سلام و عرض ادب

اقا این بچه من بغلی شده چ‌خاکی ب سرم بریزم بخدا من فقط برای شیردادن‌و اروغ گیری بغلش میکنم یسره دهنش بازه بغلش میکنی ساکت میشه تو بغل میخابه رو زمین میزاری بیدار میشه
ینی من دوروزه نتونستم ب ارسلان طفلک صبحانه بدم همش شیر و کیک و موز بهش میدم صبحها بس ک این بچه نق نق میکنه یا شیر میدم یا جیش عوض میکنم یا اروغ میگیرم دو سه روزه ساعت یک و نیم ظهر وقت میکنم غذا درست کنم من همیشه غذام تا ساعت یک و نیم حاضر بودو خورده بودیم😕🥴
خدایی خیلی سخت داره میگذره بیشتر ازاین بابت سحته برام ک وقتی برای ارسلان نمیمونه هرچند ک خیلی خیلی خیلییی زیاد دارم تلاشمو میکنم ک براش کم کاری نکنم و وقت بزارم ولی بازم حس ناکافی بودن دارم🥲😕
حالا جدای از این همه ناله امروز وسط این درگیری هام داشتم به این فکر میکردم
که چقدر از زمانی که بچه دوم اومده عمیقا دارم احساس خوشبختی میکنم نمیدونم اونهایی ک تو شرایط منن هم همین فکرو میکنن یا نه
هیچوقت فکرشو نمیکردم بتونم کارای دوتا بوه رو هندل کنم
یا به سرو وضع زندگیم برسم من فکر میکنم ی خوبی که بوه پشت سرهم داره اینه ک تو ب بی خابی های شبانه عادت کرذی و الان بیدارخوابی برات سخت نیست و اینکه خیلی با تجربه تر از بچه اول شدی و میتونی راحت از پس کاراش بربیای و بیشتر از بزرگ کردن بچه سر درمیاری و بهت لذت میده ...بچه اول ادم همش در استرسه چون نابلده ..

تصویر
۱۲ پاسخ

نگران نباش عزیزم عادی ک تو نتونی الان مثل قبل به بچه بزرگترت برسی اینم بغلی نشده پسر منم چون کولیک داشت همش با بغل آروم میشد قرار نیست روال زندگیت همش مثل هم باشه تو خیلییییی قوی ک تونستی ۲تا بچه روهندل کنی به ۲تا بچه من اصلا نمیتونم فکرم کنم

خداقوتت بده خدابرات نگه اش داره

گهواره ننویی براش بگیر از زندگی بیشتر لذت میبری واقعا

ای جان، ۲۵ سالته دوتا بچه داری
ماشالله بهت
خدا حفظشون کنه🩷🩵

خدا قوت عزیزم
کاش شوهر منم خوب بود دومی و می‌آوردم خیلی دوس داشتم دو تا بچه با فاصله کم داشتم هر موقع دو تا بچه میبینم کنار هم اینقدر ذوق میکنم....

حتما ادم صبوری هستی معمولاً کسایی رو دیدم که نتونستن از پسش بر بیاین و حتی شروع به کتک زدن بچه اول کردن و افسرده و داغونش کردن من خودم اصلا نمیتونم از پس یک بچه بیشتر بر بیام

من برای پسرم از این تاب پارچه ای گرفتم خیلی عالی بود

سلام منم دقیقا مثل توام عزیز ولی دخترم دو سال و نیمه است اینقد اذیت میکنه از روزی این بچه ام اومده دیوونه مون کرده هر چی براش می‌خریم بهش محبت میکنیم خیلی روحیه اش خرابه غذا نمیخوره میاد به زور به بچه شیر خشک میده گریه میکنه الکی

سلام عزیز دلم منم همین شرایط دارم دخترم بغلی شد دیدم به هیچ کاری نمیرسم گهواره ایش کردم میزارمش تو گهواره اروم تاب میخوره به کارام هم میرسم

الهی بگردم الان یدفعه تاپیکتون رو دیدم و عکستون که دارید کوچولوهارو میخوابونید،خدا قووووووت مامان مهربون از خدا برات انرژی بیشتر و بیشتر میخوام چون خیلی سخته دوتا بچه کوچیک رو ساپورت کردن،خدا نگهدار هر ۳تاتون باشه

و‌وضعیت حال حاظر من برای خوابوندن پسرا🤗
به تیشرت همسرم ک تنمه لطفا توجه نکنید من هروقت خیلی کاردارم و درگیر میشم میرم سراغ لباسای شوهرم چون خیلی احساس راحتی میکنم بدبخت از دست من ی لباس تمیز نداره یا وایتکسی شده یا روغنی😂😂😂البته لباسایی رو میپوشم‌ک‌میدونم خودش خوشش نمیاد و نمیپوشه

