يه اشنايي داريم خيلييي منم ميزنه.. مال من بهتره غذاي من بهتره من بهترم و..
من خب ادميم هميشه حرمت ميگيرم وسكوت ميكنم خداميدونه هميشهههه..
ديدم خيلييي منم ميزنه الان چندساله.. ديشب ميگفت شوهرم ميدونه هيچ زني بهتراز من نيست كه هواي شوهرشو داشته باشه، شوهرم ميگفت حرمت زني كه كنارت نشسته و توخونشي هم بگير حداقل جمع ببند..
دوباره گفت همه ميگن هيچ كسي مثل من مادري نميكنه و به بچش نميرسه ( هزاربار اينو گفته ) منم برگشتم گفتم هركسي بهترين مادر براي بچشه توهم بهترين مادر براي پسرتي ولي لزوما بهترين مادر براي همه بچه ها و دخترمن كه نيستي.. ديدم ناراحت شد
من ٩ ماه اقدام بودم اينم ميدونست يكسره ميگفت من باراول يهو گرفت( كه بعد فهميدم اونم ٣ ماه اقدام بوده ) يا ميگفت بزار توهم بچت بشه مادر نشدي نميفهمي خلاصه خيلي دل شكوند واقعا … الان از دهنش دررفت يكساله اقدامه و كلي ازمايش داده كه چرا باردار نميشه.. تموم چيزايي كه ميگفت راهايي بود كه خودم رفته بودم و سعي ميكرد برعكس بكه كه نفهمم رفته دكتر..
__ ميگفت خيلي رابطه رو باما كم كرديا ( بع خاطر همين حرفاشونو دل شكستن هاشونه) منم گفتم ازوقتي زندگيمو فقط براي خودم تعريف ميكنم پيشرفت كردم و اينا..
خلاصه بگم خيلي حس بهتري دارم كه جوابشو دادم..
من خونه

۱۷ پاسخ

اینجور ادما باید مث خودشون باهاشون رفتار کنی

ارتباط داشتن با این جور آدما واقعا اشتباه
انگار عقده و کمبود دارن

چقدر عقده وکمبود داره توحرفاش😂 قطع رابطه کن برای اعصابت

ببین دختر گلم همیشه پول خورد صدا میده ولی اسکناس یا چک صدا نداره.از پوچیشه ک هی منم منم میکنه.شایدم شایدم حسادت داشته باشه البته گفتم شاید

اینجور آدما هیچ وقت اون چیزی نیستن که میگن دارن از ظاهر اینجوری نشون میدن

باکسی که حال نمیکنی ازبودن کنارش لذت نمیبری بدتر سوهان موخت هست
کم کم بکش،بیرون پرتش کن بره...
من فوری میزارم کنار میخوام چیکار یکی رواعصابم قدم رو بره؟؟؟؟
منم یک خانومی بود نه دستپخت داشت نه سوراخ پاره لباس،بچه اش،میتونست بدوزه خونش،همش،چرک اوپن پره قطره های چسبی اشغال آب
نمیتونستی،خونش چایی خدا بخوری
ولی ادعاااا طبق طبق
تون خر پاره میکرد
بابام هیچوقت برای کسی مهم نیست تو کی وچی هستی،
مهم الان معرفت اخلاق رفتار مرام خوب داشتنه زبون نیش فقط مار داره

چ ادم سمیه خدایی چقدر خوبه تونستی جواب بدی حالا من بودم نمیتونستم یا بعد دور روز یادم میفتاد 😂😂😂

تجربه من اینه تا پاشونو قط نکنی از زندگیت روز ب روز بدتر و پرو تر میشن من خواهرشوهرم رفت یه شهر دیگه ولی باز داشت دخالت میکرد و اینجور حرفا ک من بهترینم بچه های من بهترینن میزد خودم دیگ ن باهاش تماس گرفتم و ن دیگه حتی وقتی با مامان جونش داره صحبت میکنه میگم سلامشو برسون حتی وقتی میگن سلامت رسوند هیچی نمگیم

