پارت سوم #تجربه_زایمان
آمدیم خونه و وسایلمو چک کردم و آخرین عکس و فیلم قبل زایمان گرفتم و از زیر قرآن ردم کردن ... و راه افتادیم ... تو راه اذان گفتن شوهرمم از محل کارش راه افتاد سمت بیمارستان و زود تر از ما رسید وارد قسمت زایشگاه شدم و یه اتاق جدا بود که اونجا هم گفتن حالا بیا معاینه ات کنیم ببینیم بستری میشی یانه رفتم خوابیدم و منتظر بودم مدارکم رو گرفتن یه پرستار که قرآن گزاشته بود و آرامش داشت بهم گفت اصلا نگران نباش اپیدورال هم میخوای؟! منم که نمیدونستم اپیدورال چی هس 😐😂😂😂 گفتم چیه گفت آمپول بی دردی میزنن تو کمرت و دردت قطع میشه گفتم عوارض نداره؟ گفت نه ... ولی من باور نکردم آخه مگه میشه عوارض نداشته باشه😐😐😐 به شوهرم گفتم گفت تا جایی تونستی تحمل کن نتونستی بگو برات بزنن گفتم باشه
آقا ماما آمد معاینه کرد یکم بیشتر درد گرفت گفت ۴ سانت بازی ... بستری میشی...مشخصاتم رو وارد سیستم کردن گفتم شوهرم بیاد شوهرم آمد و آخرین عکس قبل وارد شدن به اتاق زایمانم شد عکس بارداری من 😂😂😂😂😂 با لباس صورتی که نمیدونستم چجوری باید بپوشمش😂😂بوسیدمو و وارد شدم..

۵ پاسخ

عزیزم هزینه ای بیمارستانت چقدر شد بیمه داشتی ?

