۲۲ پاسخ

مامانم اینا خوشحال شدن ولی خب خانواده همسر چون نوه داشتن عادی بود 😂🫠هیشکی هم اشک شوق نریخت فقط خودم بعضی جاها از تنهایی گریه میکردم

چقدر ایده های تغدیه ات خوبه عزیییزم😍😍بیشتربزااار کیف کردم

یادمه همه همه خیلی خوشحال شدن انگار دلشون یه ذوق از ته دل میخواست.
در اوج نا امیدی و نبودن بچه کوچولو تو فامیل علی دقیقا جایی رسید که همه خوشحال شدن.
خواهرام.مامانم.شوهرم.دخترم.خواهرشوهرم.مادرشوهرم.و...

ای جونم ننه😍😍😍😍😍چقد قشنگ بود تاپیکت
حالا من تا از کنارم رد بشه حاملم 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

من با اینکه بچه سومم بود سجده شکر کردم
چون همسرم یه مشکلی داشت که دکتر گفته بود دیگه هیچ وقت بچه دار نمیشید بلکه معجزه بشه
که معجزه شد و نفس من روز تولد امام زمان بدنیا آمد
همیشه میگم هدیه امام زمان 😘❤️😍😍😍😍

پارسال اول محرم بودم فهمیدم باردارم خیلی شوک شدم چون اصلا منتظر بچه نبودیم چون انگاری میدونستم که دیگه مادر نمیشم 😢 من یه دختر بزرگتر هم دارم ....کلی غصه خوردم و گریه کردم میدونستم که مثل باردارهای دیگم خود به خود سقط میشه سابقه ۶ تا سقط دارم... اما خدا خواست صحیح و سلامت به دنیا اومد دخترم
من دوباره بعد از ۱۵ سال مادر شدم 😢😍

خانواده همسرم خیلی خوشحال شدن مخصوصا پدرشوهرم چون یک ماه قبلش بچه خواهرشوهرم فوت شده بود بعدش من فهمیدم باردارم یعنی تو اوج غم غصه خدا شاهان بهمون داد پدرشوهرم بازم تونست سرپا بشه به خودش زندگی بیاد واقعا ناامید داغون شده بودن عمه شوهرم همش میگه سماجون ازت ممنونم که شاهان به خانواده دادی تا دوباره خانوادمون جون بگیره سر همین کل خانواده عاشق شاهان مخصوصا پدرشوهرم همش میگه شاهان معجزه زندگی ماس معجزه خداس

من یک سال تو اقدام بودم هم من هم شوهرم بچه می‌خواستیم
همش تست میزدم به اصرار همسرم ولی همش منفی میشد دکتر هم رفتم آزمایش و همچی انجام داده بودم
دیگه اینقدر تست زده بودم و منفی شده بود اصلا تست نمیزدم بدتر حال روحیم خراب میشد ... کلا نا امید شده بودم دیگه تا اینکه قرار شد خانومای فامیل دست جمعی بریم کربلا همش با خودم میگفتم ینی میشه برم کربلا برگردم حامله بشم امام حسین حاجتم رو بده ؟ همش اونجا به امام علی و امام حسین و حضرت ابلفضل میگفتم ی بچه صحیح و سالم بهم بدن منم لذت مادر شدن رو بچشم🥹حالا نگوووو حامله بودم همون موقعععععع😍😂
منکه نمیدونستم حاملم کلی ساک و سنگینی بلند کردم و کلی پیاده روی کردم خداروشکر خود امام حسین مواظب تودلیم بود و حفظش کرد برام 🥲اونجا همش حالم بد میشد و بی‌حال میشدم ... مادرشوهرم اونجا فهمید حاملم از حالم کلی گریه کرد که حاجتش براورده شده ، به خودم نگفت . رفت یه دست لباس بچه گرفت همه جا طواف داد مامانمم همینطور 🥹دیگه تو راه برگشت نزاشتن اصلا ساک بلند کنم همش مواظبم بودن ولی چیزی نمیگفتن مامان بزرگم شک کرده بود ولی به روم نیاورد ...دیگه خلاصه که برگشتیم و من ۱۵ روز بعدش یه تست زدم به اصرار شوهرم هی میگفت حس میکنم حامله ایی تست زدم مثبت شد اصلا باورمون نمیشد 😂دیگه سریع رفتیم آزمایش بارداری دادم دیدیم مثبته ۷ هفتم بود😍😂 شیرینی گرفتیم و به خانواده هامون گفتیم خیلی خوشحال شدن همشون ولی بیشتر از همه شوهرم ک اصلا رو پاهاش بند نمیشددد از خوشحالی خاهرم و خواهر شوهرم خوشحال بودن بغلم کرده بودن گریه میکردن ( منو خواهرم با هم جاری هستیم و اولین نوه رو او اورده تو هر دوتا خانواده من دومی رو ) 🥹🫠

