قسمت دوم تجربه زایمان دومم:
ساعت نه و ربع شب جمعه ۱۹ بهمن من بستری شدم.
بادهانه رحم سه سانت و انقباض های پراکنده و نا منظم.
ماما کشیک ازم پرسید که مامای همراه میخوای یانه؟ من گفتم نه اما اپیدورال میخوام زنگ زدن به دکترم اطلاع دادن که بستری شدم و ازش اجازه گرفتن برای بی حسی که اجازه دادن. خلاصه که بستری شدم و اون شب من تو زایشگاه نتها بودم خلوت کسی هم نبود.ماماشیفت خانوم مهربون و باصبر حوصله خانوم هاشمی بودن خدا نگهدارشون باشه همیشه بهم گفتن حتما میخوای بیحسی چون میخوام زنگ بزنم اتاق عمل برات بیارن یکم مردد بودم از تزریقش میترسیدم یکم،گفتم صب کنید فک کنم جواب میدم.بعد بهم گفتم زایمان دومته گفتم آره گفتن زایمان قبلیت چجوری بود گفتگ بد نبود بدون بی حسی بود گفتن پس این دومیه راحتتره منم بهت کمک میکنم تا زودتر زایمان کنی منم قبول کردم درخواستمو لغو کردم.سرم هارو وصل کردن و آمپول فشار زدن و یه آمپول هم مسکن قوی بهم زدن که باعث گیجی و شد و چشام سنگین شد.
حدودا ساعتای یازده کیسه آبم رو پاره کردن و دوباره معاینه کردن که شدم هفت سانت اما هنوز دردام قابل تحمل بود ساعت دوازده ماما گفت زنگ میزم دکترت بیاد که داری فول میشی. رفتن زنگ زدن سه بار که دکتر جواب نداد. اومدن وسایل استریل زایمان رو آماده کردن.گفتن یکبار دیگه به دکترم زنگ میزن اگه جواب ندادن میگن دکتر شیفت فریده انصاری بیاد.اینجا بود که من دلم ریخت و استرس گرفتم☹️.اما خوشبختانه جواب دادن دکترم و کلی عذر خواهی کردن که گوشیشون بیصدا بوده و متوجه نشدن و به زودی خودشونو میرسونن.
خلاصه ساعتای دوازده اینا بود که من فول شدم و دکترم مثل دفه قبل مثل یه فرشته نجات خودشونو رسوندن🥲.
ادامه تاپیک بعدی.......

تصویر
۳ پاسخ

وای دکترشیفتت فریده انصاری ک عالی بوده دختر...بنظرم اون بهترین دکتر مشهده.دکترمنم هست

معاینه درد داره !؟

مبارک باشه عزیزم الهی تنش سلامت وپر رزق وروزی باشه نینیه قشنگت برای منم دعاکن چیزی تازایمانم نمونده

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم
دیگه تا ساعت 4 و نیم 5 بعد از ظهر دردا رو زیر دوش تحمل کردم، دیگه واقعا نمیتونستم دوباره حاضر شدیم رفتیم زایشگاه، معاینه شدم ، 4 الی 5 سانت بستریم کردن، وای انگار دنیا رو بهم دادن، خیلی خوشحال شدم، دردا یادم رفت اصلا، تو زایشگاه خوش و خرم بودم ،ورزش میکردم رو توپ بودم، انقباض که داشتم تحمل میکردم، تا اینکه زنگ زدن به دکترم گفتن این خیلی خوشه😁😁😁دکترم گفت یک آمپول فشار بزنید تا من بیام ، آمپول فشار که زدن تازه فهمیدم درد یعنی چی، موقع انقباضا صدام دیگه میرفت بالا و داد میزدم، گفتم این چی بود به من زدید من خوب بودم که😬😬
خیلی داد میزدم گاز اوردن برام دو سه بار تنفس کردم بعد پرتش کردم اونور گفتم این چیه نمیخوام هیچ تاثیری نداشت گفتم من وریدی میخوام، معاینه شدم، این دفعه هفت سانت بودم، ماما با یک وسیله کیسه آبم رو ترکوند، دردا همینطور بدتر میشد گفتم تورو خدا وریدی بزنید ولی هی میپیچوندن فهمیدم دکترم اجازه نداده
مامان نیایش و نیلآی مامان نیایش و نیلآی ۱ ماهگی
تجربه زایمان دومم قسمت سوم:
از اونجا بود که انقباض هام دردناکتر و تقریبا غیر قابل تحمل بود. هرچی زور میزدم بچه نمیومد من خسته از زور زدن شدم ماماها از بالا شکمم رو فشار میدادن و دکترم از پایین تلاش میکرد این مرحله خیلی سخت و غیر قابل تحمل بود برام دیگه نمیتونستم زور بزنم دهنم خشک میشد و دست و پاهام میلرزیدن به توصیه دکترم تغییر پوزیشن دادم و حالت سجده رفتم و کمرمو ماشاژ دادن ورزش دادن باز دوباره زور فایده نداشت من که دیگه کاملا نا امید شده بودم دکترم گفتن اذون پخش کنید شاید راحت تر بیاد خلاصه اذون پخش کردن و مجدد تلاش کردن اما فایده نداشت منم دیگه توان نداشتم دکترم گفتن چون ضربان قلب جنین خوبه یک ربع دیگه صبر میکنیم اگه دنیا نیومد میریم برای سزارین زنگ زدن اتاق عمل رو آماده کردن.خلاصه یکی دوبار دیگه زور بی جونی زدم و مامااز بالاشکمم رو فشار میداد و دکترم هم از پایین که بلخره ساعت یک ربع بامداد ۲۰ بهمن ماه گل دخترم با وزن ۳۷۰۰ و قد ۵۱ سانت دنیا اومد🥲.دکترم با حوصله عمل ترمیم و بخیه رو انجام دادن و بعد تجویز دارو رفتن
بعد زایمان یه لرز شدیدی به جونم افتاد که دندونام بهم میخورد از لرزش.تمام تایم ماماشیفت خانوم هاشمی حواسشون بهم بود کمکم کردن دوش گرفتم لباس عوض کردم و اومدم روی تخت دراز کشیدم پتو کشیدن روم و مادرم رو آووردن زایشگاه بالای سرم تا بهم رسیدگی کنه.
ادامه تاپیک بعدی.......
مامان الله تونگهدارش مامان الله تونگهدارش ۲ ماهگی
تجربه زایمان
۱۰دی۳۹هفته۶روزم بود صبحش ساعت۹پاشدم رفتم بیمارستان برای معاینه البته بگم ها خودم گفتم بهتر برم یه معاینه بشم ساعت ۱۰وربع معاینه شدم دهانه رحم بسته بود ولی ضربان بچه یکم بالابود دکتر گفت باید بستری بشی برای زایمان منم خداخواسته سریع زنگ زدم به همسرم گفتم میخوابستری بشم برو کارای بستریم انجام بده بعد که بستری شدم یه قرص بهم دادن برای شروع انقباض ها بعد که انقباض هام شروع شد شروع کردم به ورزش کردن و بعدش اومدن معاینه کردن تا ساعت۱۲ونیم دو سانت بودم بعداون بهم آمپول فشار تزریق کردن که اوج دردهای من شروع شده هر۲۰ثانیه من ۵تا۷ثانیه دردمیکشیدم تاساعت ۳شدم ۵سانت اومدن کیسه آبم زدن که فهمیدن بچه مدفوع کرده به دکتر خبر دادن دکتر اومد واسه چک کردن گفت باید برم برای سزارین ۳ربع من بردن براسزارین۳ونیمم دخترم له دنیا اومد خداروشکر که رفتم بیمارستان اونروز وگرنه دکترم نظرش این بود بچه چندروز دیگه بمون اونوقت معلوم نبود خدایی نکرده چه اتفاقی برای بچم می افتاد
ولی درکل اگه برگردم به عقب ترجیحم به زایمان سزارین چون دردای طبیعی برام وحشتناک بود حتی نمیخوام بهش فکر کنم اینم تجربه زایمان من
مامان گل پسری مامان گل پسری ۳ ماهگی
مامان 💗👶🏻panah مامان 💗👶🏻panah ۲ ماهگی
مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم #تجربه_زایمان
آمدیم خونه و وسایلمو چک کردم و آخرین عکس و فیلم قبل زایمان گرفتم و از زیر قرآن ردم کردن ... و راه افتادیم ... تو راه اذان گفتن شوهرمم از محل کارش راه افتاد سمت بیمارستان و زود تر از ما رسید وارد قسمت زایشگاه شدم و یه اتاق جدا بود که اونجا هم گفتن حالا بیا معاینه ات کنیم ببینیم بستری میشی یانه رفتم خوابیدم و منتظر بودم مدارکم رو گرفتن یه پرستار که قرآن گزاشته بود و آرامش داشت بهم گفت اصلا نگران نباش اپیدورال هم میخوای؟! منم که نمیدونستم اپیدورال چی هس 😐😂😂😂 گفتم چیه گفت آمپول بی دردی میزنن تو کمرت و دردت قطع میشه گفتم عوارض نداره؟ گفت نه ... ولی من باور نکردم آخه مگه میشه عوارض نداشته باشه😐😐😐 به شوهرم گفتم گفت تا جایی تونستی تحمل کن نتونستی بگو برات بزنن گفتم باشه
آقا ماما آمد معاینه کرد یکم بیشتر درد گرفت گفت ۴ سانت بازی ... بستری میشی...مشخصاتم رو وارد سیستم کردن گفتم شوهرم بیاد شوهرم آمد و آخرین عکس قبل وارد شدن به اتاق زایمانم شد عکس بارداری من 😂😂😂😂😂 با لباس صورتی که نمیدونستم چجوری باید بپوشمش😂😂بوسیدمو و وارد شدم..
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی من....
بعد توصیه های لازم توسط خانم دکتر و نوشتن نامه برای زایشگاه ، به من گفتن که برم خونه یک دوش آب گرم بگیرم که دردهامو منظم تر کنه ، عصاره گوشت بخورم که قوت داشته باشه برام و سبک هم باشه
دیگه تا انجام دادن این مراحل و رفتن به بیمارستان و شد ساعتهای ۱۲ شب و بعد از معاینه داخل بیمارستان توسط ماما ، با توجه به نامه ی پزشک بستری شدم
از همسرم و پدرم و مادرم خداحافظی کردم با چشمانی اشک آلود رفتم داخل زایشگاه (حال روحیم زیاد خوب نبود و بیشتر نگران حال پسرم بودم که خدایی نکرده اتفاقی برایش نیوفته)
خلاصه سرم بهم زدن و به دکترم اطلاع دادن که من بستری شدم ایشون هم گفتن با دز پایین فشار و درد رو شروع کنند

حدود ساعت یک شب بستری شدم و تا ساعت ۶ دردهام قابل تحمل بود (چون پریود های خیلی دردناکی داشتم میتونم حتی بگم اصلا به حد درد پریودیم نرسیده بود)
❌در مورد معاینه هم بگم که خدایی زیاد معاینه نکردن منو از اون ۵ ساعت اولیه ای که بستری بود دوبار معاینه شدم که زیاد اذیت کننده نبود باید خودت همکاری میکردی با ماما تا اذیت نشی
دیگه ساعت ۶ صبح شیفت ماما های زایشگاه تغییر کرد و یک خانوم اومد بالا سرم وضعیتم رو چک کرد و رفت به دکترم زنگ زد و با مشورت دکتر، یک آمپول موضعی فشار به پام زد و گفت می‌خوام معاینه ات کنم ببینم چند سانت شدی که موقع معاینه برام همه چی عادی بود که یهو گفت عه کیسه آب داری که .... و با گفتن همین یک جمله کیسه ی آبمو پاره کرد و خدایی میگم دردش خیلی بد بود🥺
(اما خب حالا که فکر میکنم میگم خدا خیرش بده اگر اینکار نمیکرد من روند زایمانم کند تر میشد و ضربان قلب جنین هم افت میکرد و میرفتم واس سز )
ادامه دارد
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) روزهای ابتدایی تولد
منم تجربه سزارینم مینویسم که هم شاید به درد کسی بخوره هم یادگاری بمونه❤️
پارت اول ...
من از اول انتخابم سزارین بود بخاطر ترس از طبیعی ولی خب اخراشم طوری شد که دیگه باید سزارین میشدم آنزیمای کبدیم تو بارداری رفت بالا و هفته اخرم تو سونو گفتن بند ناف یدور پیچیده دور گردنش ...
نوبتم ۱۵ اسفند بود که دو سه روز قبلش از بیمارستان بهم زنگ زدن برم برای مشاوره ی بیهوشی که اصلا چیز خاصی نبود یه نوارقلب از خودم گرفتن و یسری سوال که چه دارویی خوردم و چه بیماریهایی داشتم و ... آخرم یه آزمایش خون گرفتن ازم همین .
به شدت استرس داشتم چون تاحالا اتاق عملم نرفته بودم کلا از زایمان وحشت داشتم شب قبل عمل تا صبح نخوابیدم که دیگه بهم گفته بودن پنج و نیم صبح بیمارستان باشم
اول که رفتم گفتن برو بلوک زایمان اونجا یسری برگه و رضایت نامه دادن امضا کردم و بعد لباس اتاق عملو دادن گفتن بپوشم ، اومدن ان اس تی برام وصل کردن و آنژیوکت روی دستم وصل کردن و سروم زدن بعدشم که دکترم زنگ زد گفت مریضمو بیارین اتاق عمل اومدن برام سوند وصل کردن.
پرستارای بلوک زایمان خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بودن واقعا راضی بودم ازشون .
پنج و نیم بیمارستان بودم دیگه حدودا هفت و نیم بود که گفتن باید بریم اتاق عمل.
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۳ ماهگی
خب خانم ها تجربه زایمانم سزارین

من از ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم تا ۳۱ هفته گفتن دیگه نمیخواد خوب شدی از ۳۴ هفته هم شروع کردم ورزش کردن و پیاده روی روزی نیم ساعت تا اینکه ۳۵ هفته شدم صبح روز چهارشنبه بود از خواب بیدار شدم چشام پف کرده بودن رفتم بهداشت فشارم رو گرفتن ۱۴ بود بعد عصری رفتم برا دکترم بهم آزمایش نوشت انجام دادم نشونش دادم رفتم گفت که بستری نامه بستری رو دادن زودی اعزام شدم بیمارستان و من کلی اشک و غصه میخوردم تو زایشگاه بودم هر کاری کردن فشارم کنترل نشد شدم ۳۵ هفته و ۱ روز ختم بارداری دادن ساعت ۴ عصر بود که بهم گفتن از این به بعد چیزی نخور و به شوهرت زنگ بزن بیاد منم با کلی گریه که نکنه بچم بره دستگاه رفتم اتاق عمل خلاصه رفتم اتاق عمل و سوند وصل کردن زیاد درد نداشت بعد آمپول بی حسی رو زدن و شروع کردن به عمل کردن وسط عمل یهویی فشارم‌۱۶ شد زودی اکسیژن وصل کردن و صدای گریه بچه رو شنیدم تو ریکاوری ۲ ساعت بودم و همچنان اکسیژن بهم وصل بود همراهم‌رو صدا درد داشتم ولی قابل تحمل بود منو آوردن تو بخش کلی درد داشتم بهم سرم و شیافت زدن خوب شدم بعد از چند دقیقه بچم رو آوردن اینم تجربه زایمانم من از اول عاشق طبیعی بودم ولی الان میگم خوبه که سزارین رو انتخاب کردم چون با مسکن میتونم‌درد رو تحمل کنم عالیه فقط اینکه وقتی راه میرین واسه اولین بار درد داره ولی بعد از چندتا قدم عالی میشین الان انگار من زایمان نکردم خداروشکر فقط زیادی راه برین من زیادی راه رفتم که بی‌حال نشدم