عزیزممم

براام دعاا کن زایمان راحتی داشته بااشم😢
هم اینکه تا جمعه بکشم دیگه چیزی نمونده😁

پارت بعدی رو بزار ببینم چی میشه

الهیی عزیزمم😍😍

سوال های مرتبط

مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین روزهای ابتدایی تولد
پارت هفتم #تجربه_زایمان
همزمان با ورزش اول و دوم میگفت نوک سینه ات رو بمال ...
بچه ها ورزش هایی کع گفتم خیلییی کمک کرد تو باز شدن دهانه رحمم منم براتون نوشتم که اولا زایمانتون راحت باشه دوما برام خیلی دعا کنین😘😘😘 ساعت ۴ ماما آمد گفت معاینه ات کنم ببینم چند سانت شدی
معاینه کرد این سری باز درد معاینه بیشتر بود... گفت عالی ۶ ۷ سانت شدی چی‌کار کنیم اپیدورال بزنیم؟! گفتم آره دیگه نمیتونم تحمل کنم اگه قراره دردش بیشتر بشه دیگه نمیتونم 🥲🥲🥲 گفتن درد همونه تایم بین گرفتن درد و ول شدنش کمتر و کمتر می‌شه گفتم نه اپیدورال بزنین ... گفت باشه دکتر بخش آمد و گفت به سمت دیوار بشینم و اصلا تکون نخورم اول بتادین زد و گفت بی‌حس میکنه ...سوزن که میزد ناخودآگاه تکون میخوردم و همین باعث میشدجاشو پیدا نکنه و دوباره بخواد سوزن بزنه تو کمرم🥲🥲 دوسه بار این عمل طول کشید و حس کردم تا بالاخره نقطه دقیق پیدا شد یه مایعی وارد پشتم شد... و دردم کمتر و کمتر شد ... بهم گفتن دراز بکشم ... یه لوله خیلی خیلی نازک هم تو کمرم بود که اصلا حس نمیشد وای بچه ها ینی تو اوج درد این اپیدورال همه درد هارو گم کرد تو خودش... دیگه هیچ دردی نداشتم یه ساعت خوشگل دراز کشیدم تونستم چشامو باز کنم آبمیوه خوردم اصلا ببین کیف کردم کیففف😇😇😇 چقدر شوهرمو دعا کردم گزاشت اپیدورال بزنم😂😂
مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
پارت سه
بعدش رفتیم بیمارستان دیگه سونو رو نگاه کردن
گفتم واسه چی اومده این که مشکل نداره
گفتم بابا دکترم اینجوری گفته بهم گفتن این خوبه هر موقع رسید به زیر ۵ سانت بیا بستریت میکنیم
ان اس تی گرفتن و تست آمینوشور گفتن نشتی هم نداری نمیدونم حالا از چی بود که آبش کم شده بود
البته من شیاف و آمپول هم زیاد استفاده کردم شاید هم بخاطر اونا بود
دیگه مرخصی کردن سونو نوشتن گفته یه هفته دیگه بیا
۲۴ آذر رفتم دوباره سونو دادم 🤔شده بود ۰آبش دکتر سونو گفت باید سریع بری بیمارستان
من چون بچه حرکتش زیاد بود گفتم بهش بچم حرکت زیاد داره مگه آبش کم شه نباید حرکتش هم کم بشه😏گفت نه اتفاقا برعکسه بچه بیشتر تکون میخوره
دیگه رفتم بیمارستان به شوهرم هم زنگ زدم گفتم اینجوری گفتن بهم بنده خدا گفت تو برو منم خودمو میرسونم
رفتم اونجا باز بهم گفتن نه لین مشکل نداره و اینا
هر چی بهشون میگم بابا بهم گفتن باید بستری شی
دیگه آخر فرستادم پیش متخصص توی خود بیمارستان اون گفت که نه درسته به صفر رسیده ختم بارداری داد و نامه داد بردم زایشگاه
مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان لپووووی من۳
هیچی دیگه نا امید گفتم میمونم همینجا چون پرستارهاشون خیلییی مهربون بودن و از اونجایی که خواهر شوهرم ماما همون بیمارستان بود قبلا شانسم همشون دوستای خواهر شوهرم در اومدن🤩
منم با لبو لوچه اویزون رفتم پیش شوهرم ی لیست دادمش برای خرید و گفتم بره برای تشکیل پرونده بیچاره غم عالم تو دلش نشست گفت دیدی بهت گفتم دیوار پاک نکن 😂
منم خندم گرفت هیچی دیگه برگشتم زایشگاه
ی ماما اومد بالا سرم معاینه کرد گفت ۳سانتی منم همش خوشحال میشدم که چه خوب افتادم تو فاز زایمان اما دردی ندارم ی ۲۰ دقیقه بعدش شوهرم لباسای بستری رو بهم داد و پوشیدم و تو ی اتاق یک تخته بستری شدم ی مامای دیگه اومد بالا سرم دید خیلی اضطراب دارم گفت نگران نباش هواتو دارم و انشاالله خوب زایمان میکنی و گفت بزار ی معاینه کنم
منم خسته شده بودم گفتم تازه معاینه کردن گفت نه خودم باید معاینه کنم منم مجبوری اجازه دادم گفت ۴سانتی😍
خوشحال بودم خیلی گفتم ورزش گفت عجله نکن ی سروم هم وصل کردن و امپول فشار تزریق کرد داخلش اصرار کردم امپول نزن گفتم روند زایمانت تند تر میشه اعتماد کن
