سلام مامانا خواستم تجربمو از باردار شدنم بگم که چه سختی کشیدم تا بعد از ۴سال من تو ۴سال هر ماه اقدام بودم هیچ به هیچ کلی دکتر برومیگفتن تنبلی تخمدان داری خانم قرص میدادن بازم تاثیری نداشت تا ۴سال گذشت یه روز تو اینستا داشتم میچرخیدم دیدم نوشته اولین درمانگر تنبلی تخمدان فلورا تاجیک کنجکاو شدم دیدم چقدر خانمایی که زیر نظر فلورا باردار شده بودن درمان رایگان هم تو پیجش میزاشت ولی خیلیا زیر نظرش بودن خلاصه هر مامایی از هر شهری رو اموزش داده بود که خانم هایی که باردار نمیشن با مامای شهر خودشون درمانشون رو شروع کنن منم دیدم یه مامایی از گرگان هست اموزش درمان رو کامل دیده چقدر خانما باهاش پرونده گرفتن باردار هم شدن دل زدم به دریا چون خودمم گرگان زندگی میکنم باهش پرونده تشکیل دادم تمام ازمایشاتمو فرستادم براش گفت ذخیره تخمدانت پایینه هیچ تخمک گذاری نداری گفتم هیچ دکتری بهم نگفته بود گفت فیبروم هم داری بزرگه خلاصه درمانمو باهاش شروع کردم مو به مو هر چی گفت انجام دادم کلاس یوگاه رفتم موسیقی کار کردم دیگه فکر بچه داری نبودم مرتب هر سوالی داشتم جواب میداد همیشه انلاین بود چک میکردکارای روزانمو تا اینکه پنج ماه از درمانم گذشت گفت ازمایش بده ببینم تو این پنج ماه چه کردی خلاصه ازمایش دادم تنبلی تخمدان نداشتم فیبرمم کوچیکتر شده بود فولیکول بزرگ داشتم سه تا ۲۴ فکرشو کن من همیشه فولیکول پنج شش بود ذخیره تخمدانم اومده بود بالا دیگه اقدام کردم
گفت قبل اقدام چی بخور چیکار کنم اقدام کردم دیدم پریود نشدم بی بی چک زدم منفی بودفرداش زدم بازم منفی دیگه به ماما پیام دادم گفتم منفی گفت برو ازمایش بده رفتم ازمایش دادم دیدم بله گل پسر مامان اندازه یه نخود فرنگی تو شکممه قلبم داشت میومد تو دهنم 😭

تصویر
۹ پاسخ

چقدر جالب خدا بهت ببخشه و به هرکسی حسرت بچه داره بهش ببخشه بچه دار نشدن خیلی سخته

اسم ماما چی بود؟

الهی عزیزم خدا برات حفظش کنه

یه سوال بپرسم؟ قصد جسارت ندارم و منظور خاصی ندارم سوالم اینه ک خودت خواستی پسر بیاری؟

چقد تلاش کردی برا بچه
و منی که بچه نمیخاستم خدا گزاشت تو بغلم
نمیدونم چه حکمتیه
امیدوارم همه به خاسته دلشون برین

عزیزم خدا برات نگه اش داره
منم بعد ۳ سال اقدام باردار شدم
پیش هر دکتری میرفتم میگفت تنبلی تخمدان داری یا کیست پلی کیستیک داری
بعد ب پیشنهاد یکی از دوستان ک خونشون یزد بود گفت برو یزد پیش خانم دکتر فلانی همه ازمایشامو بش دادم گفت خانم مشکل شما نیستین عزیزم شوهرتون باید آزمایش اسپرم بده
ازمایش داد گفت واریکوسل داره
دیگ تو همون یزد عمل کرد و بعد ۴ ماه باردارشدم

خداروشکر

عزیزم 🥹

ای جان عزیزم خدا حفظش کنه چقدر خوبه که روحیه بالایی داشتی و دست از تلاش برنداشتی آفرین بانووو

سوال های مرتبط

مامان هاکان مامان هاکان ۸ ماهگی
هاکان عزیزم،
نور چشمم، دلیل خنده هام
از روزی که صدای قلب کوچیکت رو شنیدم، دنیام زیر و رو شد. دیگه فقط من نبودم، دیگه تنهایی معنی نداشت، چون تو توی قلبم خونه کردی.
هر شب که خوابیدنتو نگاه می‌کنم، اشک از گوشه‌ی چشمم سرازیره. نه از غم، از عشقی که هیچ وقت نمی‌تونم با کلمه‌ها توضیحش بدم.
تو کوچولوی منی، اما سنگینیِ حضورت از هر کوهی بزرگ‌تره توی زندگی‌م.

هاکان، من شاید همیشه نتونم بی‌نقص باشم، شاید خسته شم، شاید گاهی بغض کنم، اما بدون هیچ شکی، تا آخر عمرم همه‌ی تلاشم اینه که تو بخندی، تو آروم باشی، تو رشد کنی.
هر قطره‌ی شیر که بهت دادم، باهاش عشق و دعا هم دادم.
هر شبی که بیدار موندم کنارت، برام عبادت بود، نه زحمت.
هر باری که بغلت کردم و بوسیدمت، خودمو پیدا کردم توی نفسات.

من قول می‌دم که هر روز، یه مامانِ قوی‌تر، صبورتر و عاشق‌تر برات باشم.
قول می‌دم وقتی بزرگ شدی و به عقب نگاه کردی، بدونی که همیشه یکی بود که عاشقانه، بی‌وقفه، از جون و دل برای تو زندگی کرد.

دوستت دارم هاکانم… با هر ضربان قلبم، با هر نفسی که می‌کشم،
تا همیشه…
مامان‌ت، تینا 💙
🤍✨۱۴۰۳/۳/۲۱
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۹ ماهگی
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم پیام دادم ماما گریه میکردما جواب ازمایشمو فرستادم براش اونم خوشحال جیغ میزد میگفت دیدی اخر مامان شدی منم زار میزدم انگار دنیا رو داده بودم خلاصه تازمان تشکیل قلب نزاشتم کسی بدونه فقط به مامانم گفتم حتی شوهرمم نزاشتم بدونه گذشت تا روز تشکیل قلب رفتم دکتر گفت اینم صدای قلبش مبارکت باشه بازم گریه 😭😭خلاصه لحظه به لحظه گریه 😀انه هنوز تو شوک بودم رفتم خونه به ماما گفتم قلبش تشکیل شده دیگه کمکم کرد چی بخورم چی نخورم خداییش لحظه به لحظه کنارم بودشب شد شوهرم یادمه کنارش دراز کشیدم بغلش کردم گفتم اگر یه روز بدونی داری بابا میشی چیکار میکنی گفته سکته میکنم گفتم خوب الان وقتشه سکته کنی 😃حرفامو به مسخره گرفت وخندید گفتم خدا داره بهمون نی نی میده یهو بلد شد نشت گفت یعنی چی گفتم الان یعنی باید سکته کنی هی میگفت اذیتم نکن بگووو چی شده گفتم من دارم مامان میشم یهووو بلند شد دور اتاق میدویدراه میرفت دست گذاشته بود رو قلبش گفتم تمام سکته کرد 😂بازم باورش نمیشد گفت قسم بخور اذیتم نمیکنی جواب ازمایشو نشونش دادم ددیگه باورش شد لباس پوشید بدو بدو برم چی برات بخرم چی بخوری چی هوس کردی منم میخندیدم گفت کیک خامه ایی میوه شکلات اونم رفت بدو بدو خرید خلاصه کلن حرف حرف من بود تو ۹ماه
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۹ ماهگی