تصویر

اشتباه تایپی
بوه❌بچه✅😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
سلام حالتون چطوره خوبین
من که بچه هارو خوابوندم و گوشی به دست شدم🫠😅
همینطور که توی گوشی سیرررر میکردم یهو چشمم افتاد به صفحه بالای گوشیم که ساعتو نشون میداد همیشه تا ساعت ۱۲میشد عین این خلوچلا میرفتم سریع وضعیت بارداریمو چک میکردم و لحظه شماری میکردم که اخ جون یه روز دیگه سپری شد و الان شدم فلان هفته و فلان روز ...
ارسلان که روی پام بود یهو یادم اومد ازاون روزای سخت بارداری که هم نمیتونستم بشینم بااون شکم بزرگ نه میتونستم طاق باز درازبکشم و ارسلان رو روی پام بخابونم ...و چقدر براش غصه میخوردم و اشک میریختم و با همه اون سختیا ب خودم بیشتر سخت میگرفتم و میگفتم این بچه کوچیکه و ب من نیاز داره پس تحمل کن و همونحور ک دوستداره باهاش راه بیا چقدر روزای سختی بود ولی نمیدونم یهو الان بااینکه هنوز ۶روز از تولد ارشیا میگذره چرا دلتنگ شدم ...
ارسلان رو بغل گرفتم یهو‌دیدم چسبید ب سینم یهو ته دلم یجچری شد گفتم وای پسرم کی اینقدر بزرگ شد چقدر این بغل بهم چسبید چون همیشه ی شکم بزرگ و سفت مانعمون بود ...خیلی بغضی شدم هم برای اینکه چ روزای سختی رو پشت سر گذروندم ب تنهایی و چ شبهایی رو تا صبح سپری کرذم با گریه ولی الان که میبینم این دوتا فرشته کنارم خوابن عمیقا احساس خوشبختی و خوشحالی میکنم و بابتشون خداروشکر واقعا بچه های ناخواسته (خداخواسته) چقدر حضورشون شیرینه
امشب واقعا دلتنگ بارداری شدم و ب فکر فرو رفتم ک چ روزها و حالیاتی روگذروندم
مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
سلام مجدد
اون سری از دوستانی که با من بارداربودن و زایمان کردن بیاین ببینم در چه حالین بچه هاتون چطورن اذیتتون نمیکنن؟؟
نوزادتون چطور ارومن یا نه ؟

من که بعد از ده روز امروز رو تنهایی سپری کردم با دوتا گل پسرم
خداروهزاران مرتبه شکر تاالان که اوکی بودیم نوزادم که معمولا شب کاره بیدار میشه روزا خوابه و‌من میتونم کارامو بکنم‌‌..
ارسلانم نسبت ب من واکنش و حساسیتی نشون نمیده البته من خیلی هواسم هست ک یوقت رفتاری نداشته باشم...
بیشتر روی باباش واطرافیان زومه تا میان سروقت نوزادم شروع میکنه ب نگاه کردن و چرت و‌پرت گفتن الکی‌حرف میزنه ک هواسشونو پرت کنه البته من به همه گوش زد میکنم ک هواستون ب رفتارتون باشه...
فقط ارسلان یه بدی ک داشت توی این ده روز این بود ک جیشوو با من نمیومد تا میگفت جیش دارم من بلند میشدم‌میگفت نه مامان معصومه (مامانم)
یا نه بابا
یا دایی ابوالفضل (داداش)کوچیکم که ۱۵سالشه اونم اینجا میموند
تا اینها دیر به هم میگشتن ارسلان جیششو تو شلوارش ول میداد😒
زندگیمون نجس بود تو این ده روز قشنک به کثافت کشوند ولی امروز ک باهم تنها بودیم جیششو میگفت و میومد باهام ....باز باباش ک‌اومد دوباره همون اشو همون کاسه....
مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
سلام‌خوشگلا حالتون چطوره
عیدتون مبارک 🥰❤️
چه میکنید
شام‌چی دارین
من که انقدر روزا درگیر دوتا پسرام که گاهی وقت نمیکنم غذا بپزم واقعا🥴
ظهرا میمونم دیگه شوهرمم که تا عصر سرکاره دیگه مجبور میشم یا تخمه مرغی چیزی درست کنم یا غذا از بیرون سفارش بدم
طفلک ارسلان گاهی حتی وقت اینکه بهش صبحونه بدم رو ندارم بس که بچه کوچیکم گریه میکنه تا وقتی خوابه ک هیچی از وقتیم بیداره تا خواب بعدیش ی ریز نق نق و گریه ک من باید بغل باشم نه رو زمین😕
دیگه امشب ب شوهرم میگم بوه هارو‌نگه دار یه پیراشکی درست کنم بزنیم بر بدن هوس کردم بدجور خیلی وقته نخوردیم 😬
شما شام چی دارین

میگم هیچوقت فکر نمیکردم ارسلان نسبت به داداشش انقدر مهربون باشه بچم🥺😅چپو راست میاد میگه مامان داداش بده بغلم وقتی میدم بهش بعد دو دقه میگه مامان عکس بگیرازمون😍الهی من فداش بشم