اما خیلی کم کم میومد سروم که فشار بهم نیاد منم دردام خیلی کم بود مامای مهربون همش میومد و میرفت و احوالمو میپرسید که درد نداری منم گفتم نه دردام کمه دوباره معاینه کرد گفت ۵سانتی
من خوشحال ترین بودم اون لحظه
بهم گفت به شوهرتم میتونم بگم بیاد پیشت منم ازش خواستم بزاره بیاد
از تخت اومدم پایین چند تا حرکت بهم گفت زدم ی یرب خسته شدم باز رفتم خوابیدم سر تختم😂
شوهرمم اومد ی رب پیشم یکم کمپوت آناناس بزور داد خوردم و پیشونیمو بوسید و گفت اعصابمم خورد کردی دلم نمیخواست با گریه بستری بشی یکم سر به سرم گذاشت و رفت
مامان سرور مامان سرور ۱ ماهگی
پارت ۲
رفتیم بیمارستان معاینه کردن فرستادن بخش زایمان منم خیلی می ترسیدم گریه میکردم میگفتن چیشدع گفتم می ترسم گفت اینجوری کنی بیشتر اذیت میشی نترس دیدن درد ندارم آمپول زدن بهم کم کم دردام شروع شد
تا ۳ سانت ک باز شدم گفتن پاشو ورزش کن ورزش کردم یدفع دردام بیشتر شد رفتم رو تخت نگا کردن گفت ۸ سانت شدی بلاخره جمع شدن رو سرم 😣 ک فشار زور بدم بچه بیاد درد منم هیه می گرفت دوباره ول میکرد موقع درد می گرفت تمام زورم میدادم بیاد نمی‌آمد بدنم لرزه افتاد بهم آبمیوه میدادن میگفتن فشار بده بلخرع ب زور زحمت بدنیا آمد یه نفس راحت کشیدم ک دردم مثلا تموم شد
آمدن بخیه اینا کردن گفت تموم شد منم چشام بستم گفتم آروم شم یکم دوباره آمدن نگا کردن گفت خونریزی داری دوتا پرستار افتاد ب جون شکمم فشار میدادن ب شکمم بد گفت آروم معاینه میکنم گفتم درد دارم گفت می فهمم ولی ببینم خونریزی داری یا ن منم گذاشتم معاینه کنه موقع معاینه کردن یدفعه تمام دستشو برد داخل رحمم😭😭😭😭 وحشت بود خیلی درد آور بود دستشو در آورد خونه های لخته تو دستش بود گفت زود آماده کنید ببریم اتاق عمل 😢
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم خونه که از زایشگاه زنگ زدن خانم کجایی ۱ساعت پرونده تشکیل دادی چرا نیومدی زایشگاه گفتم رفتم لوازمامو بیارم گفت شوهرت می‌رفت دیگه تو میومدی بالا گفت سریع بیا منم ترسیده بودم باز استرس وارد شد بهم و سریع لوازمارو گرفتیم. اسنپ زدیم و رفتیم سمت بیمارستان من همش تو راه گریه میکردم و شوهرم دلداریم میداد گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد میگفتم کاش طبیعی بدون آمپول فشار زایمان کنم میگفتم از سزارین و درد مصنوعی میترسم خلاصه تو زایشگاه لباس تنم کردم رفتم تو کارامو کردن نمونه گرفتن و تو اتاق رو تخت گفتن دراز بکش که اول قرص زیرزبونی بدم تا فشارت. تنظیم بشه بعدش آمپول فشار میزنم قرص و داد بعدش معاینه کرد گفت بسته ای و سر بچه بالاست منم گفتم پس اینهمه پیاده روی چیشد آخه ؟رفت و سرم آورد زد بهم ۵نفر دیگه رو تخت ها نوبت زایمانشون بود ازبس جیغ میزدن اعصابم خورد میشد و استرسم ۱۰برابر میشد اینم بگم من ساعت ۶رفتم زایشگاه بستری شدم که تا ساعت ۹شب فقط انواع و اقسام آمپول و سرم بهم میزد دهانه ی رحمم باز بشه و بتونم زایمان کنم که ساعت. ۱۰شد چند دفعه معاینه کرد و گفت تازه یک سانتی گفتم یک که خیلی کمه گفت آره بخواب یه سرم دیگه بزنم تا ۲سانت بشی منی که ترس همه ی وجودم و گرفته بود گفتم باشه خلاصه یه قرص زیرزبونی دیگه برام گذاشت و تو سرم آمپول زد که دردام زیاد شه و همین طور م شد حس فشار به مقعد وواژن داشتم. منو فرستادن سرویس بعدش گفت حتما یک سانتی از تخت بگیر اسکات برو و قر کمر منم رفتم درحین قر دادن خونریزی کردم که گفت عب نداره دراز بکش معاینه کنم منم دراز کشیدم معاینه شدم گفت ۲سانتی گفتم کی باز میشم گفت باید همکاری کنی
مامان مهراد مامان مهراد روزهای ابتدایی تولد
سه روزه طبیعی زایمان کردم
شنبه ساعت هفت صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سرویس خونریزی کردم اماده شدم و رفتم بیمارستان دهانه رحمم دوسانت باز شده بود ولی بستری نمیکردن گفتن برو زیر دوش اب گرم و راه برو ساعت ده بیا ساعت ده رفتم هنوز تغییری نکرده بود گفت عصر بیا دیگه امدم خونه و درد داشتم و راه میرفتم ساعتای چهار عصررفتم دهانه رحمم ازدوسانت بع سه سانت باز شده بود ماما گفت میخوای کمکت کنم گفتم اره گفت تو زور بزن بعد دو سانتم اون باز کرد شدم پنج سانت ماما گفت یک ساعت راه برو که بعد بستریت کنم ساعتای شیش عصر بستریم کردن بعد دکتر امد کیسه اب و پاره کرد از اون جا دردام خیلی خیلی زیاد شد دهانه رحمم ب هشت سانت رسید باز ماما گفت بیام کمکت کنم فک کردم مث اون دفعه دردی چیزی نداره تا امد دستشو روی شکمم فشار میداد و اونجا روهم محکم فشار میداد نفسم بند امده بود نتونستم بزارم ادامه بدم. باز خیلی درد داشتم دیگه گفتم دوباره بیاد دیگه فول شدم و باید زور میزدم ساعت هشت و خورده شده بود دیگه زور زدم و ساعت یه ربع به نه بردن منو اتاق زایمان ساعت نه دیگه زایمان کردم
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۲ ماهگی
پارت پنجم 🤣خلاصه دو سه تا ماما آمدن گفتن چرا اینجوری هستی تو گفتم نمیدونم گفتم ماما نمیاد گفت سه سانت بشو گفتم چندم گفت هنوز دو سانتی خب وایستا تحریکی کنم ..تحریک کرد ..باهم حرف زدن گفتن کیسشو بزنیم جوری که من نفهمم گفتم میخواین کیسه بزنین گفت نه یه معاینه تحریکی دیگه ..گفتم اشکالی نداره بزنید تا کیسه پاره نشه دردام نمیگیره سابقه دارم 😜😜🤣🤣خلاصه یه چیزی دست گرفت گفت زور بزن زود زدم چندبار کیسه پاره شد دردم داشت ولی قابل تحمل ولی آب خییلی زیاد بود ترسیدم هی زور میزدم آب جهش بیرون میومد گفتم چرا تموم نشد دیدم سه تاشون ترسیدن دختره معاینه کرد بیشتر ترسید گفت چرا دستاشو میبینم زود گفت دکتر بیاد بدو بدو دکترو صدا کردن گفت به دکتر چیزی نگین خییلی ترسیده بود.. دکتر امد با چندتا ماما دیگه همشون آمدن دکتر میگه چی شده ماما گفت دستاش آمد نگاه کن با ترس گفت چی شد کیسه پاره شد گفتن داشتیم معاینه میکردیم پاره شد گفت یعنی خودش پاره شد کناریشم گفت آره به خدا خودش پاره شد😢😢😢 یکی دیگه گفت بیخیال امروز قسمت نیست زایمان طبیعی داشته باشیم من ترسیدم 🥹گفتم یعنی سزارین میشم دکتر شکممو بالا فشار داد معاینه کرد گفت نترس عقب رفت ..کمی وایستادن رفتن گفت الان زنگ میزنیم مامات بیاد ...به اون ماما که چکم میکرد گفتم نباید پاره میکردین گفت ما پاره نکردیم نازک شده بود موقع معاینه پاره شد گفتم فیلمم نکن🤪🤪🤣🤣اشکال نداره تا پاره نشه دردم نمیگیره گفت دمت گرم چیزی نگفتی ب دکتر🤣
مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۳ ماهگی
رفتم نیمه شعبان پرستاره اومد جلو در گفتش چیه؟؟؟گفتم کیسه ابم پاره شده گفتش دکترت کیه؟؟گفتم مسافرم
گفت پس نمیشه گفتم تو کوچه زایمان کنم؟ بیمارستانتون دکتر نداره؟؟ با یه حالت وحشیانه ای گفتش حالا بیا تو ب شوهرم گفت تو بمون
گفتم شوهرمم بیاد گفت نمیشه..گفت بخواب معاینت کنم گفتم الان کردن گفتن ۱ سانتم
گفت اینجا دیگه قانونای منه وقتی میگم بخواب برو بخواب😑
اقا اومد با یکی معاینه کرد یهو گفت اوه این زایمانش سخته اصلا از چیزش خوشم نیومد
گفتم از چیزم؟؟؟ گفتش از دهانه واژنت اصلا خوشم نیود سفت ضخیم پرینه ت ضخیم استخونیه..هی میگفتن نمیدونم چی چیت رو به بالاست و لگنت تنگه یه همچین حرفایی …منم هول شدم گفتم خب پس سزارینم کنید.زنگ زد یه ماما اومد شروع کرد نصیحت که ساری چیکار میکنی با این شکمت هوووف منم حوصله نداشتم دیگ هی تک تک توضیح بدم اون وسطه
بعد حالا ماماعه معاینه کرد..هر کی رسید دستشو کرد تو ما…بعد معاینه کرد گفتش نه بابا نمیخواد سزارین از اون دختره اون روزی که دیگ بدتر نیستش …من هنگ بودم چقدر اینا بیخیالن گفتم من میرم بیمارستان قبلی😐پا شدم رفتم قبلی من ساده ی اسکل به شوهرم گفتم رفتارا اونا بهتر بود شاید اگر تشخیص دادن مناسب طبیعی نیستم عملم کنن…برگشتم اونا گفت نه دیگ چون رفتی نمیشه برگردی گفتم یعنی چی😐
ادامه..
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم