نمکدون مامان ۸ ماه شد 😍🧿😘🥰
نمیدونم بگم چه قد زود داره میگذره یا بگم خیلی داره دیر میگذره
میخوام داستان آقا کیان تعریف کنم 🫣😍😘
من وهمسرم تصمیم گرفتیم بچه بیاریم اولش خیلی دودل بودیم من خیلی بچه دوس داشتم ولی همسرم خیلی علاقه ای نداشت تا اینکه خودش پیشنها داد تصمیمون رفته رفته جدی ترمیشد نمیدونم حکمت خدا چی بود چندماهی گذشت خبری نبواز بچه دیگه ناامید شده بودم گفتم میرم زیرنظر دکتر تا ببینم چی میشه یکم عادت ماهانه ام بهم ریخته بود فکر میکردم نکنه کیس دارم زعفرون بخور ماساژ بده دل درد شدید درحدی که گریه میکردم آخر مادرشوهرم گفت مریم جان نکنه حامله ای گفتم نه مامان خبری نیست یه حسی بهم دست دادصبح زودناشتا بی بی چک زدم دیدم ااا منفی ناامید شدم آمدم که بخوابم دیدم همسرم داره بوسم میکنه میگه مریم تو حامله ای گفتم ول کن داری مسخرم میکنی گفت نه ببین افتاده بود یه گوشه دیدم ۲ تا خط رفتیم آزمایش گفت خانم بتا خیلی بالاس شاید دوقلو ما دیگه داشتیم میمردیم از خوشحالی بعد رفتیم سونو گفتن بچه ۲ ماهشه ما نمیدونستیم 🙈🙈🥰🥰😍😘بعد دیگه حالت تهوع بدددددد شروع شد صبح زیر سرم شب زیر سرم خیلی اوضاعم خراب بود خداروشکر میکنم همسرم کنارم بود همه جوره کارامو میکرد بعصی وقتی گریه میکردم خجالت میکشیدم دلم براش میسوخت همه ای کارامو میکرد واقعا ازش ممنونم از خدا میخوام کنارش باشه هیچی دیگه همه چیم عالی پیش می‌رفت فعلا حالت تهوع باهام بود تا آخرش ۳۹ هفته قشنگ سختی کشیدم

تصویر
۷ پاسخ

نشد کامل بنویسم شرمنده ادامش دوستم زنگ زد مریم برو سونو مام رفتیم ساعت ۱۱ شب شوهرم به خنده گفت آقای دکتر بچه کی بیادمیاد گفت همین الان گفت وا گفت سریع برین اورژانسی کیسه آب سوراخ بوده بچه تو خشکی بوده منم اینقد گریه ترسیده بودم رفتیم وسایل از قبل آماده بود بالخره بچه رو بدنیا آوردم ساعت ۵:۳۰ صبح خیلی خوشحال بودم همسرم رفته بود برا سوپرایز آمد دید بچه نیست گفتن بایدبستری بشه عفونت کرده وای خدای من اینقد گریه کردم با اون وضعیتم شبانه وروز پیشش بودم فقط هیچ مادری حال منو تجربه نکنه خیلی حالم داغون بود تا اینکه بعد ۴ روز مرخص شدتازه بدختیام شروع شد افسردگی یه طرف کولیک ویبوست یه طرف خدای من چرا من باید اینقد سختی بکشم شوهرم بنده خدا پابه پایی منم بودواقعا رد داده بودم همه میگفتن ۳ ماهگی خوب میشه نشد لایه پتو بزار وای سشوار هرکاری کردیم تا ۶ ماهگی قشنگ پیر شدم خداروشکر همسر خوبی دارم کنارمه تو سخت‌ترین شرایط واقعا مادرشدن حیلی سخته 😪😪😔ارزم میکنم هیچ بچه ای بستری نشه الان که دارم مینویسم یادم افتاد گریه ام درآمد
بماند به یادگار ۱۴۰۳/۱۱/۸😋🥰😍