شما مگه بچه دیگه ندارید

ای جااانم عزیزم خیلی خیلی مبارکت باشه 💞💞

واییییی یاد خودم افتادم🙂یکم مال متفاوت بود وقتی فهمیدیم 🥹 منم خواهرم و پدرمادرم واقعاااااا ب اندازه منو همسرم. خوشحال شدن🙃یادمه پدرم و همسرم. باهم کمک هزینه سفر دادن ب شخصی ک رفت مشهد😍

من مامانم جیغ میزد از خوشحالی
مادرشوهرم سجده شکر بجا اورد
انگار ۱۰ سال نازابودم🤣🤣

من بعد چهار ماه ب اقدام حامله شدم اولین نفر همسرم گفتم از زمان پریود یه هفته گذشته رفت بیبی خرید خودش صدا زدن رفت وقتی برگشت با فم گفتم منفیه خندید گفت اشکال نداره خدا بزرگ خودش میاد دلش بخاد بیبی نشون دادم گفتم اومده مثبته انقد بغم کرد زوق زد گفت بریم بتا هم مشخص شد عصر بتا گرفته بود با زوق یه جوری قیافش خوشحال بود که خدا میدونه تو عمرم ندیدم الانم جوری خوشحاله انگار ما نازا بودیم خدا بچه نمیداده دور جون 🥲 روز صدبار از خدا شکر میکنه بابت فرشته خونمون

منم تنبلی داشتم و بعد از ۲ سال باردار شدم
بیشتر از ۱ سال دارو مصرف کردم ولی هیچکدوم نتیجه نداد
بعدش تمام داروهارو گذاشتم کنار رژیم و ورزش کردم یه سونو رفتم گفت تنبلی نداری خیلی اتفاقی
بعدش پریودی هام تقریبا منظم شد ولی ماهی که باردار شدم تمام کیتای تخمک گذاریم منفی بود
۱۰ روز عقب انداخته بودم و فکر میکردم تنبلیم برگشته ولی امتحانی یه بیبی زدم که مثبتش خیلییی کمرنگ بود
دوشب بعدش زدم منفی بود بیبی خراب بود و منم نشستم به اشک و ناله😅
خلاصه سرتونو درد نیارم ۵ روز بعدش دوباره زدم که دیگه مثبت شد و رفتم سونو
اون روز دنیا مال منو شوهرم بود😄

من خیلی یهویی و با جلوگیری حامله شدم اوایل خیلی کارا کردم ک سقط بشه ولی نشد موند برام قربونش برم🥲 من ۱ سال بعد ازدواجم خیلی یهویی باردار شدم و بچه نمیخاستم میخاستم حداقل ۳ ۴ سال بعد بیارم ک اینجوری شد و خدا یه دختر ناز بهم داد خداروشکر ک سقط نشد🫠❤️

من ۲سال ونیم بعد از ازدواجم پسر‌اولیمو باردارشدم

من مامانم تو محرم نذر کرده بودم که باردار بشم سال بعد ادا کنه بعد من هنوز اقدامم نکرده بودم اونموقع انگار چند سال نازا بودم که نذر کرده بود 😂😂 ولی خب محرم سال بعدش باردار بودم😍

من یهویی شد ینی اقدام نکرده بودم شوهرم میخواست من میگفتم هنوز زوده
دیگ یهویی شد اولش ترسیدم بعدش منو شوهرم انقد نشستیم گریه کردیم باهم😂
و تا الان بهم میگیم کاش این بچرو زودتر دنیا آورده بودیمممم 🥹❤️

اخیییش انشالله همیشه خوشحال نباشی نه اینکه با خاطراتت خوشحال شی😍😘

من قرار بود دوماه دیگه اقدام کنم که زود تر خدا بهم دادش خوشحالی و شوک قاطی بود تنها کسی که خیلی ذوق کرد پدرشوهرم بودم بعدشم ک فهمید دختر جنگ بپا کردن🥲بدم میاد بارداریم یادم بیاد

من قبل از پسرم باردار شدم سه ماهه باردار بودم تصادف کردم سقط شد خیلی حال همه خانواده بد شد بعد از شش ماه که از سقطم گذشت توی ماه محرم باردار شدم خیلی خیلی خوشحال شدیم

چقه قشنگ منم ذوقی شدم خدا برات نگهش داره چند وقت از ازدواجت میگذشت که باردار شدی؟

سوال های مرتبط

مامان آرسام مامان آرسام ۱۴ ماهگی
مامان بردیا مامان بردیا ۱۲ ماهگی
مامانا بیاین بگین وقتی فهمیدین حامله اید چه حسی داشتین ؟؟
شوهرتون چه حسی داشت ؟
چطور ب خانواده ها گفتین ؟؟
من ۷ ماه اقدام کردم ناامید شدم دیگ باید دوم عید پریود میشدم ک نشدم تا ۱۳ فروردین میگفتم نه بابا این همه اقدام کردم نشد شاید هورمون بهم خورده شبش رفتیم با همسرم بیرون گفتم حالا دوتا بیبی چک بخرم دیگ ساعت ۱۱ شب بود رفتم دستشویی گفتم ی تستی بزنم
واااااایییی تست زدم دیدم مثبت قلبم ریخت کلی گریه کردم تو دستشویی شوهر دیده بود دیر اومدم نگران شد اومد دستشویی دید گریه میکنم بغلم کرد به ده دقیقه تو دستشویی گریه میکردیم 🤣🤣🤣🤣
تا صب خوابمون نبرد شک داشتم ساعت ۷ رفتم آزمایشگاه فوری آزمایش اورژانسی گرفتم ی ساعت بعد جواب مثبت اومد😍😍 از ازمایشگاه رفتم سیسمونی فروشی دوتا جوراب کوچیک گرفتم رفتم مشهد سمت خانواده ها
اول رفتم خونه مامانم گفتم مامان واست ی کادو گرفتم جعبه ک باز کرد جوراب دید از خوشحالی از حال رفت دیگ چند دقیقه طول کشید تا حالش خوب شد این‌قدر گریه کرد شکم بوس کرد 😍😍
بعدش رفتم خونه مادر شوهرم گفتم مامان کادو تولدت ۲۰ روز زودتر گرفتم وقتی جوراب دید با خواهر شوهرم همو بغل کردن گریه کردن بجایی ک منو بغل کنن🤣🤣عکس العمل قشنگی بود 😍😍
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۱۴ ماهگی
سلام مامانا خواستم تجربمو از باردار شدنم بگم که چه سختی کشیدم تا بعد از ۴سال من تو ۴سال هر ماه اقدام بودم هیچ به هیچ کلی دکتر برومیگفتن تنبلی تخمدان داری خانم قرص میدادن بازم تاثیری نداشت تا ۴سال گذشت یه روز تو اینستا داشتم میچرخیدم دیدم نوشته اولین درمانگر تنبلی تخمدان فلورا تاجیک کنجکاو شدم دیدم چقدر خانمایی که زیر نظر فلورا باردار شده بودن درمان رایگان هم تو پیجش میزاشت ولی خیلیا زیر نظرش بودن خلاصه هر مامایی از هر شهری رو اموزش داده بود که خانم هایی که باردار نمیشن با مامای شهر خودشون درمانشون رو شروع کنن منم دیدم یه مامایی از گرگان هست اموزش درمان رو کامل دیده چقدر خانما باهاش پرونده گرفتن باردار هم شدن دل زدم به دریا چون خودمم گرگان زندگی میکنم باهش پرونده تشکیل دادم تمام ازمایشاتمو فرستادم براش گفت ذخیره تخمدانت پایینه هیچ تخمک گذاری نداری گفتم هیچ دکتری بهم نگفته بود گفت فیبروم هم داری بزرگه خلاصه درمانمو باهاش شروع کردم مو به مو هر چی گفت انجام دادم کلاس یوگاه رفتم موسیقی کار کردم دیگه فکر بچه داری نبودم مرتب هر سوالی داشتم جواب میداد همیشه انلاین بود چک میکردکارای روزانمو تا اینکه پنج ماه از درمانم گذشت گفت ازمایش بده ببینم تو این پنج ماه چه کردی خلاصه ازمایش دادم تنبلی تخمدان نداشتم فیبرمم کوچیکتر شده بود فولیکول بزرگ داشتم سه تا ۲۴ فکرشو کن من همیشه فولیکول پنج شش بود ذخیره تخمدانم اومده بود بالا دیگه اقدام کردم
گفت قبل اقدام چی بخور چیکار کنم اقدام کردم دیدم پریود نشدم بی بی چک زدم منفی بودفرداش زدم بازم منفی دیگه به ماما پیام دادم گفتم منفی گفت برو ازمایش بده رفتم ازمایش دادم دیدم بله گل پسر مامان اندازه یه نخود فرنگی تو شکممه قلبم داشت میومد تو دهنم 😭
مامان ماهلین و تودلی مامان ماهلین و تودلی ۱۱ ماهگی
مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت پنجم .
خلاصه مثبت شد باورم‌نمیشد. شوهرم که هی میگفت دیدی میشه و اینا و من تا صبح خوابم نمیبرده . بالاخره شده بود بعد ۳ سال . صبح ناشتا ساعت ۶ روز پنج شنبه بازم بیبی چک زدم اونم مثل دیشب هاله شد و پر رنگ شد هی ، شوهرم گفت بیام از سرکار میریم سونو ، اومد رفتیم سونو دکتر گفت من چیزی نمیبینم ساک بارداری و اینا هیچی نیست اشتباه شده ، یا برو دو هفته دیگه بیا الان زوده ، چقدر حالم بد شد ، به بابام گفته بودم نرو سرکار میخوام بیام خونتون کار دارم که خب پیچوندم و رفتیم ولی نگفتم که چی شده . فرداش جمعه با ، بابام اینا رفتیم کله پزی ساعت ۷ صبح بماند که تا بابام نست من عوق زدم حالم بد شد بابام فهمید ولی چیزی نگفت ، بعد صبحانه رفتیم آزمایشگاه همه جا هم تعطیل بود😂😂 دیگه آزمایش دادیم ۸ صبح گفت ۱۲ به بعد آماده اس ، تا ساعت ۱۲ من جون دادم . دیگه ۱۲۴ هزار پیامبر رو قسم دادم .
ساعت ۱۲ زنگ‌زدن ، جواب رو برامون فرستادن و مثبت بود ....
ماهلین خانوم تو دلم بود ولی من زود برای دیدنش رفته بودم🥹🥰🥰😭