یا گاهی ک مشغول کارای روزمره ام صدتشو میشنوم ک رفته جلو داداشش با ذوق میگه چقد تو‌خوشگلی
داداش مهربون ارسلان 🥺
یا ی روز ذیگه یواشکی نگاش میکردم از تو اشپزخونه میرفت کنار داداشش اسباب بازی میزاشت میگفت بعد صدام میزد میگفت مامان ب داداش اسباب بازی دادم
وقتی بیدار میشه داداشش با ذوق میگه اااااا مامان داداش بیدار شده
وقتی میخابه میگه ااا داداش خوابید

خداروشکر تاالان اصلا ضربه ای بهش نزده و مشخصه ک‌کاراش بوس کردنش از روی حرص و حسادت نیس الحمدلله
خدا کنه تااخرشم داداشا باهم خوب و خوش باشن و بسازن باهم😍
خلاصه هرچی اولا پشیمون بودم از بارداری و... الان واقعا خوشحالم انشالله بزرگتر میشن اذیتم نکنن😬😬😬😅😅😅

عکس پایین هم‌ همسری زحمت کشیده 🫠
مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
ینی من هرروز میام‌تایپک‌میزارم‌که خونمو ترکوندم و ترتمیز کردم برای زایمان
ولی با وجود یه بچه دو ساله من تا هفته دیگه هم‌کار هرروزم همینه 😂😂پسرم‌که هیچ شوهرم از صدتا بچه بیشتر بریز ب پاش داره
بهش میگم توروخدا برو خونه خواهری مادری نیا نباش یه هفته ای تا من زایمان کنم ...فقط میگه ببخشید حق داری راست میگی 😐ولی بازم همونقدر شلختس و تغییری در رفتارش ایجاد نمیکنه ...

بخدا ازصبح یه کله پا سر پام تمام درو دیوار کابینت و اتاقا و سرویس ها و...رو دستمال کردم و سابیدم
حتی فرش اشپزخونه رو تو‌حموم شستم اینجا ک کسی دستت درد نکنه خسته نباشید نمیگه
لاعقل شماها دلداریم بدین روحیه بگیرم 😉😂مرسی🌹

حالا جدای از این حرفایی ک پشت سر پسرو همسرم زدم 🤣🤣🤣در اصل کرم دارم اینکارارو میکنم که بلکه زایمان کنم دیگه
چون دکتر میگه سعی کن تا چهارشنبه همین هفته زایشگاه باشی مطب نبینمت😪🥴😂وگرنه روز در میون باید بری برای NST

خلاصه واقعا درک‌نمیکنم چرا بااین همهههههههههه فعالیت و بشین و‌پاشویی ک دارم دهانه رحمم بستس شما چ‌کارایی پیشنهاد میدید
من ک همه کار کردم
شیاف گل مغربی گذاشتم .نزدیکی کردم .اسکوات زدم ...حتی کف خونه رو من همیشه با دوتا دستمال تمیز میکنم اونم نکه رو زانو بشینم رو پاهام میشینم و طی کشی میکنم ...
همه جام ب درد میاد الا درد زایمان
الانم م نشستم دارم تایپ میکنم درد سیاتیکم‌گرفته راه میرم پام‌ یهو‌خالی میکنه🥴
مامان دوتا پسرام مامان دوتا پسرام ۲ سالگی
سلام خوبین
میگم یه راهکارپیش پامن بزارین 🫠
ارسلان وقتی کسی میادخونمون یامامیریم خونه یکی انگار ی آدم دیگه میشه
اصلا دیوانه ب تمام معنا😐😐میشه میدونمم که کارش فقط واسه جلب توجه
ماتوخونه خیلی براش وقت میزاریم تاجایی ک بتونیم بازی می‌کنیم باهاش ب حرفاش گوش میکنیم
جوری نیست بگیم بی توجهیممم...
ولی یجا ک میریم یایکی میادخونمون ی کارای عجیب و یه اذیتهایی میکنه ن ماروهااااا بچه های مردم رو فرقیم نمیکنه بزرگن یا بچن هی باخنده اولا ک ادااصول در میاره نگاش کنن بعد ک ببینه باهاش بازی نمیکنن یا یسره میزنه یا چیزی بهشون پرت میکنه تا روشون میپره ینی یکی میاد ن طرف آرامش داره ن منه مادر
سعی میکنم حواسشو پرت کنم پرت نمیشه
ن با بازی ن با گوشی وقتی بچسبه دیگه ول نمیکنه ن با روی خوش میفهمه ن با دعوای تنبیه
کار الانشم نیست بگم چون داداشش اومده ن از ۲سالو۴ماه ب اینور اینجوری شده باخودم میگم بشینم تو خونه جایی نرم باز میگم شاید بازی بلد نیست بزار با دونفربازی کنه یاد بگیره
قبل و بعدشم توخونه همش بهش میگم زدن کارخوبی نیس ...زدن بازی نیست
بزنی دوست ندارن باهات بازی نمیکنن اول میگه چشم بعد دیگه نمیفهمه چی بهش میگی 😐😐😐