ای جانمممم عزیزم❤️😍خدا شماو همسرت و نی نی خوشگلتو برا همدیگه حفظ کنه❤️😍🌹

مباركش باشه
خداحفظتون كنه براي همديگه🫶🏻

ماشالله چقد نازه پسرت 💙

خداحفظش کنه واستون گلم

ماشالا عزیزم خدا حفظش کنه

عزیزم خداروشکر خدا براتون نگهه داره 😍😍آقا پسر قشنگو 🧿🧿😘😘

سوال های مرتبط

مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۸ ماهگی
سلام مامانا خواستم تجربمو از باردار شدنم بگم که چه سختی کشیدم تا بعد از ۴سال من تو ۴سال هر ماه اقدام بودم هیچ به هیچ کلی دکتر برومیگفتن تنبلی تخمدان داری خانم قرص میدادن بازم تاثیری نداشت تا ۴سال گذشت یه روز تو اینستا داشتم میچرخیدم دیدم نوشته اولین درمانگر تنبلی تخمدان فلورا تاجیک کنجکاو شدم دیدم چقدر خانمایی که زیر نظر فلورا باردار شده بودن درمان رایگان هم تو پیجش میزاشت ولی خیلیا زیر نظرش بودن خلاصه هر مامایی از هر شهری رو اموزش داده بود که خانم هایی که باردار نمیشن با مامای شهر خودشون درمانشون رو شروع کنن منم دیدم یه مامایی از گرگان هست اموزش درمان رو کامل دیده چقدر خانما باهاش پرونده گرفتن باردار هم شدن دل زدم به دریا چون خودمم گرگان زندگی میکنم باهش پرونده تشکیل دادم تمام ازمایشاتمو فرستادم براش گفت ذخیره تخمدانت پایینه هیچ تخمک گذاری نداری گفتم هیچ دکتری بهم نگفته بود گفت فیبروم هم داری بزرگه خلاصه درمانمو باهاش شروع کردم مو به مو هر چی گفت انجام دادم کلاس یوگاه رفتم موسیقی کار کردم دیگه فکر بچه داری نبودم مرتب هر سوالی داشتم جواب میداد همیشه انلاین بود چک میکردکارای روزانمو تا اینکه پنج ماه از درمانم گذشت گفت ازمایش بده ببینم تو این پنج ماه چه کردی خلاصه ازمایش دادم تنبلی تخمدان نداشتم فیبرمم کوچیکتر شده بود فولیکول بزرگ داشتم سه تا ۲۴ فکرشو کن من همیشه فولیکول پنج شش بود ذخیره تخمدانم اومده بود بالا دیگه اقدام کردم
گفت قبل اقدام چی بخور چیکار کنم اقدام کردم دیدم پریود نشدم بی بی چک زدم منفی بودفرداش زدم بازم منفی دیگه به ماما پیام دادم گفتم منفی گفت برو ازمایش بده رفتم ازمایش دادم دیدم بله گل پسر مامان اندازه یه نخود فرنگی تو شکممه قلبم داشت میومد تو دهنم 😭
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام (پارت ۳)
منم شک کردم و رفتم سراغ بی بی چک 🙄۵تا بی بی چک داشتم یکی برداشتم و زدم مثبت شد 😏
گفتم امکان نداره حتما خرابه بی بی چک کاذب نشون میده😞 ...
دوباره دوتا دیگ زدم دیدم ن مثبت شد .😐🙄
از واتساپ پ دادم ب شوهرم خیلی سرد گفتم اومدنی ۵ تا بی بی چک بخر اونم گفت داری ک .
گفتم سه تا زدم مثبته شک دارم ک خراب باشن گفت ببینم عکسشو دادم و اونم یه استیکر ک ماشا میشا بود و دستاش برده بود بالا و دندوناش معلوم بود فرستاد بالاشم نوشته بود اخ جووووووووون 🤩😂
یادش بخیر اونموقع بی بی چک دونه ای ۵۰۰ تومن بود 😂
شوهرم رفته بود گفته بود ۵ تا . طرف فککرده این ۵ تومن میخاد بهش ۱۰ تا بی بی چک داده بودن...
وقتی اومد کلی خندیدم و دوتا برداشتم رفتم سرویس زدم دیدم مثبته 😂.
شب دوباره دوتا دیگ زدم دیدم مثبته 😂
نصف شب باز دوتا دیگ زدم مثبت بود 😂
