سلام حالتون چطوره خوبین
من که بچه هارو خوابوندم و گوشی به دست شدم🫠😅
همینطور که توی گوشی سیرررر میکردم یهو چشمم افتاد به صفحه بالای گوشیم که ساعتو نشون میداد همیشه تا ساعت ۱۲میشد عین این خلوچلا میرفتم سریع وضعیت بارداریمو چک میکردم و لحظه شماری میکردم که اخ جون یه روز دیگه سپری شد و الان شدم فلان هفته و فلان روز ...
ارسلان که روی پام بود یهو یادم اومد ازاون روزای سخت بارداری که هم نمیتونستم بشینم بااون شکم بزرگ نه میتونستم طاق باز درازبکشم و ارسلان رو روی پام بخابونم ...و چقدر براش غصه میخوردم و اشک میریختم و با همه اون سختیا ب خودم بیشتر سخت میگرفتم و میگفتم این بچه کوچیکه و ب من نیاز داره پس تحمل کن و همونحور ک دوستداره باهاش راه بیا چقدر روزای سختی بود ولی نمیدونم یهو الان بااینکه هنوز ۶روز از تولد ارشیا میگذره چرا دلتنگ شدم ...
ارسلان رو بغل گرفتم یهو‌دیدم چسبید ب سینم یهو ته دلم یجچری شد گفتم وای پسرم کی اینقدر بزرگ شد چقدر این بغل بهم چسبید چون همیشه ی شکم بزرگ و سفت مانعمون بود ...خیلی بغضی شدم هم برای اینکه چ روزای سختی رو پشت سر گذروندم ب تنهایی و چ شبهایی رو تا صبح سپری کرذم با گریه ولی الان که میبینم این دوتا فرشته کنارم خوابن عمیقا احساس خوشبختی و خوشحالی میکنم و بابتشون خداروشکر واقعا بچه های ناخواسته (خداخواسته) چقدر حضورشون شیرینه
امشب واقعا دلتنگ بارداری شدم و ب فکر فرو رفتم ک چ روزها و حالیاتی روگذروندم

تصویر
۱۰ پاسخ

خدا برات نکهشون داره الهی صبح زود ی اسپند دود بده براشون

الله حمد صلی علی محمد وآله محمد

یاد خودم افتادم. خدابرات نگهشون داره

خدا برات حفظشون کنه

الهی خدا برات نگهشون داره انشالله زیر سایه ات بزرگ بشن

منم عاشق بارداریم چقد آرزد دارم یه بار دیگه مادربشم چون ازاولی بخاطر مریضی مادرم اصلا لذتی نبردم بااینکه پسرم اذیتم میکنه و ای وی افی هستم بازم تنها آرزوم اینه دومین امتقالمم به امید خدا مثبت بشه

سلام خوبی عزیزم طی بارداری چه چیزایی مصرف کردی چه مکملایی
برای جنین خوب باشه لطفا اگه دوست داشتی بهم بگو میخوام مصرف کنم از نظر تغدیه هم ممنونم اگه بگی♥😘😘

من الان حالم خیلی بده آنزیمام‌ بالاس خارش‌ بدن دارم‌ پسرمم‌ امروز اذیت کرد زدمش‌ حالم خیلی خیلی خرابه

مامان شاهان شما مرتب ویتامین سی و منیزیم بخوری راحت باردار میشی
علت اصلی ناباروری مقاومت انسولین هست که با این دوتا قرص شکسته میشه

عزیزم با جون و دل حرفات ب دلم نشست منم مثل خودتم

ای جونمممم
ایشالله خدا برات حفظ کنه
میگم کوجیکه اذیت‌نمیکنه؟ شب بیداری و اینا نداره؟ دل درد یا کولیک

سوال های مرتبط

مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
سلام و عرض ادب

اقا این بچه من بغلی شده چ‌خاکی ب سرم بریزم بخدا من فقط برای شیردادن‌و اروغ گیری بغلش میکنم یسره دهنش بازه بغلش میکنی ساکت میشه تو بغل میخابه رو زمین میزاری بیدار میشه
ینی من دوروزه نتونستم ب ارسلان طفلک صبحانه بدم همش شیر و کیک و موز بهش میدم صبحها بس ک این بچه نق نق میکنه یا شیر میدم یا جیش عوض میکنم یا اروغ میگیرم دو سه روزه ساعت یک و نیم ظهر وقت میکنم غذا درست کنم من همیشه غذام تا ساعت یک و نیم حاضر بودو خورده بودیم😕🥴
خدایی خیلی سخت داره میگذره بیشتر ازاین بابت سحته برام ک وقتی برای ارسلان نمیمونه هرچند ک خیلی خیلی خیلییی زیاد دارم تلاشمو میکنم ک براش کم کاری نکنم و وقت بزارم ولی بازم حس ناکافی بودن دارم🥲😕
حالا جدای از این همه ناله امروز وسط این درگیری هام داشتم به این فکر میکردم
که چقدر از زمانی که بچه دوم اومده عمیقا دارم احساس خوشبختی میکنم نمیدونم اونهایی ک تو شرایط منن هم همین فکرو میکنن یا نه
هیچوقت فکرشو نمیکردم بتونم کارای دوتا بوه رو هندل کنم
یا به سرو وضع زندگیم برسم من فکر میکنم ی خوبی که بوه پشت سرهم داره اینه ک تو ب بی خابی های شبانه عادت کرذی و الان بیدارخوابی برات سخت نیست و اینکه خیلی با تجربه تر از بچه اول شدی و میتونی راحت از پس کاراش بربیای و بیشتر از بزرگ کردن بچه سر درمیاری و بهت لذت میده ...بچه اول ادم همش در استرسه چون نابلده ..
مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
سلام مجدد
اون سری از دوستانی که با من بارداربودن و زایمان کردن بیاین ببینم در چه حالین بچه هاتون چطورن اذیتتون نمیکنن؟؟
نوزادتون چطور ارومن یا نه ؟

من که بعد از ده روز امروز رو تنهایی سپری کردم با دوتا گل پسرم
خداروهزاران مرتبه شکر تاالان که اوکی بودیم نوزادم که معمولا شب کاره بیدار میشه روزا خوابه و‌من میتونم کارامو بکنم‌‌..
ارسلانم نسبت ب من واکنش و حساسیتی نشون نمیده البته من خیلی هواسم هست ک یوقت رفتاری نداشته باشم...
بیشتر روی باباش واطرافیان زومه تا میان سروقت نوزادم شروع میکنه ب نگاه کردن و چرت و‌پرت گفتن الکی‌حرف میزنه ک هواسشونو پرت کنه البته من به همه گوش زد میکنم ک هواستون ب رفتارتون باشه...
فقط ارسلان یه بدی ک داشت توی این ده روز این بود ک جیشوو با من نمیومد تا میگفت جیش دارم من بلند میشدم‌میگفت نه مامان معصومه (مامانم)
یا نه بابا
یا دایی ابوالفضل (داداش)کوچیکم که ۱۵سالشه اونم اینجا میموند
تا اینها دیر به هم میگشتن ارسلان جیششو تو شلوارش ول میداد😒
زندگیمون نجس بود تو این ده روز قشنک به کثافت کشوند ولی امروز ک باهم تنها بودیم جیششو میگفت و میومد باهام ....باز باباش ک‌اومد دوباره همون اشو همون کاسه....
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
خدا به همه ی مامانا قوت بده،قطعا مادری کردن سخترین کار دنیاست😔دیشب اصلا نخوابیدم،ساعت ۵صبح خوابم برد وساعت ۸بیدار شدم رفتم سرکار،به شدت سرم شلوغ بود و حتی نتونستم نهار بخورم،بلاخره ساعت ۶عصر کارم تموم شد و اومدم خونه،دلم واسه پسرم پررررر میزد،راه برام اینقدر طولانی بود که چندبار داشت خوابم میبرد از خستگی،براش کلی جایزه خریدم،زنگ که زدم اونم مثل یه گنجشک کوچولو بال بال میزد واسم،تارسیدم بالا پرید تو بغلم و انگار خدا یه آرامبخش قوی بهم داد🥲هرچی بوسش میکردم و بوش میکردم انگار سیر نمیشدم🥹اونم همین حس رو داشت،مثل لحظه ی به دنیا اومدنش تشنه بودم واسه بغل کردنش😭نمیدونم این روزا واسمون خاطره ی خوبی به جا میزاره یا یه دنیا حسرت و افسوس.....
توان اینکه رو پاهام وایسم نداشتم،چشام باز نمیشد اما یه پسر صبور و مهربون کل روز منتظرم بود و حقش نبود کم بزارم،تا رفتم کنارش دیدم رو تخت رفته و دراز کشیده مامان بیا با هم استراحت کنیم و من اونجا تو اون لحظه مردم😭مگه میشه با این سن منواینقد بفهمه🥹مثل همیشه باباش به دادم رسید و بردم آب بازی و من نفهمیدم کی خوابم برد.....
خیلیا رو میبینم ناشکری میکنن از خونه دار بودن و اینکه همه ی وقتشون با بچه پرشده،قطعا حق دارن و کارشون خیلی سخته اما خیلی نعمت بزرگیه قدرشو بدونید شما معنی زندگی رو یه جور دیگه میفهمید💙