که شما اعتماد به نفس کافی نداری!
اینو بدون یه بچه از کسی که جذبه داره بیشتر خوشش میاد و ازش حساب میبره..تاکید می‌کنم جذبه نه زورگویی و کتک کاری...کافیه خودت باور کنی که صاحب قدرت و عزت نفس هستی..یک مادری و جایگاه داری..کانون آرامش خونه تو دستای توئه...تو هسته ی اصلی این خونه ای...اینو که باور کنی کلا رفتارات نا خودآگاه میره سمت اعتماد بنفس..سمت جذبه...درست وغلط قشنگ میاد تو ذهنت...
بچه اینو درک میکنه...اصلا اگه توضیحم ندی بهش خودش میفهمه مامانش اعتمادبنفس بالایی داره..قدرت داره..خودش جذبت میشه..
اما هر چی محبت افراطی کنی...به حرفش باشی..خودت رو خرد و کوچیک کنی و فکر کنی داری فداکاری میکنی اون بیشتر از تو بدش میاد...
در واقع همه ی ما همینطوریم...
آدمایی که اعتماد به نفس دارن و جذبه دارن رو دوسشون داریم
و کسایی که خودشونو کوچیک میکنن رو دوست نداریم...
عزیزم برای خودت ارزش قائل باش❤️

یه مورد دیگه اینکه اگر همسرت با خودت خوبه و شمام با همسرت مشکلی نداری لطفا سر بقیه با هم دیگه بحث نکنید...
پسرت مهم تر از خونواده ی همسرت هستن...نزار سر اونا بچت آسیب ببینه...
اگر آدمای نرمالی نیستن پس بیخیالشون...
همسرت از اون خانوادس..طبیعیه که از خانوادش یا مادرش حمایت کنه...شما اصلا توجه نکن...با تو و بچه ات که خوب باشه ولش کن..بزار با خانوادشم خوب باشه...اصلا پیگیر نباش...زندگیتو بچسب و انرژی تو صرف تربیت بچه ات کن نه فامیل همسر...دوره زمونه ی بدی شده...
زندگیتو حفظ کن و سعی کن یه خونه ی شاد واسه خودت و همسر و بچه ات درست کنی تا اونا هم جذبت بشن

ببخشید ولی خیلی ناتوان و بی عرضه هستی که میذاری پسرت از الان قلدری کنه واست!

خیلی بده نذار بزنه عادتش میشه بشین هم قدش شو با جدیت قاطعیت دستاشو محکم یگیر بگوو اجازه زدن نداری اگه به کارش باز ادامه داد از کاری کع دوسش داره یا بازی محرومش کن چندروز بهش علتشم بگو مثلا اجازه نده بره خونه مامانت اینا همین که مرتب میره اونجا چند تربیتی هم میشه جلو بچه هم به هیچ عنوان با همسرت بحث نکن

بیشتر از خونواده ی خودت بهش محبت کن مطمئن باشه پشیمومن میشه سمتت میاد

عزیزم من مخالف زدن بچه هستم اما گاهی اوقات لازمه... من پسرمو دوبار محکم زدم پشتش... چون مثلا خودت خیلی مدارا کردم دسست از رفتار بد بر نداشت.. یبار زدم چون همسرمو و منو میزد... با همون یبار... زددن.. اونکارو گذاشت کنار.. یبارم وقتی ک هر چی میومد پرت میکرد... یدونه زدم دیگه پرت نکرد... گاهی برگرد بزن.. بزار بفهمه دردت میاد.. خونه خانواده ات هم یمدت نبر.. بزار بفهمه ک فقط تو کنارشی و دوسش داری منم خونه مادذم میرفتم پسرم از من دلسرد میشد

مامان محمد ی کلام میگم و تموم بحث و گفتگو رو

عزیزم فقط باید اینو قبول کنی که تو زندگیت اگه شوهرت رئیسه تو مدیری
و تو مدیریت بلد نیستی ی خرده خودتو جمع و جور کن و تلاش کن برا زندگی
اینکه خواهر شوهر اینو میگه برادر شوهر اونو میگه نداریم
ما هم شرایط تورو داریم
ما هم خانواده خودمون و هم خانواده شوهر شدن دایه مهربانتر از مادر ولی اول و آخر باید خودمون تصمیم بگیریم
میگن برو خونه فلانی بگو من میگم نه و نرو بشین خونه با بچه ت وقت بگذرون
نقاشی بکش بازی کن توپ بازی ماشین بازی آب بازی کاردستی درست کن باهاش برقص و خیلی کارای دیگه و وقتی حرف یا کار بدی کرد دعواش کن با اقتدار با بچه ت حرف بزن و این متلزم زمان گذاشتنه ی روزه نمیشه
فقط حواست به زندگیت باشه و خودتو کوچیک و خرد نکن

مارو به خیر و شما رو به سلامت

خوب عزیزم جرو بحث‌نکن‌وقتی اون جر بحث شماها رو میبینه تکرار میکنه.