فردا صبحش ساعت ۶ باز دوتا زدم اینم مثبت بود😂.دیگه شوهرم بیدار کردم و گفتم همش مثبته بریم ازمایش 😂
الان میگین چ اسکل بودم اخه قبلا یکی مثبت کاذب شده بودم خیلی میترسیدم ...
اونموقع یدونه زدم و دیدم مثبته ب مامانم گفتم . بابامم داداشاش جمع کرد اومد خونه من و فرداش من پریود شدم 😂😂😂...
مامان نیهان جون مامان نیهان جون ۱۲ ماهگی
💥پارت دوازدهم💥
شروع زندگی مشترک با کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم برام خیلی سخت بود سخت‌تر این بود که یه کوچه با خونمون فاصله داشتم و اجازه نداشتم برم خونشون مادر شوهرم یه زن افسرده ای بود که سال ۸۴ پسرش فوت شده بود سال۸۵ از همسرش طلاق گرفته بود سال ۸۶ هم من عروس شده بودم زنده خیلی گریه میکرد یه لحظه که تنها میشد با صدای بلند گریه میکرد الاهی دورش بگردم فدای دلش بشم که چه درد بزرگی رو تحمل میکرد و من درکش نمی‌کردم. نمیتونست تو خونه بشینه هر روز می‌رفت خونه دوستش اونجا سرش گرم میشد همه چی یادشمیرفت عصر میومد خونه شام می‌خوردیم بعداز شامم دوستش با دختران میومدم دورهمی. که مادر شوهرم احساس تنهایی نکنه خدا مرگ فرزند رو قسمت هیچ کس حتی دشمن آدمم نکنه واقعا سخته مدتی گزشت من حالت تهوع داشتم به خواهر شوهرم گفتم رفت تست گرفت بله من باردار بودم بارداری من باعث خوشحالی مادر شوهرم شد و اون تقریبا از اون حال و هوا دراومد روزها و ماه ها گزشت و شد ماه آخره من منم داشتم به زایمان نزدیکتر میشدم یه شب که تابستون بود همه تو حیاط خوابیده بودن منو مادر شوهرم مثل همیشه توی اتاق خوابیده بودیم. دیدم درام داره شروع میشه بیدارش کردم گفتم درد دارم گفت وقته زایمانه. ولی تحمل کن وقت بگزرون بعد بریم بیمارستان از الان بریم هر کس میاد معاینه می‌کنه. دردت میاد. صبح شد دیگه من تحملم تموم شد همه رو بیدار کردیم منو بردن بیمارستان. پسرم به دنیا اومد پسری که مرده زندگیمه تکیه گاه منه رفیق منه آنقدر خوشحال بودم از به دنیا آمدنش احساس میکردم این یه نفر فقط و فقط برای من آفریده شده الان همون آقا پسره ۱۶سالشه نفسم به نفسای اون بنده
مامان آقای‌ِنی‌نی💙 مامان آقای‌ِنی‌نی💙 ۱۰ ماهگی
همه عمرم از آدم ندید بدید بدم میومد و تا دلت بخواد عاشق ادم چشم و دل سیر بودم تا اینکه خدا نوبرشو بهم داد # مادر شوهر ندیدپدید
یادمه بچم سه چهار ماهش بود آب دهنش میومد ، بی تاب بود و ... داشت لثه سفت میکرد ، مادرشوهرم هی میرفت و میومد میگفت این نخبه هست ، این آینده رییس‌جمهور میشه ، این یه کاره مملکت میشه ، میپرسیدم چرا؟؟ میگفت چون اولین بچه ای هست که داره تو سه ماهگی دندون در میاره😐 یا مثلا یجوری برای کارای عادی که همه بچه ها و نوزاد انجام میدن تعجب میکرد وحشت میکرد و برا همه تعریف میکرد که انگار تاحالا بچه ندیده هرچی هم سعی میکردیم بفهمونیم بابا خب این بچه ادمیزاده بچه حیوان که نیست انقدر عجیبه برات همه بچه ها همینن ولی میگه زیر بار میرفت میگفت نه این عتیقس
حالا بچم فردا میشه ۹ ماهش ولی هنوز یه دونه دندونم نداره😐توو بعضی چیزای دیگه هم از هم سن و سالاش عقب تره ،،همون بچه ای که از دید مادرشوهرخانم نخبه بود ،،

واقعا ادمای سمی رو باید ۹ شب با آشغالا گذاشت بیرون
مامان جوجه عقاب😇 مامان جوجه عقاب😇 ۱۰ ماهگی
از خدا میخوام هیچ مامانی مریض نشه یا مشکلی براش پیش نیاد که بچه ش بیوفته دست کس دیگه ایی
دیروز یکی اومده بود خونه ما که خیلی خانم خوب و موجهیه‌
آشپزخونه رفتم تا چایی بیارم
دیدم بچه مو به حالت سواری اسب گذاشته بود رو پاش و بالاپایین مینداخت و بازی میکرد دخترمم میخندید
وقتی دیدم اونجوری باهاش بازی میکنه خیلی ناراحت شدم و سریع چایی و همه چیو ول کردم رفتم بچه رو برداشتم و گفتم ببخشید باید ببرم پوشکشو‌ عوض کنم دیگم‌ زمین نذاشتمش‌ و نذاشتم بره پیشش
چون احساس کردم ناخواسته داره یه بازی جنسی باهاش میکنه و بچه که نمیدونه چیه‌ ولی یه حس لذتی نه مثل لذت ما بزرگسالا بهش دست میده که بعدا ممکنه باعث کنجکاوی زودرسش‌ بشه و کلیییی آسیب‌های. دیگه که دیگران ممکنه‌ خواسته یا ناخواسته به بچه مون بزنن‌

دیگه در حد یه چایی آوردن هم نمیزارم بچه م از جلو چشم بره
ایشالله خدا به همه مادرا سلامتی‌ بده هیچوقت نیاز پیدا کنن بچه شونو‌ بزارن پیش کسی
خ غصه خوردم که مریضی چیزی نشم هرچند خیلی به یه ام آر آی نیاز دارم ولی بی خیالش شدم خدا کنه خیلی احتیاج پیدا نکنم 😔
چون حتی یه سری چیزا هست که مادرمم‌ رعایت نمی‌کرد مثلا هرجایی که دوست داشت پوشک بچه رو عوض میکرد 😡 بعدش میگفت من کلی بچه بزرگ کردم که این چیزا برام مهم نبوده الان بچه س نمیفهمه و نمیدونه ماها چه آسیبایی دیدیم
اینجوری نشدیم که بریم تو جمع لباسمونو‌ در بیاریم و .... ولی یه سری آسیبهای روانی مربوط به مسائل رو جنسی رو آدم باید خیلی حواسش‌ باشه چون بچه قشنگ‌ مث رکورده همه چیو ثبت و ضبط میکنه 🥺😔

چرا از غصه و استرس خوابم نمیبره
خدایا به خاطر این ماه مبارکت بهم و به همه مادرا سلامتی بده تا بچه شونو بتونن سلامت تا یه حدی بزرگ کنن حداقل 🙏🙏🙏🙏