۱۵ پاسخ

😂😂😂
اخهی عزیزم
خداروشکر
نباید به زمان بندی خدا شک کرد

عزیزم زیر نظر فرزانه تجری بودی درسته؟
کارش حرف نداره عالیه...منم به خیلی ها پیشنهادش میکنم...

عزیزم خداحفظش کنه
ماماتون کی بودن

خداروشکر عزیزم
خدا نی نی کوچولو رو حفظ کنه برات 🥰

داستانتو خوندم. من سال ۹۸ عروسی کردم تا ۱۴۰۲ جلوگیری داشتم از آبان ۱۴۰۲ اقدام کردم تا ابان ۱۴۰۳ باردار شدم. اما توی یکسال اشک من دراومد دکترای کثافت میگفتن تنبلی تخمدان داری باردار نمیشی کیست داری پریودی نامنظم داشتم اصلا اوضاعی بود نگم برات، اخرسر دیگ دکتر نرفتم گفتم بیخیال بچه، میرم سرکار عشق حال یکمم ذهنم ازاد بشه، ۳ماه بود بیخیال نی نی شده بودم باخوردن یه گلابی و حالت تهوع فهمیدم باردارم🤌😂پشمام ریخته بود باورم نمیشد...شوهرم دنبال دوتا بال بود ک پرواز کنه چون اون سالهایی ک جلوگیری کردیمم من مریض بودم بچه میخاستیما ولی من مریض بودم باید جلوگیری میکردیم خلاصه ک کل طایفه فک میکردن من نازا هستم و وقتی فهمیدن حامله ام چ کسایی ک زنگ زدن تبریک گفتن میگفتن خداروشکر باردار شدی پیش چ دکتری رفتی؟ منی ک میگفتم خود ب خود باردار شدم باور نمیکردن😂😂داستان داشتم

منم دقیقا دکتر گفته بود اگ دوباره بچه میخوای باید بری مراکز نازایی و من بدون هیچ دارویی فک کنم با یه بار نزدیکی توی اون ماه باردار شدم

خدا حفظش کنه برات 😍🥹

خداروشکر ....کدوم دکتر بود خواهر

منی که بغض کردم 😍🥹
خدا واسه هم حفظتون کنه

خداروشکر
من بعد یک بارداری خارج رحمی و دوبار سقط خدا عمادم بهم داد بعد کلی سختی
خدا بچه هامون برامون حفظ کنه
الهی آمین

خداروشکر عزیزم الهی همیشه کنار هم خوش باشین و سلامت و..........

سالم باشه عزیزم الهی شکر❤️

اي جووونم 🥹😍چقد ديدن اين لحظه ها قشنگه و جاي شكر داره واقعا🥹🥹 هرروزتون بخوشي عزيزمم

الهی خدا حفظش کنه😍

خداروهزار بار شکر.. منم شبیه قصه شما با معجزه باردار شدم ..