تا ۶سالگی اوج اینجور کاراشونه،جلوش با باباش سر هیییچچچی بحث نکن

وا یعنی چی؟ شما اقتدارو فقط تو زدن میبینی؟

وااااا، دستاش محکم بگیر و بگو اروم باش، تو اجازه نداری کسیو بزنی . بگو این کار خیلی بدیه و هیچکس اجازه نداره کسیو بزنه ، پسرمنم چندوقت بچه ها رو میزد، منم انقدر محکم و مرتب تو گوشش میخوندم و قاطع بودم که الان دیگه اینکار نمیکنه، خودتم نباید اونو بزنی، یه مدت تمام سعیتو بکن خونه در ارامش باشه، به خاندان شوهر گوشتو در و دروازه کن.انگار وجود ندارن،تا بتونی رو پسرت تمرکز کنی.چندوقت محبتت رو کم کن ،باهاش عادی باش، هی قربون صدقه اش نرو، تا بهت احتیاج پیدا کنه، خونه کسی نبرش، وقتایی که حرفت گوش میده ،ببرش پارک و گاهی برین دوتایی بستنی ابمیوه بخورین، دوتایی برین خرید. ولی زیاده روی نکن، مثلا از هر ده یاپنج تا درخواستش یکیو انجام بده.اصلا اصلا تو خریدبراش زیاده روی نکن.هفته ای یا ماهی دو سه تا چیز چه خوراکی چه اسباب بازی ،به سلیقه اش بخر . زیاد به دلش راه نرو ،بزار برا درخواست هاش ،تلاش کنه و از راه درست بدستشون بیاره. کاراش بزار خودش انجام بده تو خونه و آشپزی ازش کمک بگیر ،روحیه و عزت نفس خودتم بالا ببر

وقتی اون میزنه تو میشینی نگاهش میکنی و سکوت میکنی این پسر ۱۵ سالگی میزنه توب صورتت
کی گفتع اقتضای سنشونه؟؟ مگه من دور و برم ندیدم پسر این سنی.
چند بار کع زدن رو تکرار کرد و هرچی گفتی گوش نداد محکم بزن روی دستش بذار گریه هم بکنه اصلا مهم نباشه برات.بچه عزیزه تربیتش عزیز تر

عزیزم لازم نیست حتما اونو ببری مشاوره خودت تماس بگیر یا حضوری برو
این خوب نیست درمقابلش ضعف نشون میدی

ببین عزیزم چون خونه بحث دارین بچه هم پدرش یاد میگیره
اینکه وقتی پسرت میزنه تو سرت تو نگاه میکنی؟ شوهرت هیچ عکس العملی نشون نمیده؟
یعنی میزاری اینقدر بزنه که گریه کنی؟

والا یکی دوبار پیش اومده دختر من عصبی شده و حمله کرده همون جا متوقفش کردم و اجازه نمیدم بخواد دست روم بلند کنه
حالا بچه من دختره بچه شما پسره اصلا نباید اجازه بدی دست روت بلند کنه
یادت باشه تو از اون بزرگتر و قوی تری
اینو باید بهش بفهمونی
الان ی موقع به شوخی یا جدی دختر من عصبی میشه حرفی میزنه باباش دعواش میکنه

عزیزم شاید با این طرز فکر داری پیش میری که نباید بچه رو دعوا کرد ولی اون بچه الان به اندازه خودش میفمه و باید وقتی میزنه تو سرت دستشو بگیری نگاه کنی تو چشمش و بگی بسه برو بشین ی گوشه و اگه ی بار دیگه بزنی من بدتر میزنم و من از تو بزرگتر و قویترم

نزنشا ولی بهش بفمون

ببین بچه داره به ضعیف بودن تو عادت میکنه و نبابد اینجور باشه بچه باید به پدر و مادر احترام بزاره
اینقدر خودتو خرد و کوچیک نکن

عزیزم به نظرم رفتار همسرتون رو تقلید میکنه بچه موقع های که خوش رفتاره باباش اونم خوبه و. قتایی که بد اخلاق بچه هم ازش تقلید میکنه با همسرتون حرف بزنید
اگر اذیتید باهاش حرف بزنید و ارتباط تون با خانواده اش کم کنید بهش بگید آخر سر شما میمونید فقط براش نه خانواده اش و با خوبی مجابش کنید تا کمتر اذیت بشید و بگو مگو داشته باشی

دختر منم اینه انگار اقتضای سنشونه

سوال های مرتبط

مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن