۴ پاسخ

عزیزم اتفاق ناخوشایندی هست قطعا. اما بیا تصور کن بچه رو میاوردی و چون توانش رو نداشتی چقدر هر لحظه از نظر روحی و جسمی بهم میریختی. شاید اون موقع بارها بارها و پشیمان میشدی و غمگین. راه بازگشتی هم نبود
زیاد فکر نکن. احساس میکنم دچار نشخوار افکار شدی. یکم رها کن خودت رو. قطعا اگر از لحاظ روحی آمادگیش رو داشتی تحت هر شرایطی نگه میداشتی. پس در اون شرایط بهترین تصمیم رو گرفتی

به زندگیت برس. به خودت و در گذشته دنبال چیزی نگرد.

خوب نخاسیش انداختیش ب هیچی هم فکر نکن حالا این جامعه چیع کـ بخایم بچه بدنیابیاریم تواین گرونی

عزیزم دیگه اتفاقیه که افتاده . هر چی بیشتر فک کنی بدتره سعی کن از این به بعد جبران کنی

چی اشتباهی عزیزم چرا حالت بد

سوال های مرتبط

مامان نی نی گل مامان نی نی گل ۲ سالگی
شما هم با بچه های بین ۲ تا ۳ سال جایی میرین مکافات دارید؟ یا فقط من اینجوریم؟ از زمانی که تو مهمونی هستیم باید دنبالش بدوییم تا اخرشب میوه رو میریزه تخمه رو میریزه کیک رو دستمالی کرد برنج خیس کرده رو ریخت بیرون. از همه بدتر یسر با کله میفتاد رو شکم پای عمو و زنعموش هرچقدر بهش میگفتم بیا بغلش کردم جیغ میزد که نمیام اون بدبختا هم هیچی نمیگفتن اومد بره بالا از میز پاشو فشار تو شکم اون یکی عموش اون بیچاره هم هیچی نگفت شوهر نفهمم نشسته یا گوشی بازی یا غیبت اینو اون. منم با کارای بچه داشتم روانی میشدم از ی طرفی هم پسرم هرکی میاد طرفش جیغ میزنه عاشقه زنعموشه هی میگفتم بیا بریم دستشویی چسبیده بود ب اون هی بوسش میکرد ما داشتیم میرفتیم خونه چسبیده بود ب اون بنده خدا رو کلافه کرده بود محل به مادربزرگ و عمش نمیداد خواهرشوهرم اومد بغلش کنه بوسش کنه یه ربع جیغ زد و گریه کرد چرا این دست ب من زده. یعمی فقط باعث ابرو ادم میشه این بچه. به شوهرم میگم تو که میبینی بچت چیه چرا پانمیشی؟ بنظرتون زیادی شیطون نیست؟ تا چه سنی طبیعی اینکارا؟ هیچی هم نمیخوره فقط تو خونه مردم همه چیو پخش و پلا میکنه
مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
سلام حالتون چطوره خوبین
من که بچه هارو خوابوندم و گوشی به دست شدم🫠😅
همینطور که توی گوشی سیرررر میکردم یهو چشمم افتاد به صفحه بالای گوشیم که ساعتو نشون میداد همیشه تا ساعت ۱۲میشد عین این خلوچلا میرفتم سریع وضعیت بارداریمو چک میکردم و لحظه شماری میکردم که اخ جون یه روز دیگه سپری شد و الان شدم فلان هفته و فلان روز ...
ارسلان که روی پام بود یهو یادم اومد ازاون روزای سخت بارداری که هم نمیتونستم بشینم بااون شکم بزرگ نه میتونستم طاق باز درازبکشم و ارسلان رو روی پام بخابونم ...و چقدر براش غصه میخوردم و اشک میریختم و با همه اون سختیا ب خودم بیشتر سخت میگرفتم و میگفتم این بچه کوچیکه و ب من نیاز داره پس تحمل کن و همونحور ک دوستداره باهاش راه بیا چقدر روزای سختی بود ولی نمیدونم یهو الان بااینکه هنوز ۶روز از تولد ارشیا میگذره چرا دلتنگ شدم ...
