۱۱ پاسخ

حرف مردمو اهمیت نده. من مادر شوهرم میگه چرا جانا حرف نمیزنه باید حرف بزنه منم جوابشو میدم میگم یه سری بچه ها دیر به حرف میوفتن. ولشون کن بابا

دختر منم میشناسه ظرف غذاشو اما انجام نمیده. آنقدر بچه رو الکی نبر دکتر. یه سری بچه ها دیر یاد می‌گیرند دیر زبون باز میکنن.

پس من چی بگم ازدردام؟ازمشکلات دخترم؟فقط بروخداروشکرکن.اگه دردای منوبدونی مشکلاتموبرات بگم بحالم زارمیزنی😭😭😭😭😭😭
وقتی دکترگفته سالمه.پس خداروشکرکن والکی خودتوپیرنکن

دختر منم هیچ کدوم از کارهایی رو که میگی انجام نمیده،نارس دنیا اومد،حرف فقط بابا و ماما میگ،تازه جهار دست و پا رفته،منم پیرشدم،و میفهمم چی میگی،از بس که گقتن جرا بچت هیچ کاری نمیکنه،ولی تقریبا یکم موست کلفت شدم و زیاد محل نمیدم چون خسته شدم از شنیدن حرفهای مضخرف،الان فقط عمم گرفته عید میاد و اقوام بچمو ببینن،حوصلشونو ندارم

برای اینکه خیال خودت راحت شه هم ببر مغز و اعصاب هم ببر گفتار درمانی. تو گفتار درمانی با بازی هایی که انجام میدن بچه خیلی زود از لحاظ گفتاری و حرکتی راه میفته

سلام مامان ها دختر منم همه ی چیزی رو می‌فهمه ولی حرف نمیزنه لازم نیست برمش دکتر برای حرف زدن

پسر من همه چی رو میفهمه بگم بیار میاره میگم گوشی من بیار زنگ بزنم بابا میاره برام

ببین تجربه خودم منم ازخانوادم دورم هیچکسم نداره شبانه روز بابچه ام توخونه ام بچه هیچکدوم ازاین کارها ک شما گفتی نمیکرد انقدر عصبی بودم چندروز اومدم پیش خانوادم بچه ام ی کمی راه افتاد خودمم ارامش بیشتری دارم

عزیزم بنظرم اول ببر شنواسنجی
بنظرم بچه سالمه نیاز به مغز و اعصاب نداره
باهاش زیاد حرف بزن،‌ کلمات رو واضح بگو ، مثلا من می‌خوام کلمه بگم باهاش با تمام وجود دهنمو حرکت میدم که قشنگ حرکت دهان رو ببینه چجوری باید کلمه رو‌ ادا کنه.
از پیج های گفتار درمانی تمرین هایی که پست میکنن استفاده کن.
برا وسایل هم از کسی که در این زمینه میدونه کمک بگیر بنظرم میتونن کمکت کنن.
جایی که بهت استرس میدن نرو و با کسایی که استرس میدن بهت هم کمتر صحبت کن .
بجاش روی خودت، فرزندت، همسرت، روابطتتون تلاش کن.
تو طبیعت مثلا برگ‌رو نشون بده بگو جانا برگ رو بهم میدی یا برگ‌رو بیار
ی چسب بچسبون به دستش یا دفترش برگ رو بچسبونید بگو بیار برگ رو بچسبونیم .
به وسایلاش اسم بده من مثلا پتو پسرم رو میگم پتو نیکان ، نیکان هم مالکیت خاصی پیدا کرده، موقع خواب می‌ره پتو خودشو هر جا باشه میارع، کسی هم روش بندازه می‌کشه و نشون میده مال منه
یا مثلا ظرف نیکان، اسباب بازی نیکان ، عروسک نیکان
وقتی باهاش حرف میزنی تو چشماش نگاه کن و تماس چشمی محبت آمیز داشته باشید.

ببین یه سنی بچه ها لجبازی میکنن اما کامل می‌فهمن بعدم یسری از بچه ها دیر صحبت میکنن عجله نکن اصلا مقایسه نکن تا دوسال وقت برای حرف زدن هست بچه های خاله من کلا دوسالو نیم به بعد حرف زدن کاملا هم سالمن

دختر من میدونه و انجام نمیده
انقد لجبازن
من برای غذا خوردن، یه سینی بزرگ میذارم زمین، هروقت اونو میذارم میاد میشینه توش و میگه به به
ولی هروقت چیزی بخوام یا صداش بزنم انجام نمیده و خودشو به نشنیدن میزنه یا میره قایم میشه
یادمه پسرم توی این سن بود وقتی بهش میگفتم مثلا بگو دایی، نمی‌گفت
میرفت پشت پرده داد میزد دایی

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۱ سالگی
بیایین بقیش
با مادرم اومدم خونم هیچی آماده نکرده تو این نه ماه نه خواهرای شوهرم نه مادرش هیچ خبری ازم نگرفته بودند حتی شوهرم گفته بود حالش بده و از حال می‌ره برای خرج پدرشوهرم گاو کشتن حلوا درس کرده بودند من میرفتم فاتحه میدادم می‌اومدم ولی هیچی نمی‌داد بهم بودم سیسمونی قبلیمو هم جم کردم بدم شیر خوارگاه سه تا لباس بود آونم مادربزرگم زنداییم و همسایم از کربلا و مشهد آورده بودند میترسیدم چیزی بگیرم باز بمونه
رفتیم دکترم گفت زودش پنج مهر عمل میکنم خوشحال شدم خودمم متولد مهرم همسرم و تاریخ عقدمون هم مهره ولی گفتم خانم دکتر من خیلی حالم بده تا اون موقع میترکم نمیتونم بلند شم بشینم گفت برو پیش استادم تهران بزور تونستم نوبت بگیرم رفتیم استادش گفت ۲۶شهریور اومدم رفتم پیش دکتر خودم گفت نامشو بده گفتم نامه نداد که شماهم نگفتین نامه بگیرگفت ببین عزیزم من نمیتونم تاریخ زایمانتو بگم زیر مسعولیت نمیرم گفتم من از اول تحت نظر شمام آخه چرا نکنه چی شده هی میگفت بچه قابلیت چرا مرد مشکلش چی بود میگفتم دقیق نگفتن گفت برو نوار قلب سونو جوابشو بیار باشه ۲۶برو بیمارستان بستری شو بازم تعطیلات بود و نمیتونستم نوبت بگیرم رفتم بردم نشون دادم گفت من اینارو قبول ندارم برو جایی که گفتم اونجایی که گفته بود نتونستم وقت بگیرم زنگ زدم گفت بیمارستان ومن خیلی خسته بودم انقد این جا و اونجا رفته بودم وقت نمی‌کردم حموم کنم یا دل سیر بخابم حتی غذا بخورم گفتم دیگه اینارم بدم میام چند روز استراحت میکنم تا بچه بدنیا بیاد رفتم بیمارستان تا دکتر سونو کرد گفت این بچه چهل هفته است از من می‌شنوی برو بستری شو گفتم آخه با آن تی خیلی مونده گفت پس ببر دکترت گیج شده بودم رفتم نوار قلب گفت خوب نیس چیزی خوردی گفتم بله