خدارو شکر آدم رکی هستم
و جلوی این جور نفرات خیلی خوب حاضر جوابی میکنم
چ خوب ک طرفش تویی
چون اگ من بودم حتمن ب روش می‌آوردم ک حالا تهش ک چی ؟جایزه چی بت بدیم انقد ع ..نی؟

یهو حسم بهم گفت این از همون زناس ک بچه اولش اگه پسر نمیشد خودکشی میکرد فقط برا پوز دادن
«منظورم به همه نیست»

حالا خوبه میگه مال من بهتره،مایکی داریم فکرمیکنه همه چیزای مااشغاله،یهوسرسفره میگه برنجا اشغالی،لباسا اشغالی،وسایل اشغالی😂

چقد جمله آخرت ب دلم نشست و قبولش دارم از وقتی زندگیم واس خودم فقط تعریف میکنم اصلن آدم باید قابش کنه واس خودش

فاطمه جان من دقیقا درک میکنم تموم صحبتاتو یعنی با گوشت و پوست و استخونم لمس کردم چون تک تک همین رفتار هارو مادرشوهرم داره،از خودش خیلی تعریف میکنه من تک ام من بهترین زنم بچه های من بهترین ژن هستن،من و دخترای من بهترین خونه داریو میکنیم هیچ کس مثل ما زنیت نداره هیچ کس مثل ما دست و پنجه نداره من و دخترام بهترین پذیراییو از جلو مهمون میکنیم.رحم دخترای من اینقد گیرا بود سریع دفعه اول بچه دار شدن،بعد هی میریم جلو از حرفای خواهرشوهرام یا پدرشوهرم میفهمیم اصلاااا اینجوری نبوده😄😃

در مورد اقدام به بارداری چرا باید به این و اون بگید اخه :/

طبلم فقط صدا داره
ولی توش خالیه
میشه مصداق بارز این ادما

خوب کاری کردی عالی

متاسفانه همه جا این جور افراد پیدا میشه😐

سوال های مرتبط

مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
ادامه داستان...
از ازمایشگاه برگشتم خونه شوهرم اومد انقدر گربه کردم دست خودم نبود خیلی خساس تر شده بودم تو بارداری میگفتم حتما ازمایش خطریه که بخاطرش دوملیون پول گرفتن حتما مشکلی داره شوهر بیچارمم میگفت اشکال نداره دوباره بچه میاریم
خلاصه جواب ازمایشو که اومد بردم به دکترم نشون دادم گفت سالمه مشکلی نداره و نوشت برای انومالی
تاحالا هسچکس خبر نداشت باردارم بجز چند نفر
انومالیو با مادرم رفتم و خیلی خیلییی طول کشید تا نوبتم شد
رفتم پیش همون دکتر بد عنق که برای انتی رفته بودم استرس داشتم هم برای جنسیت کنجکاو بودم هم میترسیدم برای اینکه مشکلی نداشته باشه
رو تخت دراز کشیدم دکتر سونو کرد گفت بهت احتمال ندادم تو انتی؟گفتم نه گفت پسره
دروغ چرا خوشحال شدم همیشه دوست داشتم بچه اولم پسر باشه بعدش هرچی بچه داشته باشم دختر باشه
یکم دیگه سونو کرد و جواب سونو رو داد گفت مشکل خاصی نداره
برگشتم به مادرم جنسیت و گفتم و گفتم سالمه اونم خیلی خوشحال شد
به شوهرمم زنگ زدم گفتم و شام رفتم خونه بابا اینام
دنیامون ابی شده بود و من ذوق پسری که بتونم مادر خوبی براش باشم بتونه دختری و خوشبحت کنه
فرداش شد قرار بود برم پیش دکترم رفتم و ....
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
ادامه داستان
کم کم فامیلا اومدن دیدن بچم و منم روز هشت زایمانم رفتم بخیه هاموکشیدم و بچرو بردم دکتر اطفال گفتم رنگش زرده گفت احتمالا روی هفت و هشته شیرزیاد بده سعی کن گرمش نباشه و اینا و معاینه ش کرد
شایدباورتون نشه من بازم برای سلامتیش استرس داشتم
خداروشکرگفت سالمه و برگشتیم بیست روز خونه پدرم موندم و بعد یه شب رفتم خونه خودمون
چون جا نداشتیم بچم اتاق و تخت و کمدنداشت
حتی ست رختخابشم ازخونه مادرم نیاورده بودم مجبورشدم پتوی خودمونو تا کنم بندازم زیرش و یه پتو دیگه برای من و شوهرم موند
اون شب شوهرم هی اومد نزدیکمو رابطه میخاست ولی میدونست نمیشه گفته بودم که تا چهل روز نباید باشه
اینم بگم شوهرم هی میگفت بمون خونه مادرت نگران این بود از پس بچه برنیام اون شب شب اولی بود که مستقل بچه پیش خودم بود
تا صب چند بار بیدار شد و بهش شیردادم اونموقع شیرخودمو میخورد
خلاصه روزامیگذشت و واقعا بچه داری مخصوصا زمانی که نوزادبود خیلی برام سخت بود
تنها خوبیش این بود بچم‌ تا ساعت دوازده و یک میخابید...
مامان آرسام مامان آرسام ۱۶ ماهگی
مامان دوستمون💕 مامان دوستمون💕 ۱۵ ماهگی
جهت ایده ماهگرد فرشته کوچولوها
🥲خدایه من
همه خاطراتم زنده شد
اون روزی که دختر کوچولوم ۱۴ روزش بود و اومدم بوشهر
وقتی رسیدیم خونه و در خونه رو باز کردم حالا من بودم و یه نوزاد ظریف و تنهای تنها
بغضمو قورت دادم و برگشتم دیدم بابا ابوالفضل پشت سرمه
هیچ وقت خاطرات اولین حمومش یادم نمیره که میخواستم یا قیچی لباسشو پاره کنم🥲
هر روز یه صدایی تو سرم می‌گفت مطمئنی از پسش برمیای؟
اولین باری که شیر تو گلوش گیر کرد و نشستم یه دل سیر گریه کردم که بچه از دست رفت
دوباره برگشتم دیدم بابا پشت سرمه
یه شب آوا تا صبح پنج یا شیش بار بیدار شد بار اول که براش بیدار شدم دیدم بابا بیدار شده گفتم شاید چیزی لازم داره
بار دوم هم همینطور گفتم دیگه لابد حتما کلافه شده میخواد بره تو اتاق تنها بخوابه
و هر شیش بار دیدم بدون هیچ دلیلی با من بیدار میشه و با من می‌خوابه فهمیدم دلیلش منم🥹 و باز هم اونجا فهمیدم بابا ابوالفضل پست سرمه
خلاصه که الان دخترکوچولو ۹ ماهشه و ما کنار هم تونستیم از پسش بربیام🥹
مامان ماهلین و نیلا مامان ماهلین و نیلا ۱۳ ماهگی
مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت دوم .
خلاصه من چند ماه رفتم پیش این دکتر و همسایه ممون هم رفت پیشش ، ولی اون خدا روشکر باردار شد چون مشکلی نداشت ، حالا به اون بنده خدا آمپول داده بود که برای کبد مضر بود که خب سر وقت باردار شد و خطر از بیخ گوشش رد شد . تو همون حوالی دکترش رو عوض کرد منم دیگه پیش اون نمی‌رفتم.
رفت‌پیش دکتر لیلا قربانی ، به منم معرفی کرد و منم تقریبا فروردین ۴۰۲ رفتم پیشش . اینم بگم که تو این بین دانشگاه ها باز شد و من هفته ای ۴ روز خونه نبودم که اصلا بخوام رابطه منظم داشته باشم .
خلاصه من فروردین رفتم و عکس برام نوشت ، عکس رنگی رحم انجام دادم
سونوگرافی آزمایش و اینا ، اصلا بهم دارو نداد .
اول اردیبهشت با جواب همه شون رفتم پیشش ، بهم گفت سالمی فقط تنبلی تخمدان داری و اضافه وزن و pco, همین ، من دارو میدم اینا حل بشه بعدا برای بارداری اقدام میکنیم و بهت تقویتی میدم . برام تشکیل پرونده داد .
در صورتی که دکتر قبلی اصلا پرونده سازی نکرد ، و حتی یادش میرفت خودم از اول بهش باید توضیح می‌دادم خیر نبینه .
خلاصه من رفتم کربلا اومدم ، دانشگاه هم همچنان میرفتم ، یکی دوبار کیستم ترکید که چیز خاص و خطرناکی نبود ، تا آذر ماه ۴۰۲ ، که ما خونمون رو فروختیم . تو این فاصله من سر خیلی چیزا استرس داشتم ، از طرف یه سری از فامیلا اذیت شدم . فقط همسرم کنارم بود خدا خیرش بده .
استرس دانشگاه یه طرف ، فکرم تو خونه زندگیم بود یه طرف .
مسائل فامیل یه طرف ، یعنی اونقدری استرس داشتم که نگو .
پارت بعدی
مامان سید علی مامان سید علی ۱۱ ماهگی
پارت سوم:
ولی من حالم بدبود همسرم که حالمو دید ابمیوه و اینا بهم داد بردم خونه مامانم اونجا مامانم و بعدشم مادربزرگم اومدن کلی دلداریم دادن که خبری نیس تا فردا اروم شم و برم پیش دکترم
خلاصه از شبش تا فردا ی قررررن گذشت فردا بعداز ظهر باکلی استرس رفتیم سمت دکترهمسرم به من گفت درمورد سون چیزی نگم بزار ببینیم خودت دکتر چیزی میفهمه حرف نزاریم تو ذهنش اوکی دادم رفتیم سونو دکتر بررسی کرد و گفت همه چی بچه خوبه خیلیم شیطونه نشونمونم داد گفت نگا حالت سجدس و بعله پسره همسرم میگفت دست و پا داره دکتره میگفت بعله چرا نداشته باشه همسرم میگفت همه چی تشکیل شده دکتره میگفت بعله چرانشه خلاصه هی چک کرد اخرم گفت سالمه ماهم دیدیم نه واقعا انگار سالمه اون دکتره شیش میزده خلاصه خوشحال و خندان اومدیم بیرون به خانواده ها هم گفتیم سالمه و تشخیصش اشتباه بوده و فلان خلاصه گذشت دو هفته دیگه من ۱۹هفته شدم دکترمو عوض کردم چون اون بیمارستانی که میخواسم نبود دکتر جدید ازم سونو خواست
منم رفتم ی مرکز سونو که وزن بچه رو بهم بگن با دهانه رحم و این چیزمیزا دیگع شده بودم ۲۰هفته اینورا خلاصه اینجاهم رفتم باکلی استرس نکنه اچن دکتره نفهمیده اینجا چیزی بگن ولی نه مانیتور جلوم بود بنظر بچه طبیعی بود دکتر سونو هم چیزی نگفت پس اوکی بود خداروشکر باخیال راحت اومدم بیرون دکترم زفتم همه چی اوکی بود برای سونوی وزن که ۳۰هفته بود بهم گفت برم پیش ی دکتر دیگه اونجا رو فقط قبول داره منم اوکی دادم تو این مدتم ی بارداری کاملا طبیعی داشتم جوری که پنج ماهگی ی سفرم رفتم بی هیچ مشکلی