ارسلان رو بغل گرفتم یهو‌دیدم چسبید ب سینم یهو ته دلم یجچری شد گفتم وای پسرم کی اینقدر بزرگ شد چقدر این بغل بهم چسبید چون همیشه ی شکم بزرگ و سفت مانعمون بود ...خیلی بغضی شدم هم برای اینکه چ روزای سختی رو پشت سر گذروندم ب تنهایی و چ شبهایی رو تا صبح سپری کرذم با گریه ولی الان که میبینم این دوتا فرشته کنارم خوابن عمیقا احساس خوشبختی و خوشحالی میکنم و بابتشون خداروشکر واقعا بچه های ناخواسته (خداخواسته) چقدر حضورشون شیرینه
امشب واقعا دلتنگ بارداری شدم و ب فکر فرو رفتم ک چ روزها و حالیاتی روگذروندم
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
خدا به همه ی مامانا قوت بده،قطعا مادری کردن سخترین کار دنیاست😔دیشب اصلا نخوابیدم،ساعت ۵صبح خوابم برد وساعت ۸بیدار شدم رفتم سرکار،به شدت سرم شلوغ بود و حتی نتونستم نهار بخورم،بلاخره ساعت ۶عصر کارم تموم شد و اومدم خونه،دلم واسه پسرم پررررر میزد،راه برام اینقدر طولانی بود که چندبار داشت خوابم میبرد از خستگی،براش کلی جایزه خریدم،زنگ که زدم اونم مثل یه گنجشک کوچولو بال بال میزد واسم،تارسیدم بالا پرید تو بغلم و انگار خدا یه آرامبخش قوی بهم داد🥲هرچی بوسش میکردم و بوش میکردم انگار سیر نمیشدم🥹اونم همین حس رو داشت،مثل لحظه ی به دنیا اومدنش تشنه بودم واسه بغل کردنش😭نمیدونم این روزا واسمون خاطره ی خوبی به جا میزاره یا یه دنیا حسرت و افسوس.....
توان اینکه رو پاهام وایسم نداشتم،چشام باز نمیشد اما یه پسر صبور و مهربون کل روز منتظرم بود و حقش نبود کم بزارم،تا رفتم کنارش دیدم رو تخت رفته و دراز کشیده مامان بیا با هم استراحت کنیم و من اونجا تو اون لحظه مردم😭مگه میشه با این سن منواینقد بفهمه🥹مثل همیشه باباش به دادم رسید و بردم آب بازی و من نفهمیدم کی خوابم برد.....
خیلیا رو میبینم ناشکری میکنن از خونه دار بودن و اینکه همه ی وقتشون با بچه پرشده،قطعا حق دارن و کارشون خیلی سخته اما خیلی نعمت بزرگیه قدرشو بدونید شما معنی زندگی رو یه جور دیگه میفهمید💙
مامان آرتا👶 مامان آرتا👶 ۲ سالگی
سلام مامانا🤗 امیدوارم حالتون خوب باشه ❤️
فردا دوهفته میشه که ما پوشک رو گذاشتیم کنار😃
خداروشکر عاااالی بود🤩🥳ب آرتا کوچولوم افتخار میکنم که اینقدر توانا و قوی هست❤️
از تجربم بخوام بگم:من دوره شرکت کردم،از ۲۳ماهگی شروع کردم باهاش آمادگی ها رو کارکردن،کتاب خوندن درباره ترک پوشک،فیلم و انیمیشن دیدن درباره ترک پوشک،قصه های خیالی گفتن درباره ترک پوشک و....
باهم لگن و شرت انتخاب کردیم وقرارشد هر موقع که خودش خواست دیگه پوشک نپوشه آقای فروشنده برامون بیاره،من همون موقع خریدمشون و قایمشون کردم
دوهفته پیش خونه مادر شوهرم بودیم و آرتا باگریه اومد پیشم و گفت جای خصوصیم میسوزه بازش کردم و دیدم سوخته،دیگه نذاشت براش بیبی بپوشونم و گفت دیگه نمی‌خوام ،منم قبول کردم و اومدیم خونه قبل از ما همسرم سریع اومد و لگنش رو گذاشت تو سرویس باهم رفتیم تو سرویس و ذوق کرد،شب اصلا خودش رو خیس نکرد و صبح که از خواب بیدارشد با ذوق رفتیم رو لگن تا جیش کنه و بعد ازون هر یک ونیم ساعت تقریبا من و همسرم با هیجان می‌رفتیم سمت دستشویی و می‌گفتیم احساس جیش داریم و آرتا هم با ذوق دنبال ما می اومد،بالاخره بعد از چندبار خطا و بعد از گذشت چند روز کاملا مسلط شد رو پروسه و الان بدون اینکه بهش بگم خودش اعلام می‌کنه که جیش یا پی پی داره