۱۰ پاسخ

بگو تو دهنتو ببند اگه بلدی تو بگیر بیار حسوددددددددد

چقدددددددپرروهست چقددددنفهم

خب حالا از غذهای خودشون میخوری یا غذای جدا داری

عزیزم تماس بگیر باهاشون بشورشون بذارشون کنار
جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته
دوما
به گفته ی روانشناس هرکی میگه بچه بغلی میشه توی حوزه ی تربیت بچه بی سواده
بچه باید بغل بشه باید نزدیک مادر و بغل حتی خود مادر باشه با اینکه خیلی سخته وگرنه در بزرگ سالی درچار تله ی بی اعتمادی و رها شدگی میشه

پررو باشین
وقتی گفته غذا خوب نخورده مامانت میخندید میگفت شما بلدین درست کنین ما هم یاد بگیریم
یا وقتی میگه بغلی کردی بگو خودم باید بغل کنم

این دفعه گفت بگو تو بیا نگه دار بچه رو من یاد بگیرم...بگو برام غذا درست کن بیار ...پررو

بنظر من بی تفاوتی از هر چیزی کشنده تره
کار خودتو بکن و بی تفاوت باش .
لبخند بزن

من جا مادرت بودم سکوت نمیکردم میگفتم من یه بجه ام بهتره از هرکی اهمیت میدم پاره تنمه اگه حس میکنی کوتاهی میکنم خودت درست کن بیار به عروست برس 🤣🤣

عزیزم تمام ارزومونه بچه مون سالم به دنیابیاد بغلش بگیریم بزاربد عادت بشه
بعدشم مادرشوهر کلا حسوده اگه این حرفارو نزنه که نمیگن مادرشوهر ولش کن

به همسرت بگو بهش تذکر بده

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۲ ماهگی
از وقتی بچم دنیا اومده شوهرم اصلا ذوقی برا من نشون نمیده همش ذوق میکنه میکه مامانم فلانه مامانم بچمو دوس داره دیگه خونه مامانت نمون بریم خونه مامانم دوس داره بچمو ببینه
مادرشوهرمم هروقت میبینتش همش میگه بچمه شبیه ما شده کلا شبیه باباشه شبیه اون یکی بچمه شبیه منه
بچمو هرجور دلش میخاد بغل میکنه میگم ن میگن خیلی حساسی شوهرمم همش طرف مامانشو میگیره همش با من دعوا میکنه میگه خیلی حساسی دیگه امشبم چند ساعت بردم خونشون نذاشتن ب بچم شیر بدم دو ساعت شده بود شیر خورده بود گفت چون خابه نباید بدی بهش بچم چهار ساعت گشنه بود تو خاب دهنشو باز میکرد همش اینور اونور میکرد😭شوهرمم وقتی اومد مامانش بهش گفت زنت اینجوره اونجوره شوهرم گفت ن بابا این زیادی حساسه دکتر گفته هروقت بیدار شد سه ساعتم شد عب نداره بعد شیر بخوره
تو ماشینم ک گله کردم گفت باز اومدی ک شروع کنی دیگه تا خونه هم هرچی گفتم محلم نذاشت و اخم کرد تا رسیدیم بعدم میخاست ول کنه بره خونه مامانش بخابه اخر سر جلو مامانم گفت زشته نرفت
من خیلی احساس بدی دارم 😞😭باعث شدن افسردگی بگیرم خسته شدم از زنده بودن نمیذارن ذوق بچمم بکنم حتی 😭😭😭😭
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