سوال های مرتبط

مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۸ ماهگی
سلام مامانا خواستم تجربمو از باردار شدنم بگم که چه سختی کشیدم تا بعد از ۴سال من تو ۴سال هر ماه اقدام بودم هیچ به هیچ کلی دکتر برومیگفتن تنبلی تخمدان داری خانم قرص میدادن بازم تاثیری نداشت تا ۴سال گذشت یه روز تو اینستا داشتم میچرخیدم دیدم نوشته اولین درمانگر تنبلی تخمدان فلورا تاجیک کنجکاو شدم دیدم چقدر خانمایی که زیر نظر فلورا باردار شده بودن درمان رایگان هم تو پیجش میزاشت ولی خیلیا زیر نظرش بودن خلاصه هر مامایی از هر شهری رو اموزش داده بود که خانم هایی که باردار نمیشن با مامای شهر خودشون درمانشون رو شروع کنن منم دیدم یه مامایی از گرگان هست اموزش درمان رو کامل دیده چقدر خانما باهاش پرونده گرفتن باردار هم شدن دل زدم به دریا چون خودمم گرگان زندگی میکنم باهش پرونده تشکیل دادم تمام ازمایشاتمو فرستادم براش گفت ذخیره تخمدانت پایینه هیچ تخمک گذاری نداری گفتم هیچ دکتری بهم نگفته بود گفت فیبروم هم داری بزرگه خلاصه درمانمو باهاش شروع کردم مو به مو هر چی گفت انجام دادم کلاس یوگاه رفتم موسیقی کار کردم دیگه فکر بچه داری نبودم مرتب هر سوالی داشتم جواب میداد همیشه انلاین بود چک میکردکارای روزانمو تا اینکه پنج ماه از درمانم گذشت گفت ازمایش بده ببینم تو این پنج ماه چه کردی خلاصه ازمایش دادم تنبلی تخمدان نداشتم فیبرمم کوچیکتر شده بود فولیکول بزرگ داشتم سه تا ۲۴ فکرشو کن من همیشه فولیکول پنج شش بود ذخیره تخمدانم اومده بود بالا دیگه اقدام کردم
گفت قبل اقدام چی بخور چیکار کنم اقدام کردم دیدم پریود نشدم بی بی چک زدم منفی بودفرداش زدم بازم منفی دیگه به ماما پیام دادم گفتم منفی گفت برو ازمایش بده رفتم ازمایش دادم دیدم بله گل پسر مامان اندازه یه نخود فرنگی تو شکممه قلبم داشت میومد تو دهنم 😭
مامان فندوق مامان فندوق ۱۲ ماهگی
مامان نیهان جون مامان نیهان جون ۱۲ ماهگی
💥پارت دوازدهم💥
شروع زندگی مشترک با کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم برام خیلی سخت بود سخت‌تر این بود که یه کوچه با خونمون فاصله داشتم و اجازه نداشتم برم خونشون مادر شوهرم یه زن افسرده ای بود که سال ۸۴ پسرش فوت شده بود سال۸۵ از همسرش طلاق گرفته بود سال ۸۶ هم من عروس شده بودم زنده خیلی گریه میکرد یه لحظه که تنها میشد با صدای بلند گریه میکرد الاهی دورش بگردم فدای دلش بشم که چه درد بزرگی رو تحمل میکرد و من درکش نمی‌کردم. نمیتونست تو خونه بشینه هر روز می‌رفت خونه دوستش اونجا سرش گرم میشد همه چی یادشمیرفت عصر میومد خونه شام می‌خوردیم بعداز شامم دوستش با دختران میومدم دورهمی. که مادر شوهرم احساس تنهایی نکنه خدا مرگ فرزند رو قسمت هیچ کس حتی دشمن آدمم نکنه واقعا سخته مدتی گزشت من حالت تهوع داشتم به خواهر شوهرم گفتم رفت تست گرفت بله من باردار بودم بارداری من باعث خوشحالی مادر شوهرم شد و اون تقریبا از اون حال و هوا دراومد روزها و ماه ها گزشت و شد ماه آخره من منم داشتم به زایمان نزدیکتر میشدم یه شب که تابستون بود همه تو حیاط خوابیده بودن منو مادر شوهرم مثل همیشه توی اتاق خوابیده بودیم. دیدم درام داره شروع میشه بیدارش کردم گفتم درد دارم گفت وقته زایمانه. ولی تحمل کن وقت بگزرون بعد بریم بیمارستان از الان بریم هر کس میاد معاینه می‌کنه. دردت میاد. صبح شد دیگه من تحملم تموم شد همه رو بیدار کردیم منو بردن بیمارستان. پسرم به دنیا اومد پسری که مرده زندگیمه تکیه گاه منه رفیق منه آنقدر خوشحال بودم از به دنیا آمدنش احساس میکردم این یه نفر فقط و فقط برای من آفریده شده الان همون آقا پسره ۱۶سالشه نفسم به نفسای اون بنده